چاپ کردن این صفحه

روزه اش را با شهادت افطار کرد

یکشنبه, 09 آذر 1399 23:06 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

من و رضا با هم به مدرسه می رفتیم . پدرم مقداری پول تو جیبی به ما می داد . من همه را هله هوله می خریدم و خرج می کردم ولی رضا حواسش به وضعیت معیشتی خانواده بود . آن را جمع می کرد و یک جا به مادر برمی گرداند.

 

به گزارش خط هشت؛ شهید مدافع وطن مراد قیطاسی مورخ 1384/7/23 در مرز کرانشاه براثر انفجار مین به شهادت رسید.خاطراتی از شهید برای اولین بار منتشر می گردد:

***

من و رضا با هم به مدرسه می رفتیم . پدرم مقداری پول تو جیبی به ما می داد . من همه را هله هوله می خریدم و خرج می کردم ولی رضا حواسش به وضعیت معیشتی خانواده بود . آن را جمع می کرد و یک جا به مادر برمی گرداند.

***

زندگی مان به سختی می گذشت . هم درس می خواندیم هم کارگری می کردیم . رضا عادت داشت موقع کار شالی را به کمر می بست . هر چقدر کارمان سخت تر و سنگین تر می شد رضا شال را محکم تر می بست . بعد از مدتی متوجه شدم شکم اش کاملا کوچک شده است.

***

همیشه با بذله گویی و شوخ طبعی اش اطرافیان را خوشحال می کرد . یک شب توی خانه نشسته بودیم که زنگ در به صدا در آمد . گوشی آیفون را برداشتم . شخصی از داخل کوچه گفت :

  • یک نفر چیزی رو پرت کرده توی خونتون . میشه در رو باز کنید !

گوشی را گذاشتم و از اتاق رفتم بیرون. کوله پشتی سربازی اش وسط حیاط افتاده بود . معلوم بود که از روی دیوار پرت شده داخل خانه . فهمیدم رضاست و آمده مرخصی. با همین نمایش ساده همه مان را غافلگیر و ذوق زده کرد.

***

ساعت چهار و نیم عصر از خواب بیدار شد . هنوز تا افطار یکی دو ساعتی مانده بود . گفت :

  • من می رم اطراف مقر گشت بزنم.

از در پاسگاه خارج شد و در امتداد جاده رفت . دقایقی بعد صدای انفجاری به گوش رسید . گرد و خاکش را از دور دیدم . در دلم گفتم : « وای ! همان سمتی بود که رضا رفت » . وقتی رسیدم بالای سرش نفس نمی کشید . مین بازمانده از دوران جنگ رضا را آسمانی کرده بود ، آن هم با زبان روزه .

***

روحش شاد و یادش گرامی باد.

 

 

منبع: شهدای ناجا

خواندن 629 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)