چاپ کردن این صفحه

خاطرات انقلاب

خیابان چهار مردان؛ پاتوق انقلاب قم

دوشنبه, 15 بهمن 1397 09:52 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

یکی از مبارزان انقلابی قم گفت: قبل از پیروزی انقلاب و در بحبوحه مبارزات علیه شاه، پاتوق انقلاب خیابان چهارمردان قم بود.

 

به گزارش خط هشت ، اربابعلی مؤمن برادر آیت الله مؤمن و یکی از مبارزان انقلابی در گفت و گو با خبرنگار ایسنا‌، با مروری بر روزهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و خاطرات خود از دوران مبارزات سیاسی عنوان کرد: در حدود ۵۰ سال قبل مبارزات را شروع کردم و بارها دستگیر شدم و هر دفعه کتک زیادی خوردم اما دست از مبارزه برنمی داشتم البته خیلی وقت‌ها نیز شناسایی نمی‌شدم و خیلی زود من را آزاد می‌کردند.

رئیس خانه کشاورز استان قم افزود: در آن دوره با توجه به شغلی که در ارتباط با کشاورزان داشتم تعدادی از راهپیمایی‌ها را با حضور کشاورزان قم هماهنگ می‌کردم، به طوری که کشاورزان با ادوات کشاورزی در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کردند و شعار می‌دادند.

وی تصریح کرد: قبل از انقلاب در سال ۴۰ دیپلم گرفتم و به واسطه اینکه فرزند بزرگ خانواده بودم به کشاورزی پرداختم و نتوانستم تحصیلات خود را ادامه دهم.

مؤمن اظهار کرد: قبل از انقلاب به عنوان نماینده کشاورزان شهر قم معرفی شدم و بعد از انقلاب نیز جهاد کشاورزی بنده را جذب اداره کرد. در آن دوران که با جنگ تحمیلی همراه بود، مسئولیت کمیته سوخت و ستاد پشتیبانی جبهه جنگ قم و مسئول واگذاری ماشین آلات و نهاده و لوازم کشاورزی در هنگام کاشت، داشت و برداشت را برعهده داشتم.

وی عنوان کرد: قبل از انقلاب نیز در حوزه خدمت به کشاورزان فعالیت داشتم و نماینده آنها بودم یک روز وقتی می‌دیدم در برابر دادن امکانات به کشاورزان امتناع می‌کنند؛ بسیار عصبانی شدم و فریاد زدم که هم خودتان و هم شاه دروغ می‌گویید همان موقع مرا به ساواک بردند و به شدت ضرب و شتم کردند، یادم می‌آید آن روز با پای زخمی و شل از ساختمان دوم فرار کردم و به منزل رفتم.

این مبارز انقلابی گفت: حتی یک روز بالای پل علیخانی بودم که من را شناسایی کردند و مجبور شدم از ارتفاع ۴ متری به پایین بپرم و از کف رودخانه فرار کنم.

وی افزود: آن ایام گروه‌هایی تشکیل داده بودیم و در محدوده باجک تا سر خیابان جوادالائمه فعالیت می‌کردیم. یادم می‌آید در بالای پشت بام یک بشکه ۲۰۰ لیتری خالی و تعدادی چوب‌های ضخیم و دسته دار داشتیم که رأس ساعت ۹ شب موقع حکومت نظامی با این ادوات بر روی بشکه می‌زدم تا مأموران را بترسانیم.

مؤمن اظهار کرد: البته مأموران جرأت نداشتند به محدوده ما بیایند چون این محدوده توسط شهید حسین مؤمن پور و مهدی مؤمن پور و گروه‌شان توسط سه راهی قرق شده بود، سه راهی وسیله‌ای مثل کوکتل مولوتف بود و اجازه نمی‌داد ساواک به این محل رفت و آمد کند.

وی تصریح کرد: ما همسایه ای ساواکی داشتیم که یک روز بدون اجازه وارد خانه شده بود، در حالی که در تابستان پدر بیمارمان در کنار حیاط خوابیده بود، وقتی شنیدم؛ چاقویی را از بچه‌های محل گرفتم و در آستین کتم قرار دادم و به منزل آمدم.

این مبارز انقلابی بیان کرد: فرد ساواکی دنبال اعلامیه‌های امام می‌گشت، حتی لگدی به شکم خواهرم زده بود، البته آن موقع خانواده به من نگفته بود، وقتی وارد خانه شدم شروع به سر و صدا کردم. پدر با حال بیماری که داشت می‌گفت این آدم هر کوفت و زهرماری هم باشد حالا مهمان است و در این خانه از گل بالاتر به او نمی گویید، تسویه حساب‌ها را بیرون ببرید، این طور شد که اجازه دادم از منزل مان برود.

