پدر نجمه، زهرا و عباس یکی از مردانی بود که در راه خدا و در جبهه های نبرد حق علیه باطل به شهادت رسید. بنیان این خانواده بعد از رفتن پدر، از هم پاشید و بنابراین همسر فداکار و مهربان شهید عرب نژاد با آن که خود دو فرزند داشت، سرپرستی بچه ها را بر عهد گرفت.
به گزارش خط هشت ، نقش مردان در ایجاد و حفظ امنیت کشورها غیر قابل انکار است اما همین مردها در خانه نیز علاوه بر مسئولیت های اجتماعی، وظایفی مانند نقش همسر، پدر و برادر دارند.
پدر، به عنوان سمبل اقتدار و امنیت در خانواده، نقش مهمی در تربیت فرزندان دارد. نبود پدر علاوه بر آسیب پذیر کردن خانواده، می تواند نابودی بنیان خانواده ها را در پی داشته باشد.
سی و یک سال پیش، مردان سرزمین ما برای دفاع از اسلام، خاک وطن و ناموس ، مجبور به ترک خانه و خانواده هایشان شدند تا دشمن را در مرزها شکست دهند که امنیت خانواده و مردم از بین نرود. اما در این میان رفتن پدرها، آسیب های غیرقابل جبرانی به برخی خانواده های شهدا وارد کرد که سرنوشت شان را تغییر داد.
پدر نجمه، زهرا و عباس یکی از مردانی بود که در راه خدا و در جبهه های نبرد علیه نیروهای بعثی به شهادت رسید. بنیان این خانواده بعد از رفتن پدر، از هم پاشید و مادری که توانایی نگهداری فرزندانش را به تنهایی نداشت، آنها را در سال 71 به بنیاد شهید و امور ایثارگران سپرد.
اما قسمت این فرزندان شهید، بزرگ شدن بدون خانواده نبود. دعای خیر پدر شهید همیشه بدرقه بچه هایش بود و قسمت این بود که بچه های شهید، نزد همسر یک شهید دیگر بزرگ شوند و سامان گیرند.
شهید محمدحسین عرب نژاد در سال 65 به شهادت رسید. از این شهید بزرگوار دو یادگار پسر به نام های محمد مهدی و یاسر به جای مانده است. بتول عرب نژاد همسر شهید، دوسال پس از شهادت همسرش، طبق آداب و رسوم با برادر همسر شهیدش که پاسدار است ازدواج می کند.
در ادامه گفت و گوی با بتول عرب نژاد را درباره چگونگی سرپرستی نجمه، زهرا و عباس میخوانید:
سه سال قبل از شهادت همسرم، خواب دیده بودم سر مزاری گریه می کنم که نمیدانستم مال چه کسی است. یک نفر که چهره اش نورانی بود برای شهید نماز می خواند. کسانی که بالای سر مزار دعا می کردند به من گفتند که هر چه میخواهی از این فرد طلب کن. من آن زمان بچه دار نمی شدم به همین دلیل از او خواستم برای مادر شدن من دعا کند. آن مرد به من گفت سه بچه خوب است؟ من هم گفتم بله و خوشحال شدم.
دعای من برآورده شد. من مادر دو فرزند پسر شدم و سه سال بعد همسرم به شهادت رسید. خوابم را از یاد برده بودم تا اینکه یک روز که برای پیگیری درخواست هایم به بنیاد کرمان رفتم متوجه شدم پرونده سه فرزند شهید که دانش آموز دوره ابتدایی بودند و کسی برای سرپرستی نداشتند را بررسی می کنند. این بچه ها به جز یک خاله و یک عموی مجرد کسی را نداشتند که از آنها نگهداری کنند.
از همان لحظه مهر این بچه ها به دلم نشست. از مدیر کل وقت بنیاد پرسیدم که این بچه ها را به من می سپارد؟ او به من اعتماد داشت و از پیشنهادم استقبال کرد و گفت تا فردا خبر می دهد که امکانش هست یا نه. من هم تصمیم گرفتم تا نظر فرزندان و همسرم را در این باره بپرسم.
ماجرا را برای همسرم و پسرهایم یاسر و محمد مهدی که دانش آموز دوره راهنمایی بودند، تعریف کردم. هر سه آنها موافق به سرپرستی گرفتن سه فرزند شهید بودند و من را برای گرفتن این تصمیم همراهی می کردند.
فردای آن روز، از مددکاری بنیاد تماس گرفتند و گفتند می توانم بچه ها را ببرم. به بنیاد رفتم. مسئولان می گفتند نگهداری از هرسه شان سخت است اما من نمیخواستم بین خواهرها و برادرشان جدایی بیندازم به همین دلیل سرپرستی هر سه شان را می خواستم نجمه دختر بزرگتر شهید در خوابگاه مدرسه اش زندگی می کرد و اما عباس و زهرا بنیاد بودند.
از مددکاران بنیاد خواستم همراه ما به خانه ام بیایند تا بچه ها کمی با من آشنا شوند و گریه نکنند. به خانه رفتیم و با بچه ها در یک بشقاب غذا خوردیم. آنها با من راحت بودند و اصلا بیتابی و گریه نکردند و از بودن در خانه ما خوشحال بودند. چند روز بعد هم خواهرشان با مددکاران به خانه مان آمد.
سال ها گذشت تا خوابم را به یاد آوردم. آن شهید همسرم بود و این سه بچه همان بچه ها. اما هنوز نمی دانم آن فرد روحانی چه کسی بود.
روز به روز رابطه ما با بچه ها بهتر شد. بچه ها در درس هایشان نمره های بهتری می گرفتند و ما را به عنوان خانواده شان پذیرفته بودند. 14سال با هم زندگی کردیم و حالا بیست و هفت سال از آن روزها می گذرد. من و همسرم مثل پدر و مادرشان شدیم. پسرها را داماد و دخترها را عروس کردیم و حالا نوه هم داریم.
مبینا آقاخانی