همسران و مادران شهید، بانوانی هستند در حال عبور از دالان صبر اما دل سپرده به حکمت پروردگار؛ آنها فاتحان میدان شکیباییاند.
به گزارش خط هشت از داراب، سخن گفتن از شهدا و یاد کردن از آنها حکایت غریبی است که در نهانخانه روح و جان آشیانه میکند.
شهیدان که به ظاهر در میان ما حضور ندارند اما به تعبیر قرآن کریم حی و زندهاند. شهدا در موقعیتهایی خطیر دستگیر ما شده و کرامات برخی از آنها مثالزدنی است.
اینکه یاد و نام شهدا را زنده نگه داریم و به آرمانهای آنها پایبند باشیم فقط مرور تاریخ و وقایع دفاع مقدس نیست بلکه توجه به سیره و مرام شهدا، الگوسازی برای مسئولان و مردم از هر قشر و صنف است.
زمانی که در زادگاهم شیراز سکونت داشتم؛ سالهای دوره کودکی، نوجوانی و جوانیام در محلهای سپری شد که متعلق به خانوادههای شهید بود . خانه پدری واقع در کوچهای بود که به نام شهید اندرزگو مزین شده بود و بعدها مشمول تغییر نام شد! کوچه مجاور نیز مزین به نام شهید رجایی بود و تعدادی از دیگر خانوادههای شهید در آن سکونت داشتند.
در آن محله، سه کوچه عریض در مجاورت یکدیگر با معماری یکسان قرار داشت که درختان تناور و گلهای خوشرنگ در هر سوی کوچه، زیبایی محله را دوچندان می کرد و اهالی محله که خلوص و مهرورزی آنها کمنظیر بود. آن کوچه باغ از برکت نام و یاد شهدا، روح و ریحان میگرفت.
شهدایی که ما را دستگیری میکردند؛ انگار در موقعیتهای مختلف پشتیبان ساکنان محله بودند.
خانوادههای شهید غلامحسن اسفندیاری ، شهید خداکرم عبیدانی، شهید خسرو رجبی، شهید غلامحسین جانباز، شهید نورالدین کهزادی، شهید غواصیه، شهید مهرابی، شهید بهشتیان و... همسایگانی بودند که نظیر آنها را در جایی سراغ ندارم.
بانوانی به لطافت چشمهسار اما به استقامت کوه
عطر و یاد شهدای آنها، چراغ راهنمای اهالی محله شد و آنچه بیش از همه در این محله به چشم میخورد، استقامت همسران و مادران شهید بود. همان ها که دلتنگی سالهای دوری و فراق از پشت نگاه مهربانشان پیدا بود اما لبخند از زبانشان و توکل از قلبهایشان دور نمی شد.
بانوانی به لطافت و مهربانی چشمهسار اما به استواری و استقامت کوه، بانوانی در حال عبور از دالان صبر، دلتنگ اما دل سپرده به حکمت پروردگار، مادرانی از جنس آب و آئینه و همسرانی فاتح میدان شکیبایی.

ما فقط همسایه نبودیم، همراه و همدل بودیم. در مشکلات همسان اعضای یک خانواده کنار هم حضور داشتیم و در برخی برنامهها نظیر اعیاد و مناسبتها با یکدیگر شرکت میکردیم. شبهای قدر محله شهدا در منزل مهوش اقتصادی(امینی) -بانویی فاضل و مبلغه- گرد هم جمع میشدیم و بهترین شبهای احیای تمام عمر را ، آنجا در خلوص سپری مینمودیم.
جلسات ادعیه، روضه، و قرآن و چند اردوی زیارتی، از همراهی با همسران و مادران شهید بهترین خاطره ها را رقم می زد. کودکی و نوجوانی من در کنار آنها و با یاد و مرور مرام شهدا سپری شد و خاطرات پدر از همرزمان شهیدش...
