به گزارش خط هشت، «ما از دریای خونین عاشورای حسینی وضو گرفتیم و بر پهنه کربلا ایستادهایم تا نماز عشق بخوانیم... ما شاگردان مکتب توحید از سرور خویش حسین (ع) آموختهایم که هرجایی کفرپیشگان علیه اسلام قد علم کردند تا نابودی کامل آنها از پای نخواهیم نشست و آنان را به زبالهدان تاریخ خواهیم فرستاد...» متنی که خواندید بخشی از وصیتنامه شهید نادر محمودی عالمی بود که ۱۳ تیر ۶۴ در جبهه اربیل عراق نوشته شده است. نادر ۱۸ روز بعد در منطقه کلاشین به شهادت رسید. شهید نادر محمودی عالمی سال ۱۳۴۳ در خانوادهای مؤمن و دوستدار اهل بیت متولد شد و ۲۱ سال بعد نامش را در دیباچه شهدای دفاع مقدس به ثبت رساند. آنچه میخوانید حاصل همکلامی ما با تیمور محمودی عالمی برادر شهید، عزیزالله محمودی عالمی و دو نفر از دوستان شهید است که هر دوی آنها نامشان عزیزالله محمودی عالمی است.
برادر شهید
شهید در چه خانوادهای متولد شد و پدرتان چه شغلی داشت؟
پدرم شغلش کشاورزی و دامداری بود. ما چهار برادر و دو خواهر در یک خانواده روستایی بودیم. نادر متولد ۱۳۴۲ بود، اما در شناسنامه متولد ۱۳۴۳ نوشته شده است. شهید دومین فرزند خانواده بود. من پنج سال از او کوچکتر هستم.
چه انگیزههایی باعث شد تا نادر به جبهه برود؟
برادرم از ابتدای پیروزی انقلاب در بسیج حضور فعال داشت. قبل از اینکه به سربازی برود آموزش نظامی را در بسیج شیرگاه پشت سرگذاشته بود. سال ۱۳۶۳ هم که به سربازی رفت، مجدداً در ارتش (پادگان بیرجند) آموزش نظامی دید و بعد به شمالغرب کشور اعزام شد. یک سال و نیم در جبهه مانده بود که شهید شد. آن موقع برای نادر نامه مینوشتم و به جبهه میفرستادم. هنوز آن نامهها را دارم. نادر فی البداهه متنهای زیبایی مینوشت. وصیتنامهاش را خیلی زیبا نوشته است. این وصیتنامه هر ساله در سالروز شهادتش از رادیو مازندران پخش میشود.
خانواده چه دیدی نسبت به جبهه رفتن نادر داشت؟
مادرمان که رابطه قلبی عمیقی با نادر و دیگر بچههایش داشت، با جبهه رفتن پسرانش مخالفت نمیکرد. جهاد واجب کفایی است. وظیفه ما بود که از کشور دفاع کنیم. روستایمان «عالمکلا» رزمندههای زیادی داشت. میتوانم بگویم در این روستا جوانی نبوده که توانایی داشته و به جبهه نرفته باشد. من سال ۱۳۶۶ وقتی ۱۹ ساله بودم به عنوان داوطلب بسیجی به جبهه رفتم. این فرهنگ در جوانان آن موقع وجود داشت. بیشتر کسانی که نسبت به کشور و انقلاب غیرت داشتند، به جبهه میرفتند.
پس خود شما هم به جبهه رفتهاید؟
بله، من هم توفیق حضور در جبهههای دفاع مقدس را داشتم.
شهادت نادر، انگیزهای در شما یا دیگر برادرانتان برای حضور در جبهه ایجاد کرده بود؟
وقتی نادر شهید شد من و برادرم مهدی به جبهه رفتیم. مهدی سال ۶۶ وقتی ۱۶ ساله بود به جبهه فاو رفت و چهار ماه ماند. برای ما سخت بود از کشورمان دفاع نکنیم، علاوه بر اینکه اعزام به جبههها یک وظیفه شرعی هم بود. بعد از عملیات والفجر ۱۰ وقتی صدام به شهر حلبچه شیمیایی زد، ما در منطقه فاو عراق حضور داشتیم. در فاو مجروح شیمیایی شدم، ولی دنبال پرونده و درصد جانبازی نرفتم. آثار شیمیایی بعد از سالها نمایان شد و الان روی دستهایم تاول میزند.
