به گزارش خط هشت، جانباز حسین نصری از رزمندههایی است که مرور زندگیاش از چند جهت جذابیت دارد. او علاوه بر آنکه از سن ۱۳ سالگی برای رفتن به جبهه تلاش کرده بود، تا اواخر جنگ به صورت بسیجی در جبهه حضور پیدا میکند و در همان سالها نیز با وجود قبولی در دانشگاه، رفتن به جبهه را به حضور در کلاسهای درس ترجیح میدهد. وی که سال ۷۰ به دانشگاه ورود پیدا میکند، سال ۷۴ بهعنوان دانشجوی نمونه کشوری انتخاب میشود و اکنون بیش از ۲۰ سال است همان واحد درسی را تدریس میکند که خودش کتاب این واحد درسی را نوشته است. کتاب «ایران؛ دیروز، امروز، فردا» که یکی از منابع واحد درسی انقلاب اسلامی به شمار میرود، توسط جانباز حسین نصری نگاشته شده و اکنون در دانشگاههای سراسر کشور تدریس میشود. گفتوگوی ما را با این جانباز نخبه پیشرو دارید.
متولد چه سالی هستید و از چه زمانی وارد جریان انقلاب و دفاعمقدس شدید؟
من متولد سال ۱۳۴۷ در اصفهان هستم. سال ۵۷ و در ۱۰ سالگی همراه برادر بزرگترم در تظاهرات شرکت میکردیم و از همان زمان وارد جریان انقلاب شدیم. «جریان انقلاب» یعنی مسیری که هیچ وقت متوقف نشد و بهخصوص اوایل انقلاب کسی که وارد مبارزه میشد، بلافاصله از بسیج گرفته تا جنگ و پس از آن، ادامه مسیر میداد. بنده هم بعد از پیروزی انقلاب، وارد انجمن اسلامی مدرسهمان شدم و بعد از مدتی حضور در بسیج، از ۱۳ سالگی سعی کردم به جبهه بروم، اما به هر حال توفیق حضور پیدا نشد تا اینکه با دست بردن در شناسنامه توانستم مهرماه ۱۳۶۲، در ۱۵ سالگی، برای اولینبار به جبهه اعزام شوم.
شما راوی دفاعمقدس هم هستید، بهعنوان یک کارشناس تاریخ جنگ، بفرمایید چه عالمی باعث میشد نوجوانهای آن دوران به چنان بلوغ فکری برسند که برای ورود به دل خطرات جنگ، از هیچ کوششی فروگذار نباشند؟
این سؤال را میشود از چند زاویه پاسخ داد. یکی شور و هیجانی بود که انقلاب به عموم جوانها و نوجوانها بخشیده بود. یک جور انرژی فعال و پویا که باعث میشد هیچ مانعی را در مسیر پاسداری از انقلاب مقابلمان سخت و دشوار نبینیم. از طرف دیگر دم مسیحیایی حضرت امام روح تازهای در کالبد ملت ایران دمیده بود. ایشان رهبری مقتدر بودند که مردم نه از سر اجبار که از روی مهر و محبتی که به او داشتند، پذیرای حرفش میشدند. گذشته از این دو مورد، شرایط زمان ایجاب میکرد که بچههای آن دوره خیلی زودتر از سنشان بزرگ بشوند و به بلوغ فکری برسند. همین بصیرت باعث میشد وقتی به جبهه رفتیم و با حقایق جنگ از نزدیک روبهرو شدیم، بهرغم همه سختیها و خطرات، آنجا ماندگار بشویم و به جهادمان ادامه بدهیم.
