به گزارش خط هشت، چندی پیش بود که خبر شناسایی پیکر شهید اسماعیل لجم اورک از شهدای شاخص ایذه خوزستان رسانهای شد. دیدن تصاویر مادر ۸۳ ساله شهید در استقبال از پیکر فرزند شهیدش ما را بر آن داشت که پیگیر خانوادهاش شویم تا برای لحظاتی از زندگی تا شهادت این شهید روایت کنیم. شهید اسماعیل لجم اورک از شهدای ایذه و شهید شاخص بسیج اصناف خوزستان در سال ۱۳۹۳ است. اسماعیل جوشکار ماهری بود که تا پیش از حضورش در جبهه خدمات جهادی برای مردم انجام میداد. او یکی از مؤسسان مسجد جامع ایذه بود که تمام کارهای جوشکاری مسجد را هم خودش برعهده داشت. اما روحیه انقلابی اسماعیل او را به جبهههای جنگ کشاند. ابتدا آرپیجی زن بود و در عملیات خیبر فرمانده شد. نهایتاً روز هشتم اسفند ۱۳۶۲ در عملیات خیبر به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش ۳۹ سال در جزیره مجنون باقی ماند. روایتهای فریدون لجم اورک برادر شهید را پیشرو دارید.
گروه انقلابی المهدی
ما شش برادر و یک خواهر بودیم. اسماعیل ۲۷ شهریور ۱۳۳۷ در روستای ترکاب منطقه «رمه چر» ایذه به دنیا آمد. اصالتاً اهل خوزستان و از طوایف بختیاری هستیم. پدرم در کارخانه ذوب آهن اصفهان مشغول شد و ما هم همراهش به اصفهان رفتیم، اما اسماعیل در ایذه ماند و به کار جوشکاری مشغول شد. خانواده ما از خانوادههای مذهبی و سنتی بود و در جریان شکلگیری انقلاب اسلامی بسیار فعالیت داشت. مخصوصاً برادرم اسماعیل در آن دوران بسیار فعالیتهای مبارزاتی داشت. ایشان تا پیروزی انقلاب بارها توسط ساواک دستگیر و به شدت شکنجه شد. اسماعیل سال ۱۳۵۲ به خاطر فعالیتش در گروه المهدی به وسیله ساواک دستگیر شد و با حجتالاسلام راشد یزدی که به ایذه تبعید شده بود، همکاری میکرد. عموها و داییهایم هم همین طور همراه اسماعیل و دوشادوش یکدیگر در صحنههای انقلاب حاضر بودند. شهید بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، گروه تعاونی ۱۸ را راهاندازی کرد و به جوشکاری و تولید تانکر پرداخت.
پرچم امام حسین (ع)
اسماعیل سال ۱۳۶۱ کارگاه جوشکاری را به دوستانش سپرد تا به جبهه برود. اولین رزمنده خانه ما اسماعیل بود. او به عنوان برادر بزرگتر راهی میدان نبرد شد و بعد از اسماعیل سه برادر دیگر که سن و سالشان اجازه حضور در میدان را میداد، به جبهه رفتند. شهید اسماعیل لجماورک در عملیات محرم، رمضان و خیبر حضور داشت. فرمانده محور عملیاتی بود. زمانی که میخواست برود، برادرها و تعدادی از دوستان و بستگان هم همراه ایشان وارد سپاه ششم شدند. برادرها با توجه به اختلافات سنی با یکدیگر به نوبت در جبهه حاضر میشدند.
دو برادر دیگرم به افتخار جانبازی نائل شدند و اسماعیل به شهادت رسید. پدر، مادر و خانواده ما مذهبی بودند و ارادت زیادی به اهل بیت (ع) و امام حسین (ع) داشتند و همین باور هم باعث شد آنها مخالفتی با حضور بچهها در میدان جهاد نداشته باشند. اولویت ما پرچم امام حسین (ع) بود. تا امروز هم همین طور بوده و هست. هر کس ذیل پرچم امام حسین (ع) بماند ما هم همراه ایشان خواهیم ماند.