برادرتان در کدام عملیات به شهادت رسید؟
نادر جزو نیروهای تکاوری ۲۳ مخصوص ارتش بود که در عملیات قادر سال ۱۳۶۴ در کلاشین عراق به شهادت رسید.
خبر شهادتش را چگونه شنیدید؟
اول به پدرمان گفتند دامادشان تصادف کرده و به این بهانه آنها را به شیرگاه بردند. آنجا به مادرم خبر شهادت نادر را دادند. من خانه نبودم، از جایی به محل میآمدم. از روی تپه روستا جمعیت زیادی را در خانهمان دیدم و همانجا متوجه شهادت نادر شدم. آن روزها خیلی به ما سخت گذشت. تا آخر عمر مادرمان، خنده روی لبهایش ندیدیم. همیشه ناراحت بود. تنها موقعی که خندید وقتی بود که پسر بزرگم به دنیا آمد! مادر اگر خیلی خوشحال میشد فقط لبخند میزد. مادرم سال ۱۳۷۵ یعنی ۱۱ سال بعد از شهادت نادر از دنیا رفت. پدرم نیز شش ماه پیش به رحمت خدا رفت.
گفتید روستایتان رزمنده زیادی داشت، اولین شهید روستا چه کسی بود؟
شهید جمعلی اکبری به عنوان داوطلب بسیجی به جبهه رفت و اولین شهید روستا بود. برادرم نادر دومین شهید و سومین نفر هم حیدر امینی سرباز بود که به شهادت رسید.
شور و اشتیاقی که جوانان دهه ۶۰ برای دفاع از کشور داشتند عجیب بود با اینکه روستاهای دورافتاده ایران از داشتن رسانهها محروم بودند.
حس دفاع از کشور، موجی بود که در کل کشور وجود داشت. رسانههای آن زمان رادیو، روزنامه و مداحی شورانگیز حاج صادق آهنگران بود. بیشتر رسانهها به صورت دیداری و شنیداری بودند. یعنی آن زمان تبلیغات بیشتر به صورت چهره به چهره در کوچه و بازار، تکایا و مساجد صورت میگرفت. سخنران از سپاه و سازمان تبلیغات به روستاها و شهرها میرفتند. جو جامعه از طریق رسانههای اندک مثل رادیو و تلویزیون موج ایجاد میکرد. بحث تجاوز به خاک کشورمان و دفاع از وطن مطرح بود. در این میان، روحیه مذهبی مردم نیز اثرگذار بود. زمان جنگ من اطراف سوادکوه معلم بودم. آقای کاکویی فرمانده سپاه سوادکوه بودند. سخنرانیهای اثرگذاری داشتند. حتی کسانی که منتقد نظام بودند در یک جلسه سخنرانی او مجاب میشدند تا برای دفاع از کشور به جبهه بروند. نوحه «سوی دیار عاشقان به کربلا میرویم» یا نوحه «ای لشکر صاحب زمان آماده باش آماده باش» صادق آهنگران تأثیر خاص خودش را داشت. الان فضای مجازی اثرگذار است و زمان ما هم اینطور تبلیغات چهره به چهره تأثیرگذار بود.
اخلاق و رفتار نادر از کودکی چطور بود؟
نادر مهربان بود. گاهی زود جوش میآورد، اما خیلی دلسوز بود. به نوزادان و بچههای خردسال خیلی علاقه داشت. خیلی دوست داشت به دیگران کمک کند. پدرم وضع مالیاش تقریباً خوب بود. نادر با بچههای بیبضاعت دوست میشد تا به آنها کمک کند. پدرم دامها را در مراتع نگهداری میکرد. نادر برای چرای دامها به جنگل و مراتع میرفت. وقتی شیر، ماست و پنیر از دامهای ما میگرفت از پایین محل به خانههای مستمندان میرساند و تا به خانه میرسید، چیزی برای خودش نمیماند. به نظر من، نادر آگاه بود که شهید میشود. چند نفر به من گفتند نادر وقتی برای آخرین بار با ما خداحافظی کرد، گفته بود این بار به جبهه بروم دیگر برنمیگردم. با آنکه ۲۱ ساله بود، اما ابهت خاصی داشت. غیرت و مردانگی در چهرهاش موج میزد.