خود شما چه کارهایی برای رفتن به جبهه انجام میدادید؟
(میخندد) خیلی کارها. از دست بردن در شناسنامه گرفته تا اصرار به خانواده و مسئولان هر کاری از دستمان برمیآمد، انجام میدادیم. من آن روزها بیشتر اوقاتم را در بسیج سپری میکردم. این موضوع میتوانست تواناییهایم را به مسئولان بالاتر اثبات کند. گاهی وقتها شبها را هم در پایگاه میماندم و اصرار داشتم حتماً آموزشهای نظامی را پشت سر بگذارم تا اگر بهانه آموزش پیش بیاید، این مانع از مقابلم برداشته شده باشد. از طرف دیگر مرحوم پدرم هم مخالف حضورم در جبهه بود. ایشان از قبل انقلاب رساله حضرت امام را مخفیانه نگه میداشت و آدم معتقد و مذهبی بود، ولی استدلال میکرد که سن ۱۳، ۱۴ سالگی مناسب جبهه رفتن نیست و از من میخواست صبر کنم تا سنم بالاتر برود و بعد اقدام کنم. خلاصه یکبار که با خانهمان تماس گرفته بودند که آیا شما راضی به جبهه رفتن حسین هستید، خدابیامرز مادربزرگم خانه بود و ایشان هم گفته بود: اینجا همه راضی هستند! اینطور شد که اوایل سال ۶۲ به آموزش نظامی رفتم و چند ماه بعد هم با حضور در جبهه، در عملیات والفجر ۴ شرکت کردم.
بار اول چه مسئولیتی داشتید، چه کار میکردید؟ و در چه عملیاتی حضور داشتید؟
در اولین اعزام به غرب کشور رفتم. ما در بحث خدمات پزشکی، درمانی و پرستاری، کمک نیروهای امدادی بودیم. یک بخش کارمان کمک امدادگر و بخش دیگر کارمان هم تأمین امنیت برای نیروهای امدادگر بود. برای بار دوم در عملیات خیبر شرکت کردم و نیروی لشکر ۸ نجف اشرف شدم. تا آخر جنگ هفت الی هشت عملیات مهم مثل خیبر، بدر، والفجر ۸، کربلای ۴ و ۵ و ۱۰ و بیتالمقدس ۷ و نهایتاً عملیات سرنوشت را شرکت کردم.
شما در دانشگاه تدریس میکنید و ارتباط زیادی با دانشجوها دارید، به نظر شما الان هم اگر جنگی بشود، میتوانیم از جوان نسل امروز انتظار داشته باشیم مثل دوران دفاعمقدس در عرصه حضور داشته باشند؟
اتفاقاً این سؤال را دانشجوها زیاد سر کلاس مطرح میکنند. پاسخ من هم این است که اگر آب باشد، شناگرهایش هم پیدا میشوند. مصداق عینی جوانهای نسل امروز، همان مدافعان حرم هستند که شرایطشان برای حضور در جبهه مقاومت اسلامی خیلی سختتر از دوران جنگ تحمیلی بود. دفاعمقدس در خاک خودمان بود، اما حالا مدافعان حرم باید برای دفاع از حریم اهلبیت به کشورهای سوریه و عراق میرفتند. جوی که الان علیه مدافعان حرم است و شایعاتی که میگویند برای پول میروند و مسائلی از این دست، نه اینکه زمان جنگ نبود، آن زمان هم بود، اما الان هجمه واقعاً سنگین و ناجوانمردانه است. زمان جنگ عموم مردم همراه امام و انقلاب بودند و از بحث جنگ دفاع میکردند، ولی الان خیلیها نسبت به جبهه مقاومت اسلامی دچار شک و تردید هستند. در اثنای جنگ در سوریه یک دانشآموز نخبه پیش سردار سلیمانی فرمانده وقت سپاه اصفهان میرود و به ایشان میگوید: من والدینم را به محضرخانه بردهام و از آنها رضایتنامه رسمی گرفتهام که به سوریه بروم. چقدر از این جوانها در دوران اوج جنگ در عراق و سوریه تلاش کردند خودشان را به قافله دفاع از حرم برسانند و اینها همگی نشان میدهد که دم مسیحیایی حضرت امام و خلف شایستهشان مقاممعظم رهبری، چه با این مردم و جوانها کرده که عموم آنها را عزتمدار بارآورده است.
