به گزارش خط هشت ، جناب سرهنگ، اولین بار کجا اسم شهید قرنی را شنیدید؟
من در مهرماه 1357 و درست چند ماه پیش از پیروزی انقلاب، دوره دانشکده فرماندهی ستاد را به اتمام رسانده و به سنندج منتقل شدم. انتقال من به سنندج به این دلیل بود که پرونده خدمتی ام از نظر رژیم پهلوی «صاف و پاک » و در واقع به دلخواه آنان نبود و قصد داشتند مرا به یک مکان تقریباً «پرت » بفرستند، که به سنندج منتقلم کردند.
آن زمان، وضعیت منطقه متشنج بود و با توجه به فضای سیاسی و حضور ما در بین نیروهای انقلاب، نگرانی هایی نسبت به نیروهای مسلح وجود داشت. ما برای رفع این نگرانی، هسته های مقاومتی را در ارتش تشکیل دادیم و افراد مختلف را به لحاظ اعتقادی و همگن بودنشان با انقلاب، زیر نظر گرفتیم و فعالیت های زیادی را به این منظور انجام دادیم. به عنوان مثال همفکرانی را به همکاری پذیرفتیم که ترکیبی از نیروهای وظیفه ، افسران و درجه داران بودند؛ در اقدام بعدی، این افراد را در تشکیلاتی تحت عنوان گردان ضربت سازماندهی کردیم. با پیروزی انقلاب ما بآن ماینده حضرت امام راحل)ره( حضرت حجت الاسلام والمسلمین حاج آقای صفدری مرتبط شدیم؛ ایشان به آنجا تبعید شده بودند و بعد از دوران تبعیدشان، به دستور حضرت امام)ره( در همانجا اقامت گزیده و نیروهای انقلابی را هدایت می کردند.
از آن جاکه اینجانب قبل از پیروزی انقلاب، برنامه هایی را به اتفاق ایشان در ارتش انجام می دادم و اطلاعاتی از ارتش را از طریق ایشان به حضرت امام)ره( منتقل می کردم، با توصیه و سفارش آقای صفدری با تهران تماس گرفتم و با شناختی که دفتر امام)ره( و ستاد ارتش نسبت به اینجانب داشتند، با درجه سرگردی به عنوان فرمانده لشکر 28 سنندج منصوب شدم. در صورتی که تا روز قبل از آن، یک سرلشکر و چند سرتیپ در رأس لشکر بودند و لشکر هم خیلی گسترده بود. یعنی یک تیپ در مریوان، یک تیپ در سقز، یک تیپ در مرند و یک تیپ هم در شهر سنندج و در مرکز لشکر بود و من در آن شرایط بحرانی، این مسئولیت را پذیرفتم و به حول قوه الهی با همه تیپ ها، ارتباط لازم را برقرار کردم. البته من این توان را در خودم نمی دیدم که چنین بار سنگینی را متحمل شوم اما با تأییدات الهی و الطاف بیکران حضرت حق، موفق شدم این بار را تقریباً به منزل برسانم.
در ابتدای کار با چه مشکلاتی روبرو بودید؟
تا آن زمان عرف نبود که یک سرگرد، فرمانده لشکر باشد. خصوصاً که تعداد زیادی افسر ارشدتر از من حضور داشتند. به همین دلیل همان شب اول مأموریتم، افسران را به دفترم دعوت کردم و گفتم من یک سرباز هستم، به من مأموریت داده شده تا لشکر را در چنین شرایط حساسی حفظ کنم. من این درجه سرگردی را هم برمی دارم و شانه ام را صاف صاف می کنم و این مأموریت را تا زنده هستم و نفس می کشم، با جدیت انجام می دهم، شما هم مختارید. هر کس دوست دارد با من همکاری کند استقبال می کنم و دستش را می فشارم، هر کس هم دوست ندارد، همین الان به او برگه مرخصی می دهم تا پر کند و خودش را به تهران معرفی کند. هیچ شکوه ای هم از کسی ندارم اما به شما یک نصیحت می کنم، شما یک عمر از میهن دم زده اید، «وطن وطن » کرده اید، امروز این منطقه استحفاظی و این لشکر، گلوگاه میهن ماست و دشمن دو دستش را بر گلوی سنندج گذاشته و دارد فشار می دهد. می توانید این دست را قطع کنید و وطن محبوب خود را که در حال حاضر در خطر افتاده، حفظ کنید. آن شب، لحظات حساسی بود اما من به یاری خدا و با توجه به اعتقادات مذهبی ای که در تک تک آنها سراغ داشتم از احساس وطن خواهی شان حسن استفاده را بردم و عواقب سقوط پادگان را به آنها گوشزد کردم و گفتم اگر این اسلحه و مهمات زیادی که لشکر در اختیار دارد، به دست دشمنان انقلاب یعنی گروهکهای مسلح بیفتد، معلوم نیست که ما تا چند سال دیگر باید گرفتار دشمن باشیم. به آن ها یادآوری کردم که حساب مردم نجیب کُرد از این گروهک ها جداست و با درک چنین واقعیتی، باید با عوامل بیگانگان مقابله کنیم. گفتم خواب هیچ پُست و مقامی را برای خود ندیده ام و ممکن است فردا عوض شوم و یکی از شما فرمانده شوید، اگر این اتفاق بیفتد و هر کدام از شما فرمانده من شوید، با کمال میل به عنوان زیردست شما انجام وظیفه خواهم کرد. اما در حال حاضر که من فرمانده هستم، این را می گویم که امشب حساسترین شب این منطقه است و اگر امشب این پادگان را از دست ندهیم، آن را برای همیشه حفظ خواهیم کرد. بازتاب این صحبت بسیار مطلوب بود و شب اول، تا صبح هیچکس نخوابید.
روز بعد به عنوان اولین کار، فرماندهان تیپ و گردآن ها و توپخانه لشکری را سازماندهی کردم.
یکی از مشکلات پیش روی ما، حقوق پرسنل بود. احتمال می دادیم حقوق پرسنل تا آخر بهمن پرداخت نشود و همین، باعث ناراحتی ها و ناآرامی هایی در لشکر شده بود. لشکر سنندج در یک منطقه کردنشین بود و تعدادی از آن ها در احزاب کومله و دموکرات هم فعالیت می کردند.
یکی از مشکلات پیش روی ما، حقوق پرسنل بود. احتمال می دادیم حقوق پرسنل تا آخر بهمن پرداخت نشود و همین، باعث ناراحتی ها و ناآرامی هایی در لشکر شده بود. لشکر سنندج در یک منطقه کردنشین بود و تعدادی از آن ها در احزاب کومله و دموکرات هم فعالیت می کردند.