وی ادامه داد: آن روزها افراد جاسوس هم زیاد بودند، افرادی که اطلاعات را از ما می‌گرفتند و به ساواک می‌دادند و یا خبرهای آنها را برای ما می‌آوردند؛ از این رو نمی‌شد به همه اعتماد کرد.

مؤمن گفت: فاصله خانه فرد ساواکی با ما ۴۰۰ متر بود، من برای انتقام برنامه‌ریزی کردم تا به منزلش بروم. در منزل، مستاجری پاکستانی داشت. از افراد داخل منزل که زن و بچه بودند، خواستم بیرون بیایند و سپس خانه اش را آتش زدم. نزدیک خانه حتی پیرمردی که برای تماشا آمده بود را ضرب و شتم کردند.

وی افزود: ساواک متوجه شده بود که آتش زدن خانه کار من است، به همین دلیل روزها زیاد در محل آفتابی نمی‌شدیم ولی غروب‌ها جولان می‌دادیم.

رئیس خانه کشاورز استان قم عنوان کرد: قبل از پیروزی انقلاب و در بحبوحه مبارزات علیه شاه، پاتوق انقلاب خیابان چهار مردان قم بود، آن روزها طبق دستور امام خمینی (ره) برخی از سربازها را با پول و آذوقه راهی می‌کردیم تا از پادگان‌ها بروند.

وی گفت: عوامل انقلاب و مردم واقعاً برای نهضت همت کردند، به خصوص در تاسوعا و عاشورای آخر، تلاش زیادی برای پیروزی انقلاب شاهد بودیم تا اینکه انقلاب به پیروزی رسید و امروز انقلاب به چهل سالگی رسیده است، انقلاب اسلامی موهبتی الهی بود که قدرش را نمی‌دانیم.

مؤمن بیان کرد: بعد از انقلاب در ۱۶ / ۹/ ۵۸ که جنگ شروع شد، نماینده کشاورزان در قم و مسئول کمیته سوخت کشاورزان بودم و در ستادهای مختلف در توزیع و خدمات کشاورزی فعالیت داشتم، اصلاً مشخص نبود چه کاره‌ام، هر کاری پیش می‌آمد برای خدمت به مردم انجام می‌دادیم. در آن زمان این گونه چندشغله بودن معنا داشت.

وی اظهار کرد: هر کس در ابتدای انقلاب تنها برای خدمت به مردم تلاش می‌کرد و واقعاً هدف ما هم خدمت بود. در آن روزگار مردم در هر شغلی به فکر هم بودند و در شرایط بد اقتصادی در توزیع نفت به سالمندان کمک می‌کردند و گذشت داشتند امروز باید گله کرد که آن روزگار چه شد؟ چرا گذشت در جامعه کمرنگ شده است و عده‌ای در حق یکدیگر کم لطفی می‌کنند.

این مبارز انقلابی عنوان کرد: وقتی من در دوران قبل از انقلاب نماینده کشاورزان شدم با توجه به شناختی که مردم از من داشتند نقش زیادی در راهپیمایی‌ها ایفا می‌کردم، در آن موقع دو دوره بیشتر نمی‌توانستیم کاندیدا شویم و در این دوره واقعاً برای مردم همه تلاش خود را کردم، سپس در خانه کشاورز به خدمت پرداختم.

وی خاطرنشان کرد: چه در زمان شاه و چه زمان انقلاب، نه یک ریال وام و نه یک متر زمین و نه ماشین آلاتی از دولت نگرفتم و همیشه امیدم به خدا بوده و هست و امروز نیز در جلسات وقتی پیگیر مشکلات کشاورزان هستم خدا را مد نظر قرار می‌دهم تا خدمتی صادقانه و خالصانه داشته باشم.

مؤمن درباره فعالیت‌های خود در مبارزاتش یادآور شد: شروع مبارزات سال ۵۴ بود. در آن دوران گروهی را تشکیل داده بودیم که نام نداشت تا شناسایی نشویم و به صورت پیغام، یکدیگر را برای مبارزه با رژیم و توزیع اعلامیه هماهنگ می‌کردیم.

وی گفت: من از شاگردان اول در دبیرستان دین و دانش بودم که نیمه دوم دهه ۴۰ راه اندازی شد و در آن مرحوم شهید بهشتی دبیر زبان و شهید مفتح دبیر ادبیات و مرحوم فقیهی دبیر تاریخ و جغرافیا بودند، مبارزان زیادی در قم در این دبیرستان تحصیل می‌کردند.