کمی فضای گفتگو را تغییر بدهیم. شما از نخبههای علمی کشور هم به شمار میروید، چه زمانی در دانشگاه قبول شدید؟
اولینبار سال ۶۶ در کنکور قبول شدم، اما، چون اوج جنگ بود و حضرت امام فرموده بود حضور در جبهه واجب عینی است، تصمیم گرفتم به جای دانشگاه، همچنان در جبهه حضور داشته باشم. اواخر همان سال ۶۶ به عضویت سپاه درآمدم و تیر ۶۷ هم که قطعنامه پذیرفته شد. چهار روز بعد از پذیرش قطعنامه، روز جمعهای بود که عراق دوباره مثل روز اول جنگ حمله کرد. ما آن موقع در اردوگاه شهیدعرب مقابل شهرک دارخوین بودیم. وقتی از کارون عبور کردیم، دیدیم فقط چند کیلومتر مانده بود تا عراقیها بیایند و به ساحل کارون بچسبند. اگر این اتفاق میافتاد، شرایط منطقه خیلی بدتر از روزهای اول جنگ میشد. خلاصه بعد از سه روز که دشمن شکست را پذیرفت و عقبنشینی کرد، تا اواسط مرداد آتشبس برقرار شد و، چون اعتمادی به صدام وجود نداشت، تا سال ۶۹ همچنان در مناطق عملیاتی حضور داشتیم. یادم است سال ۶۸ که حضرت امام به رحمت خدا رفتند، دوباره به همراه بچههای قدیمی جنگ به منطقه آمدیم تا مبادا دشمن به خاطر فقدان وجود امام، هوای تجاوز مجدد به سرش بزند. خلاصه سال ۷۰ که از بحث منطقه رها شدم، فرصتی پیش آمد تا در کنکور شرکت کنم و همان سال در رشته جامعهشناسی قبول شدم. سال ۷۴ هم به عنوان دانشجوی نمونه در سطح کشور انتخاب شدم.
گویا شما بیش از ۲۰ سال است که در دانشگاه تدریس میکنید، کمی بیشتر از فعالیتهای علمیتان بگویید.
من سال ۷۸ کارشناسیارشد رشته جامعهشناسی را اخذ کردم، اما با خودم عهد کردم که تا ظهور حضرت منجی، برای دکترا اقدام نکنم. دلیلش هم این است که متأسفانه الان مدرکزدگی در جامعه ما رواج پیدا کرده است و نباید همه ما صرفاً به جهت اخذ یک مدرک وقت خودمان را در دانشگاهها هدر بدهیم. بنده به جای اینکه بخواهم حداقل چهار سال دیگر را صرف درس خواندن بکنم تا بگویند که فلانی دکترا گرفته است، سعی کردم به بار علمی خودم اضافه کنم و هیچ روزی را هم از دست ندادهام و شکر خدا الان علاوه بر آنکه ۲۰ سالی است در دانشگاه تدریس میکنم، ۱۵ عنوان کتاب نوشتهام که از میان آنها کتاب ایران؛ دیروز، امروز، فردا، به عنوان منبع واحد درسی انقلاب اسلامی در دانشگاه تدریس میشود. ضمن اینکه خود من هم همین واحد درسی را تدریس میکنم.
در حوزه دفاعمقدس چه کتابهایی را منتشر کردهاید؟
«سفر به دارخوین» یکی از کتابهایی است که در حوزه دفاعمقدس نوشتهام. این کتاب گزارشی از سفر جمعی از فرماندهان لشکر ۱۴ امام حسین (ع) به دارخوین و خط شیر است که با نوشته خاطرات این فرماندهان و یادگاران دفاعمقدس، جرقه نوشتن مجموعه ۱۴ جلدی حضور رزمندگان اصفهانی در جبهههای دفاعمقدس زده شد.
اکنون دو کتاب «اصفهان دارالشهدا» و خط شیر دارخوین «را به رشته تحریر درآوردهام که هر کدام ۷۰۰ صفحه دارند. این دو کتاب از یک مجموعه ۱۴ جلدی برای لشکر ۱۴ امام حسین (ع) هستند که خاطرات، عملیات و حماسه لشکر امام حسین (ع) اصفهان را در خود جای میدهند. جلد اول از ورود اسلام به اصفهان شروع میشود و بعد به انقلاب اسلامی در اصفهان و تشکیل کمیته و نقش و حضور بچههای اصفهان در غائله کردستان و... میپردازد. جلد دوم هم که خط شیر دارخوین نام دارد، حضور هشت ماهه لشکر ۱۴ در جبهه دارخوین در اوایل جنگ را شامل میشود که انشاءالله ۱۲ جلد دیگر را دوستان دیگر تلاش میکنند و آن هم به رشته تحریر درخواهد آمد.