شهادت و مفقودالاثری
نحوه شهادت اسماعیل را از زبان همرزمانش که لحظه شهادت در عملیات خیبر همراه ایشان بودند برایتان روایت میکنم. دوستانش میگفتند اسماعیل از پشت خاکریز بلند میشود و گلوله آرپی جیاش را شلیک میکند. بعد از شلیک گلوله اول، وقتی میخواست شلیک دوم را انجام بدهد، تیری به پیشانیاش اصابت میکند. وقتی زخمی میشود، دوستانش او را روی برانکارد گذاشته و چند سنگر او را به عقب منتقل میکنند. اسماعیل روی همان برانکارد به شهادت میرسد. به خاطر حجم سنگین آتش دشمن امکان انتقال ایشان فراهم نمیشود و در ادامه، بعثیها پیشروی میکنند و بچههای ما مجبور به عقب نشینی از آن محور میشوند. برای همین، پیکر برادرم به دست دشمن میافتد. کمی بعد بعثیها موفقیت به دست آمده را از طریق رسانههایشان به صورت سراسری اعلام میکنند و تلویزیون عراق صحنههایی از شادی بعثیها را در محور عملیاتی خیبر به تصویر میکشد. در میان این تصاویر صحنه رقاص و شادی بعثیها بالای پیکر برادرم هم بود. دوستان و همرزمان برادرم آن را دیده بودند و برای ما تعریف کردند. آنها میگفتند در آن صحنه چفیهای که بعد از مجروحیت اسماعیل برای جلوگیری از خونریزی به پیشانیاش بسته بودیم، وجود داشت. خیلی دوست داشتیم آن فیلم را پیدا کنیم، اما هنوز موفق نشدیم. اسماعیل زمان شهادت ۲۵ سال داشت.
کسی بعد از آن لحظه دیگر اطلاعی نداشت که چه اتفاقی برای پیکر ایشان افتاده است. ما سالها از وضعیت برادرم بیاطلاع بودیم. گویا پیکرش در دی ۱۳۹۸ تفحص میشود. مدتی در معراج میماند تا شناسایی پیکر انجام شود و نهایتاً در شب رحلت پیامبر اکرم (ص) به خانواده اطلاع داده شد پیکر شهید اسماعیل لجم اورک شناسایی شده است و با حضور مردم پر شور و دوستداران شهید به خاک سپرده شد.
انتظار مادر ۸۳ ساله
پدرم سال ۱۳۷۵ به رحمت خدا رفت و مادر با ۸۳ سال سن الحمدلله چشمش به دیدار فرزندش روشن شد. مادر ۳۹ سال منتظر آمدن اسماعیلش ماند. اسماعیل شخصیت برجستهای در میان اهل خانه، دوستان و بستگان داشت. برای همه پدری میکرد و از این جهت فقدانش در این سالها برای اهل خانه سخت بود. ما در روزهای بعد از شهادت و مفقودالاثری اسماعیل هم از او درسهای زیادی میگرفتیم. مثلاً وقتی میخواستیم کبابی آماده کنیم، مادر میگفت اگر اسماعیل بود این کار را انجام نمیداد. او معتقد بود، بوی دود کباب باعث میشود مدیون رهگذران شویم. اگر کسی دلش بخواهد ما روز قیامت چطور میتوانیم پاسخ دل شکستهشان را بدهیم. این حد برادرم اهل رعایت بود.
قبل از اینکه انقلاب به پیروزی برسد اسماعیل اعتقاد به آزادی قدس داشت. اخلاق حسنه و خوبی داشت و نبود چنین شخصیتی در خانه دلتنگیهای زیادی را برای اهل خانه و دوستداران ایشان به همراه داشت. شبهای جمعه مادر خیلی برای اسماعیل بیتابی میکرد. هر سال سالروز شهادتش یا مراسم میگرفت یا خیراتی میداد. تا اینکه در شب رحلت پیامبر وقتی میخواستم به ایشان اطلاع بدهم که اسماعیل شناسایی شده است ابتدا زمینهسازی کردم که با این شرایط جسمی و سنی که دارد خدایی نکرده مشکلی پیش نیاید. به مادر گفتم مادر اخیراً خوابی از اسماعیل ندیدهای؟ گفت برای چه! چرا چهار صبح آمدی پیش من؟ گفتم مهمان داریم برای همین صبح زود خدمت شما رسیدم.
بعد به من گفت دیشب خواب دیدم دست من را گرفته و به کربلا بردهاند! صحنه به صحنه کربلا را به من نشان میدهند تا اینکه به خیمهای رسیدم که روضه دو طفلان مسلم را در آن میخواندند. بسیار هیجان زده شدم و پرسیدم اینجا چه خبر است؟! کسی رو به من کرد و گفت مگر خبر نداری علمدار حسین میخواهد بیاید! همانجا از خواب میپرد. خبر آمدن اسماعیل را در کربلا به مادرم دادند.