زندگی در مجاورت آنها ماندگار و خاطرهانگیز بود. در میان همسایهها، روبروی خانه پدری، خانواده شهید خداکرم عبیدانی زندگی می کردند که اصالت آنها به بهبهان خوزستان بازمیگشت و از افرادی بودند که در آغاز جنگ ، از بهبهان به شیراز مهاجرت کرده بودند.
شهید عبیدانی از شهدای نیروی انتظامی(شهربانی سابق) بود که در سال ۱۳۶۰ بر اثر اصابت ترکش در آبادان به شهادت رسید.
همسر شهید عبیدانی دو فرزند پسر و دختر دارد : رضا و مریم. رضا عبیدانی که از فعالان حوزه علمی و پژوهشی به شمار میرود و سالها است مدرس دانشگاه است و دخترش مریم که همدم و غمخوار مادر است.
در گفتگوی کوتاهی که با مریم عبیدانی داشتم از او خواستم از پدرش بگوید.
دختر شهید عبیدانی گفت: کودکی خردسال بودم که پدر به شهادت رسید؛ او را به نیکی و اقتدار میشناختند همچنین دلسوز و حامی خانواده بود.
وی با تاکید بر اینکه زنده نگه داشتن یاد شهدا به حرف و شعار نیست، ادامه داد: مسئولین باید به قدمهایی که برمیدارند دقت کنند تا از اختلاسها و مشکلات اقتصادی و اجتماعی جلوگیری نمایند.
مریم عبیدانی اظهار داشت: زنده نگه داشتن یاد شهدا مستلزم عمل به سیره آنها و رفتار کردن طبق مرام آنها است.

تمسک به اهل بیت(ع)؛ زینتبخش خانواده شهید عبیدانی
حمیده تاحسینی، همسر شهید همیشه ردی از مهر و عاطفه را با خود داشت، خوشرویی و خوشزبانی ویژگی بارز او بود . از آن جنوبیهای خونگرم که پس از سالها زندگی در شیراز، هنوز اصالت بومی خود را حفظ کرده بود.
از شوهرش که سخن میگفت مردی باصلابت در ذهن تجسم میشد که از پس سالها فراق هنوز در جان و روح همسرش حضور دارد. هر گاه نام شهید عبیدانی را به زبان میآورد، انگار قلبش طمانینه مییافت. میگفت: عبیدانی وصیت کرده بود او را در کربلا و در مجاورت حرم حضرت ابوالفضل دفن کنند اما شرایط برای انجام این وصیت فراهم نبود و پیکر او در محل شهادتش -آبادن- تدفین شد.
خانواده شهید عبیدانی، سالها بود که در روز ۲۸ صفر با تمسک به رسول اکرم(ص) و امام حسن مجتبی(ع) محفلی برگزار میکردند. محفلی هر چند کوچک اما آکنده از عطر خلوص... وارد منزل شهید که میشدیم پارچهای سبز رنگ به عنوان سفره روی زمین پهن شده بود، درست زیر قاب عکس شهید که تعداد زیادی تسبیح و شمع و مقداری آجیل مشکلگشا و... روی آن مشاهده میشد. بستههای خوراکی نیز در کوچه روی میز قرار میگرفت و به عابران تقدیم میشد.
آن پارچه سبز رنگ یک نشانه بود، نشانه عهدی که گذر زمان آن را کمرنگ نکرده بود. همسر شهید عبیدانی می گفت: هر کس اینجا حاجت گرفت، سال بعد تعدادی شمع میآورد و در این سفره متبرک قرار میدهد.
و من... حاجت گرفتم به سرعتی غیرقابل باور؛ انگار روح شهید راه را از بیراهه تمیز می داد و در مقابلمان میگذاشت. انگار شفاعتشان شامل حالمان میشد که آن سالها با وجود هر فراز و نشیبی از زندگی، باز هم حالمان خوب بود.
منبع: فارس