سخن پایانی.
همانطور که مقاممعظم رهبری هم فرمودند، اگر جنگ تمام شده باشد، جهان همچنان ادامه دارد؛ اگر دیروز وظیفه ما سلاح برداشتن بود، امروز باید در عرصههای علمی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی تلاش کنیم تا کشورمان را از عقبماندگیهایی که به او تحمیل شده است، خلاص کنیم و حرکت رو به جلوی انقلاب را همچنان حفظ کنیم. به تعبیر دیگر جهاد دیروز در جبهه بود و امروز در عرصههای علمی است.
متولد چه سالی هستید و از چه زمانی وارد جریان انقلاب و دفاعمقدس شدید؟
من متولد سال ۱۳۴۷ در اصفهان هستم. سال ۵۷ و در ۱۰ سالگی همراه برادر بزرگترم در تظاهرات شرکت میکردیم و از همان زمان وارد جریان انقلاب شدیم. «جریان انقلاب» یعنی مسیری که هیچ وقت متوقف نشد و بهخصوص اوایل انقلاب کسی که وارد مبارزه میشد، بلافاصله از بسیج گرفته تا جنگ و پس از آن، ادامه مسیر میداد. بنده هم بعد از پیروزی انقلاب، وارد انجمن اسلامی مدرسهمان شدم و بعد از مدتی حضور در بسیج، از ۱۳ سالگی سعی کردم به جبهه بروم، اما به هر حال توفیق حضور پیدا نشد تا اینکه با دست بردن در شناسنامه توانستم مهرماه ۱۳۶۲، در ۱۵ سالگی، برای اولینبار به جبهه اعزام شوم.
شما راوی دفاعمقدس هم هستید، بهعنوان یک کارشناس تاریخ جنگ، بفرمایید چه عالمی باعث میشد نوجوانهای آن دوران به چنان بلوغ فکری برسند که برای ورود به دل خطرات جنگ، از هیچ کوششی فروگذار نباشند؟
این سؤال را میشود از چند زاویه پاسخ داد. یکی شور و هیجانی بود که انقلاب به عموم جوانها و نوجوانها بخشیده بود. یک جور انرژی فعال و پویا که باعث میشد هیچ مانعی را در مسیر پاسداری از انقلاب مقابلمان سخت و دشوار نبینیم. از طرف دیگر دم مسیحیایی حضرت امام روح تازهای در کالبد ملت ایران دمیده بود. ایشان رهبری مقتدر بودند که مردم نه از سر اجبار که از روی مهر و محبتی که به او داشتند، پذیرای حرفش میشدند. گذشته از این دو مورد، شرایط زمان ایجاب میکرد که بچههای آن دوره خیلی زودتر از سنشان بزرگ بشوند و به بلوغ فکری برسند. همین بصیرت باعث میشد وقتی به جبهه رفتیم و با حقایق جنگ از نزدیک روبهرو شدیم، بهرغم همه سختیها و خطرات، آنجا ماندگار بشویم و به جهادمان ادامه بدهیم.
خود شما چه کارهایی برای رفتن به جبهه انجام میدادید؟
(میخندد) خیلی کارها. از دست بردن در شناسنامه گرفته تا اصرار به خانواده و مسئولان هر کاری از دستمان برمیآمد، انجام میدادیم. من آن روزها بیشتر اوقاتم را در بسیج سپری میکردم. این موضوع میتوانست تواناییهایم را به مسئولان بالاتر اثبات کند. گاهی وقتها شبها را هم در پایگاه میماندم و اصرار داشتم حتماً آموزشهای نظامی را پشت سر بگذارم تا اگر بهانه آموزش پیش بیاید، این مانع از مقابلم برداشته شده باشد. از طرف دیگر مرحوم پدرم هم مخالف حضورم در جبهه بود. ایشان از قبل انقلاب رساله حضرت امام را مخفیانه نگه میداشت و آدم معتقد و مذهبی بود، ولی استدلال میکرد که سن ۱۳، ۱۴ سالگی مناسب جبهه رفتن نیست و از من میخواست صبر کنم تا سنم بالاتر برود و بعد اقدام کنم. خلاصه یکبار که با خانهمان تماس گرفته بودند که آیا شما راضی به جبهه رفتن حسین هستید، خدابیامرز مادربزرگم خانه بود و ایشان هم گفته بود: اینجا همه راضی هستند! اینطور شد که اوایل سال ۶۲ به آموزش نظامی رفتم و چند ماه بعد هم با حضور در جبهه، در عملیات والفجر ۴ شرکت کردم.