شهید شاخص اصناف
چند سال پیش ایشان به عنوان شهید شاخص بسیج اصناف خوزستان در سال ۱۳۹۳ برگزیده شد. ایشان جوشکار قابلی بود. همان ایام سیلی در منطقه آمد و به اسماعیل خبر رسید که به خاطر سیلاب خانم بارداری نتوانسته است از رودخانه عبور کند و به رحمت خدا رفته است، همین مسئله باعث ناراحتی شدید اسماعیل شد و ایشان خودش را به باغملک رساند و آنجا پلی ساخت که هنوز هم مردم از آن پل استفاده میکنند و نام آن پل را «منجنیق» گذاشتهاند. طبق گفته همرزمانش از حرفه و هنر خودش هم در جبهه استفاده میکرد و نظرات و ابتکارات زیادی در جهاد سازندگی داشت. اسماعیل اهل تهذیب نفس بود. اعتقاداتش از پرچم امام حسین (ع) تا پرچم امام زمان (عج) ادامه داشت. ما به بیرق امام حسین اعتقاد داریم و در این راه خون میدهیم، گلایههایی هم از مسئولان داریم، از آنهایی که گاهی خیانت میکنند، اما از انقلاب و نظام گلایه نداریم. این اشخاص هستند که کوتاهی میکنند.
همجوار با رفقای شهیدش
وقتی میخواستم پیکر برادرم را به خاک بسپارم، از مادر کسب تکلیف کردم. نظرات مختلفی برای محل تدفین ایشان وجود داشت. پیش مادر آمدم و گفتم برای محل دفن چه کنیم. مادر گفت او که حاج قاسم بود، وصیت کرد کنار همرزمانش به خاک بسپارند، اینکه اسماعیل است.
گفتم یعنی چه؟ گفت اسماعیل را هم پیش رفقای شهیدش ببرید. بعد به مادر گفتم اجازه میدهید مزار برادرم را دو طبقه بگیرم که سالها بعد اگر خواستید شما هم... گفت نه مادر جان، من چطور سرم را پیش مادران شهدا بالا نگه دارم. من را شرمنده شهدا نکن.
وصیتنامهای خواندنی از شهید اسماعیل لجم اورک به یادگار مانده است:
«.. مطالب براى گفتن زیاد است، آن چیزى که میدانم، شما اعم از کوچکتر و بزرگترش را خودتان بهخوبى میدانید، هدف مشخص است، راه معین و معلوم و راهنما هم ناظر، فایده آن را همه میدانید، بن بستى هم در این راه نیست، کافران و ملحدان و ... که تکلیف آنان روشن است، و، اما براى شما مؤمنان دو نمونه زندگى کردن بیشتر وجود ندارد و اگر سومى هم وجود داشته باشد مطمئن باشید که رگى به کافران دارد. اما آن دو نمونه که خدمت شما عرض میکنم این است مبارزه کردن در کنار نایب امام زمان (عج) براى آمدن حجت خدا امام عصر (عج) و برقرارى عدالت و قانون خدا تا روزى که به ثمر برسد؛ و راه دوم شمشــیـر زدن در کنار امام عصر و برقرارى حکومت جهانى و زندگى در عدالت خدا. حالا خودتان ببینید کدام راه حاضر و آماده است، آیا بدون راه اول میتوانید به راه دوم برسید، آیا بدون راه اول میتوانید در عدالت خدا زندگى بکنید، این را بدانید که نمیتوانید...
در این لحظه که این مطالب را مینویسم، به فاصله کمى پایینتر تعدادى از رزمندگان را مىبینم که کفش پوشیدهاند، گویا همه خود را براى زیارت خدا مهیا مىکنند، چشم بصیرت میخواهد که ببینند. براى بعضى از برادران تعریف کردم خواب شهادت را گویا انسان پرواز میکند و شهادت دورى و خستگى ندارد، چه گوارا میباشد، به مشتاقانش مبارک، ... به پدرم بگویید که برادرانم را یک بهیک آماده و لباس رزم بپوشاند و تحویل اسلام دهد...»
منبع: روزنامه جوان