به گزارش خط هشت، چیزی به شروع مراسم رونمایی از تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «خاتون و قوماندان» نمانده. با عجله وارد سالن هنری فرهنگی صبا میشوم. تمام صندلیهای سالن پر شده از خانوادههای شهدای فاطمیون و تعداد میهمانان شرکت کننده در مراسم آنقدر زیاد است که مسئولان مراسم، میهمانان را به طبقه بالای سالن هدایت میکنند. بیشتر خانوادهها با عکس شهیدشان آمدهاند.
ایران و افغانستان، برادران تنی
با پخش سرود ملی کشور در آغاز مراسم، همه حاضران سالن که از مهاجران کشور افغانستانند یکباره از جا برمیخیزند و سرود جمهوری اسلامی ایران را زیر لب زمزمه میکنند و من هم ناخودآگاه یاد گفتههای مقام معظم رهبری میافتم که فرمودند ملت افغانستان، همخون و برادر تنی ماست. دو ملت مسلمان ایران و افغانستان در جغرافیا، مذهب، سنن، زبان و فرهنگ مشترکات زیادی دارند.
در جست و جوی مادر ام البنین...
با پایان سرود ملی کشورمان، خانوادههای شهدای فاطمیون صلوات بلندی میفرستند و با گفتن و عجلفرجهم در جایشان مینشینند.
مجری برنامه روی سن میآید و با لبخند، خوشامد گرمی به میهمانان میگوید و سخنانش را با خواندن یکی از یادداشتهای امالبنین حسینی در کتاب «خاتون و قوماندان» آغاز میکند. من همینطور که به بقیه حرفهای مجری در مورد مراسم چهارمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت و رونمایی از تقریظ رهبری بر کتاب خاتون و قوماندان گوش میدهم، نگاهم در بین جمعیت و عکسهای شهدا میچرخد که با دیدن عکس شهید علیرضا توسلی در دست خانمی مسن به طرفش میروم و میپرسم شما مادر امالبنین و یا به قول مریم قربانزاده، نویسنده کتاب خاتون و قوماندان، خَسِر ابوحامد هستید؟
لبخند زورکی میزند و میگوید مرا از کجا شناختی؟ دخترتان امالبنین در کتاب خاتون و قوماندان بارها و بارها از شما گفته، این را که میشنود یخ اش باز میشود به عکس شهید اشاره میکند و میگوید ابوحامد ۱۳ سال دامادم بود. یک اخم از او ندیدم افتخار میکنم بَرِش. خیلی اخلاقش خوب بود.
زندگی راحتی نداشت اما در هر شرایطی شاد بود. پیرزن برای پنهان کردن چشمان تر شده از اشکش چادر را روی صورتش میکشد و با بغض میگوید آدم خوب از ناصیهاش پیداست.
امام خامنهای، رهبر همه مسلمانان جهان
مادر یکی از شهدای فاطمیون با افتخار عکس پسر شهیدش را نشانم میدهد و میگوید پسرم مرید ابوحامد بود. راضی به رفتنش نبودم اما آنقدر شوق داشت که نتوانستم مخالفت کنم. حضرت زینب، پسرم را طلبید. ابوحامد با تشکیل فاطمیون دفاع از حرم و مقاومت، نگاه ایرانیها و مردم دنیا را به ما مهاجران افغان تغییر داد. ابوحامد به ما عزت و احترام بخشید. پیرزن همینطور از ابوحامد تعریف میکند که نوای موسیقی کشور افغانستان در سالن طنینانداز میشود و هجوم سیل اشک، مجال صحبت را از مادر شهید میگیرد.