عزیزالله محمودی، دوست شهید
گویا خود شما از رزمندگان دفاع مقدس هستید، اولین بار چه سالی به جبهه اعزام شدید؟
من متولد سال ۱۳۴۵ هستم. اولین بار آبان ۱۳۶۲ وقتی دانشآموز ۱۷ ساله بودم به صورت داوطلب بسیجی به عملیات والفجر ۴ رفتم. در عملیات والفجر ۴، نصر ۳ و عملیات مرصاد حضور داشتم. حدود ۲۵ ماه در جبهه بودم. در منطقه مریوان کرمانشاه، کرندغرب، اسلام آباد، دهلران، موسیان، نهرعنبر و پیچ انگیزه که بعد از پل کرخه بود و دشت عباس حضور داشتم.
در جبهه مجروح شدید؟
مجروحیت از ناحیه چشم، موج انفجار و شیمیایی دارم. الان فقط ۱۰ درصد مجروحیت چشم دارم. آن موقع دنبال درصد جانبازی ام نرفتم، بنابراین درصد شیمیاییام محسوب نشده است. اعتقاد داشتیم با هدف حفظ کشور به جبهه رفتیم و دنبال درصد گرفتن نبودیم. الان اثر مجروحیت شیمیاییام عود کرده است. خیلی آزاردهنده است. بعد از عملیات نصر ۳، دشمن در نوزدهم فروردین ۱۳۶۵ پاتک زد. در آن پاتک درگیر شدیم و من دچار موج انفجار شدم. این موج گرفتگی باعث ناشنوایی گوش چپم شد.
دوستیتان با شهید نادر از کجا رقم خورد؟
نادر دوست صمیمیام بود. هرچند قسمت نشد در جبهه با هم باشیم، منتها تفکراتمان در دفاع از کشور و حضور در جبههها یکی بود. شهید نادر محمودی هنگامی که مرخصی میآمد، تمام مدت کنارم بود. شهادتش بزرگترین ضربه روحیای بود که خوردم. نادر همیشه خندان بود. روحیه جمعی داشت. در هر جمعی که حضور داشت آن جمع شاد بود. دل آدم باز میشد وقتی نادر را میدید. به او میگفتم اینقدر جبهه نرو. میگفت اگر تو، من و دیگران به جبهه نرویم، پس چه کسی برود از کشورمان دفاع کند. واقعاً رفیق مهربان و دلسوزی بود. همیشه سعی میکرد حداقلی که داشت اگر دوست نیازمندی دارد به او کمک کند. ما آن موقع در مشکلات و سختیها زندگی میکردیم. مثلاً اگر ۱۰ هزار تومان پول داشت بین دوستانش تقسیم یا سعی میکرد کرایه ماشین بچههایی را که دستشان خالی است حساب کند.
چه خاطراتی از دوست شهیدتان دارید؟
سال چهارم دبیرستان بابل خانه اجاره کرده بودم و درس میخواندم. در سبزه میدان بابل مشغول درس خواندن بودم. یکی از دوستانم آمد گفت شخصی ناشناس با شما کار دارد! وقتی رفتم دیدم نادر است، اما چون کلاه روی سر داشت و لباس سربازی پوشیده بود، اول او را نشناختم. آن شب حرفی زد که هیچ وقت یادم نمیرود. گفت عزیز! این آخرین شبی است که کنار هم هستیم. مطمئنم این دفعه شهید میشوم! صبح برای نماز بیدار شدم. بعد از نماز به نانوایی رفتم، وقتی برگشتم دیدم نادر نیست! به دوستمان علی حسین امینی گفتم نادر کجاست؟ گفت نادر شلوار کردی تو را پوشید و رفت! گفت این شلوار کردی به درد منطقه میخورد. بچهها با شوخی به نادر میگفتند با شلوار کردی شهید شدن مزه دارد! نادر بیخداحافظی رفت و این وداع آخرمان بود.