این مبارز انقلابی بیان کرد: راهپیمایی کشاورزان نیز در سال ۵۴ شدت گرفت. دوستانی بودند که این راهپیمایی‌ها را هماهنگ می‌کردند تا در ساعتی مشخص کشاورزان شهر و روستا در نقطه‌ای جمع شوند، اغلب کشاورزان با بیل، داس و چهارشاخ در دست در تجمع شرکت می‌کردند و همه ابزار آلات را می‌آوردند.

وی عنوان کرد: در اواخر سال ۵۶ اعتراضات مردمی شدت گرفت، زمانی که کولی ها می‌خواستند برای راهپیمایی به قم بیایند؛ مأموران امنیتی رفت و آمد بیشتری داشتند، در آن زمان پدرم بیمار بود و در بیمارستان مهر تهران بستری شده بود.

وی ادامه داد: دکتر سلماسی متخصص پدر بود و به واسطه محبتی که از پدر دیده بود، گاهی در موقع سفر به قم و زیارت به ما سر می‌زد. یک روز با هم سر پل آهنچی قرار گذاشتیم. او را سوار خودرو کردم، سرهنگ جلال نظامی یک ساواکی و فردی خشن و غضبناکی بود و دکتر را می‌شناخت. آن روز به همراه چند افسر دیگر به سمت سر چهارراه بازار می‌آمد که هر چه تلاش کردیم ما را نبیند؛ فایده‌ای نداشت و متوجه حضور ما شد.

مؤمن بیان کرد: سربازها جلوی ما را گرفتند. سرهنگ با دکتر احوالپرسی کرد. آنها در دانشگاه هم دوره بودند. علت حضور دکتر در قم را جویا شد و تعارف کرد تا به شهربانی برویم و یک چایی مهمان شویم. با دکتر قرار گذاشتیم؛ هر چه اصرار کردند نماندیم.

وی اظهار کرد: سرهنگ من را خوب می‌شناخت، در حین صحبت وقتی دید دکتر تعارف می‌کند و جویای اوضاع شهر است به من گفت این حرف برای دکتر نبود، این حرف برای تو بود؛ من به واسطه دوستی قبلی که با پدر و عمویت داشتم کاری به تو ندارم، اما خوب می‌دانم تو چه‌کاره هستی!

این مبارز سیاسی ادامه داد: در سال‌های آخر و در عزاداری‌های عاشورا و تاسوعا ساواک دیگر جرأت نداشت با توده مردم طرف شود. یک روز در حرم بودم وقتی بچه‌ها در حرم شعار می‌دادند؛ ساواک این با ماژیک علامتی روی کت شأن می‌زد تا وقتی بیرون می‌آمدند آنها را دستگیر کنند.

وی خاطرنشان کرد: یک روز آقای حاج احمد عبداللهی جلسه هیأت زائرین قم را برگزار کرده بود، من یکی از اعضای جلسه بودم، وقتی جلسه تمام شد گفت علی ما را با ماشین برسان، من سر چهار راه بیمارستان پیاده می‌شوم بعد گفت اگر می‌شود من را به چهار مردان برسان.

مؤمن تصریح کرد: همان جا جلوی حرم که رسیدیم مأموران جلوی ما را گرفتند و جلوی درب هفتم خواستند ۴ نفر را که دستگیر کرده بودند سوار خودروی من کنند. آنها به همراه ۴ مأمور داخل خودرو شدند و گفتند ما را به شهربانی برسانید، من از بردن آنها سر باز زدم و ماشین را خاموش کردم، وقتی مأموران این صحنه را دیدند، سوئیچ را از من گرفتند و من را داخل بردند.

وی گفت: خدا را شکر می‌کردم که من را هم داخل خودرو با آن ۴ نفر گرفتند، زیرا می‌ترسیدم کسی من را ببیند و فکر کند من هم همراه ساواکی‌ها هستم. وقتی به شهربانی رسیدیم؛ با لگدهای کوبنده من را زدند. البته داخل شهربانی درخت زیاد بود و من بین درختان در حال فرار بودم که یکی از مأموران در بخش گذرنامه من را دید و پرسید چه شده است؟

این مبارز سیاسی عنوان کرد: وقتی از من سوال کردند گفتم من چه می‌دانستم اینها چه کسانی هستند، فکر می‌کردم سارق مسلح هستند، خلاصه آن روز هم با کتک زیاد من را آزاد کردند، هر چند هیچ وقت دو سیلی محکمی که از افسر خوردم را فراموش نمی‌کنم.

وی خاطرنشان کرد: امروز باید به یاد خون شهیدان باشیم و به یاد مردمی که از جان خود می‌گذشتند. در قم مبارزان سیاسی زیادی در قالب گروه‌های چند نفره به مبارزه می‌پرداختند، خلاصه مردم دست در دست هم دادند و انقلاب را به پیروزی رساندند.

دبیر: زهرا حبیب پور

 

 

منبع: ایسنا

خواندن 907 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)