بار اول چه مسئولیتی داشتید، چه کار میکردید؟ و در چه عملیاتی حضور داشتید؟
در اولین اعزام به غرب کشور رفتم. ما در بحث خدمات پزشکی، درمانی و پرستاری، کمک نیروهای امدادی بودیم. یک بخش کارمان کمک امدادگر و بخش دیگر کارمان هم تأمین امنیت برای نیروهای امدادگر بود. برای بار دوم در عملیات خیبر شرکت کردم و نیروی لشکر ۸ نجف اشرف شدم. تا آخر جنگ هفت الی هشت عملیات مهم مثل خیبر، بدر، والفجر ۸، کربلای ۴ و ۵ و ۱۰ و بیتالمقدس ۷ و نهایتاً عملیات سرنوشت را شرکت کردم.
شما در دانشگاه تدریس میکنید و ارتباط زیادی با دانشجوها دارید، به نظر شما الان هم اگر جنگی بشود، میتوانیم از جوان نسل امروز انتظار داشته باشیم مثل دوران دفاعمقدس در عرصه حضور داشته باشند؟
اتفاقاً این سؤال را دانشجوها زیاد سر کلاس مطرح میکنند. پاسخ من هم این است که اگر آب باشد، شناگرهایش هم پیدا میشوند. مصداق عینی جوانهای نسل امروز، همان مدافعان حرم هستند که شرایطشان برای حضور در جبهه مقاومت اسلامی خیلی سختتر از دوران جنگ تحمیلی بود. دفاعمقدس در خاک خودمان بود، اما حالا مدافعان حرم باید برای دفاع از حریم اهلبیت به کشورهای سوریه و عراق میرفتند. جوی که الان علیه مدافعان حرم است و شایعاتی که میگویند برای پول میروند و مسائلی از این دست، نه اینکه زمان جنگ نبود، آن زمان هم بود، اما الان هجمه واقعاً سنگین و ناجوانمردانه است. زمان جنگ عموم مردم همراه امام و انقلاب بودند و از بحث جنگ دفاع میکردند، ولی الان خیلیها نسبت به جبهه مقاومت اسلامی دچار شک و تردید هستند. در اثنای جنگ در سوریه یک دانشآموز نخبه پیش سردار سلیمانی فرمانده وقت سپاه اصفهان میرود و به ایشان میگوید: من والدینم را به محضرخانه بردهام و از آنها رضایتنامه رسمی گرفتهام که به سوریه بروم. چقدر از این جوانها در دوران اوج جنگ در عراق و سوریه تلاش کردند خودشان را به قافله دفاع از حرم برسانند و اینها همگی نشان میدهد که دم مسیحیایی حضرت امام و خلف شایستهشان مقاممعظم رهبری، چه با این مردم و جوانها کرده که عموم آنها را عزتمدار بارآورده است.
کمی فضای گفتگو را تغییر بدهیم. شما از نخبههای علمی کشور هم به شمار میروید، چه زمانی در دانشگاه قبول شدید؟
اولینبار سال ۶۶ در کنکور قبول شدم، اما، چون اوج جنگ بود و حضرت امام فرموده بود حضور در جبهه واجب عینی است، تصمیم گرفتم به جای دانشگاه، همچنان در جبهه حضور داشته باشم. اواخر همان سال ۶۶ به عضویت سپاه درآمدم و تیر ۶۷ هم که قطعنامه پذیرفته شد. چهار روز بعد از پذیرش قطعنامه، روز جمعهای بود که عراق دوباره مثل روز اول جنگ حمله کرد. ما آن موقع در اردوگاه شهیدعرب مقابل شهرک دارخوین بودیم. وقتی از کارون عبور کردیم، دیدیم فقط چند کیلومتر مانده بود تا عراقیها بیایند و به ساحل کارون بچسبند. اگر این اتفاق میافتاد، شرایط منطقه خیلی بدتر از روزهای اول جنگ میشد. خلاصه بعد از سه روز که دشمن شکست را پذیرفت و عقبنشینی کرد، تا اواسط مرداد آتشبس برقرار شد و، چون اعتمادی به صدام وجود نداشت، تا سال ۶۹ همچنان در مناطق عملیاتی حضور داشتیم. یادم است سال ۶۸ که حضرت امام به رحمت خدا رفتند، دوباره به همراه بچههای قدیمی جنگ به منطقه آمدیم تا مبادا دشمن به خاطر فقدان وجود امام، هوای تجاوز مجدد به سرش بزند. خلاصه سال ۷۰ که از بحث منطقه رها شدم، فرصتی پیش آمد تا در کنکور شرکت کنم و همان سال در رشته جامعهشناسی قبول شدم. سال ۷۴ هم به عنوان دانشجوی نمونه در سطح کشور انتخاب شدم.