شما یک محله رزمنده پروری داشتید، چه کسی پیشروی جبهه رفتن بچههای محله بود؟
اولین بار عبدالرضا براری و رضا (گل برار) محمودی عالمی به جبهه رفتند. رضا محمودی عالمی جانباز ۵۰ درصد جنگ تحمیلی است که از ناحیه دو چشم نابیناست. از سن ۱۳ سالگی به عملیات طریق القدس رفت و تا آخر جنگ در جبهه ماند. بعد از جنگ پژوهشگر دفاع مقدس شد. الان به دلیل مجروحیت روزگار سختی را میگذراند. ویلچرنشین شده است و فقط دست راستش حرکت دارد. با اکسیژن تنفس میکند. واقعاً لازم است مسئولان بنیاد شهید به فکر این جانباز فداکار جنگ تحمیلی باشند. بهترین دوران زندگی رضا محمودی در جبهه گذشت. واقعاً یک مرد تمام عیار جنگی بود. در بیشتر عملیاتهای هم محلیها حضور داشت. احمد اسماعیلی، غریب رضا وحیدی، علی حسین صادقی، دکتر حمید وحیدی، جانباز دکتر زمان وحیدی، علی حسین امینی، یحیی محمودی، کاظم وحیدی، ذوالفقار خلیلی و کامران محمودی، اینها هم بچههایی بودند که زیاد جبهه میرفتند و در گردانهای مختلف حضور داشتند. بچههای محله ما بسیار پاک، سالم و صادق بودند. از نظر علمی نیز بسیار توانمند بودند و به درجات بالای علمی هم رسیدند.
شما که دوست نادر بودید، از نحوه شهادتش چه شنیدید؟
یکی از همسنگران نادر به نام آقای درزی که بچه بورخانی لفور بود چندین ماه با نادر همسنگر بود. وقتی خبر شهادت نادر را شنیدم از او پرسیدم نادر چگونه شهید شد؟ گفت وقتی عملیات شد ما در جنگل کلاشین عراق با بعثیها میجنگیدیم. چون آنجا خاک عراق بود، عراقیها بیشتر مسلط بودند. یک همرزم ما شهید شد. در آن لحظه دستور عقبنشینی داشتیم. یک دفعه نادر گفت فلانی نیست! گفتم نادر، بیا ما هم برویم، در محاصره هستیم. به رغم اینکه در محاصره بودیم نادر قبول نکرد و رفت همسنگرش را روی کولش گذاشت تا به عقب برگرداند. وقتی به عقب برگشت عراقیها حمله کردند. نادر با آنکه جنازه رفیقش روی کولش بود دوباره شروع به جنگ تن به تن با عراقیها کرد تا آنها را متفرق کند و جنازه همسنگرش را عقب بیاورد. بچهها صدایش کردند نادر بیا! دوستت شهید شده بعداً میآییم او را بر میگردانیم! ولی نادر قبول نکرد. متأسفانه نادر تنها ماند و همانجا با تیر مستقیم دشمن بعثی به شهادت رسید.
تیر ۶۴ وقتی خبر شهادت نادر را شنیدم ییلاق اسپرز بودم. قرار بود برای تشییع جنازه به شالقدر برویم. من از ییلاق اسپرز تا روستای شاهکلا (امامکلا) دوساعت پیاده دویدم. جاده را میانبر زدم تا برسم. شاید سختترین و تلخترین روز زندگیام شنیدن خبر شهادت نادر بود.
عزیزالله محمودی عالمی از دوستان شهید
با شهید نادر محمودی چطور آشنا شدید؟
دوران دبیرستان تا دیپلم من و نادر در یک خانه اجارهای در بابل هم اتاقی بودیم. جبهه با هم همرزم نبودیم. نادر به سربازی رفت. من هم به منطقه دیگری برای سربازی رفتم. نادر خیلی خوش اخلاق، نترس و شجاع بود. آخرین بار که به مرخصی آمد او را دیدم. میگفت منطقهای که در جبهه هستیم وضع خوبی ندارد و میدانم که شهید میشوم.
خودتان هم به جبهه رفتهاید؟
من متولد ۱۳۴۰ هستم و سال ۶۴ به جبهه رفتم. به عنوان سرباز بیش از ۲۲ ماه در جبهه بودم. اواخر عملیات والفجر و عملیات بدر در جزیره مجنون حضور داشتم. ۳۰ درصد جانبازی شیمیایی دارم.
شما و شهید نادر محمودی از جوانهای دهه ۶۰ بودید، اگر الان هم جنگی شود حاضر به دفاع از کشور هستید؟
صد درصد الان هم برای دفاع از کشور آمادگی دارم. زمان جنگ در منطقهای که بالای ۲۲ ماه خدمت کرده بودم، به من گفتند نیروی جدید آمده و شما میتوانید برگردید! گفتم من دیدهبان هستم و ماههاست که اینجا خدمت میکنم، اگر بروم جان همرزمانم به خطر میافتد. ماندم، چون هدفم مثل خیلی از جوانهای دیگر دفاع از کشورم بود.