گویا شما بیش از ۲۰ سال است که در دانشگاه تدریس میکنید، کمی بیشتر از فعالیتهای علمیتان بگویید.
من سال ۷۸ کارشناسیارشد رشته جامعهشناسی را اخذ کردم، اما با خودم عهد کردم که تا ظهور حضرت منجی، برای دکترا اقدام نکنم. دلیلش هم این است که متأسفانه الان مدرکزدگی در جامعه ما رواج پیدا کرده است و نباید همه ما صرفاً به جهت اخذ یک مدرک وقت خودمان را در دانشگاهها هدر بدهیم. بنده به جای اینکه بخواهم حداقل چهار سال دیگر را صرف درس خواندن بکنم تا بگویند که فلانی دکترا گرفته است، سعی کردم به بار علمی خودم اضافه کنم و هیچ روزی را هم از دست ندادهام و شکر خدا الان علاوه بر آنکه ۲۰ سالی است در دانشگاه تدریس میکنم، ۱۵ عنوان کتاب نوشتهام که از میان آنها کتاب ایران؛ دیروز، امروز، فردا، به عنوان منبع واحد درسی انقلاب اسلامی در دانشگاه تدریس میشود. ضمن اینکه خود من هم همین واحد درسی را تدریس میکنم.
در حوزه دفاعمقدس چه کتابهایی را منتشر کردهاید؟
«سفر به دارخوین» یکی از کتابهایی است که در حوزه دفاعمقدس نوشتهام. این کتاب گزارشی از سفر جمعی از فرماندهان لشکر ۱۴ امام حسین (ع) به دارخوین و خط شیر است که با نوشته خاطرات این فرماندهان و یادگاران دفاعمقدس، جرقه نوشتن مجموعه ۱۴ جلدی حضور رزمندگان اصفهانی در جبهههای دفاعمقدس زده شد.
اکنون دو کتاب «اصفهان دارالشهدا» و خط شیر دارخوین «را به رشته تحریر درآوردهام که هر کدام ۷۰۰ صفحه دارند. این دو کتاب از یک مجموعه ۱۴ جلدی برای لشکر ۱۴ امام حسین (ع) هستند که خاطرات، عملیات و حماسه لشکر امام حسین (ع) اصفهان را در خود جای میدهند. جلد اول از ورود اسلام به اصفهان شروع میشود و بعد به انقلاب اسلامی در اصفهان و تشکیل کمیته و نقش و حضور بچههای اصفهان در غائله کردستان و... میپردازد. جلد دوم هم که خط شیر دارخوین نام دارد، حضور هشت ماهه لشکر ۱۴ در جبهه دارخوین در اوایل جنگ را شامل میشود که انشاءالله ۱۲ جلد دیگر را دوستان دیگر تلاش میکنند و آن هم به رشته تحریر درخواهد آمد.
سخن پایانی.
همانطور که مقاممعظم رهبری هم فرمودند، اگر جنگ تمام شده باشد، جهان همچنان ادامه دارد؛ اگر دیروز وظیفه ما سلاح برداشتن بود، امروز باید در عرصههای علمی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی تلاش کنیم تا کشورمان را از عقبماندگیهایی که به او تحمیل شده است، خلاص کنیم و حرکت رو به جلوی انقلاب را همچنان حفظ کنیم. به تعبیر دیگر جهاد دیروز در جبهه بود و امروز در عرصههای علمی است.