در مشهد اما انگار میان کابلم
آدم مهاجر هر جا که باشد، احساس غربت میکند. ایران، امنترین کشور برای شیعیان است. همه چیز ما امام خمینی(ره) بود. خمینی ولی امر مسلمین بود و الان هم امام خامنهای، رهبر شیعیان جهان است. مادر شهید به اینجای حرفش که میرسد با تحکم میگوید خامنهای مال همه مسلمانان جهان است. چه در افغانستان چه در ایران؛ خامنهای رهبر ما بود و هست. دست مادر شهید را به گرمی میفشرم و میگویم دلتنگ نباشی مادرجان، احساس غربت نکنید، جمعیت سالن را ببنید همه هموطنتان هستند. انگار نه در ایران، نه در مشهد... مادر شهید حرفم را قطع میکند و میگوید انگار میان کابل در افغانستانم. با شنیدن صدای مجری که خانم امالبنین حسینی را به روی سن دعوت میکند به مادر شهید التماس دعایی میگویم و به طرف قسمت جلوی سالن راه میافتم.
تا آمدن همسر شهید علیرضا توسلی به جایگاه، نماهنگی پخش میشود. دختربچهها همانطور نشسته روی صندلی، دستهایشان را بالا میبرند و با شوق دست میزنند. خانمی مسن به خانم جوان نشسته در کنارش میگوید مگر به جشن آمدهایم؟ بچههایتان را آرام کنید. خانم جوان آرام میگوید بگذار شادی کنند. این مراسم برای تبریک شهادت پدرهایشان است.
شهیدی که سوریه را به اروپا ترجیح داد
حواسم جمع سخنرانی خاتونِ قوماندان (فرمانده) است که برای لحظهای حس میکنم کسی چادرم را به عقب میکشد. سرم را که برمیگردانم دختربچهای زیبا با چادر و مقنعه گلگلی میگوید من ملیکا ساداتم، چند بار صدایتان کردم متوجه نشدید. مادرم با شما کار دارد. دست دختربچه را میگیرم و با او به گوشهای از سالن نزد مادرش میروم. خانمی جوان از ابوحامد اینطور روایت میکند: روزی که قرار بود فرمانده ابوحامد در حرم رضوی تشییع شود همسرم از سوریه تماس گرفت.
خبر شهادت ابوحامد را که به او دادم، گفت دروغ است، شایعه است. گفت ابوحامد به این راحتی شهید نمیشود. همسرم چند ماه بعد از شهادت ابوحامد، شهید شد. ملیکا وقت شهادت پدرش ۹ ماهه بود و حالا ۹ ساله است. ملیکا عکس پدرش را از آغوش مادرش برمیدارد و میگوید آرزو دارم روزی در خواب یا بیداری پدرم را ببینم. دوست دارم پدرم همیشه از من راضی باشد.
میدانید خانم، پدرم چه وصیتی به من کرده؟ ملیکای بابا! حجاب، حجاب، عفت و ادب. مادر ملیکا میگوید زمانی که ابوحامد برای اولین بار گروه ۲۲ نفره فاطمیون را تشکیل داد ما راهی اروپا بودیم همه وسایل را هم فروخته بودیم. الان خواهرها و برادرهایم مقیم آنجایند اما همسرم لحظه آخر از سفر اروپا منصرف شد و گفت همراه ابوحامد به سوریه میروم. گفتم سرزمین شام، پربلاست.
سهیل ۳ ساله و ملیکا ۹ ماهه است. گفت شما خدا را دارید. همانطور هم در وصیتنامهاش نوشت: سلام و خدانگهدار همسر عزیزم. شما را به خداوند منان و دستهگلهایم را به تو میسپارم.
ابوحامد بیوطن نیست، وطن او بیمرز است
بغض و دلتنگی اجازه صحبت بیشتر را به مادر ملیکا نمیدهد. در همین حین، مجری مراسم بعد از خواندن یکی دیگر از دستنوشتههای امالبنین حسینی در کتاب خاتون و قوماندان از سردار قاآنی میخواهد تا برای سخنرانی روی سن بیاید اما مگر بچههای شهدای فاطمیون میگذارند؟ از لحظه ورود سردار دختربچهها و پسربچهها به نوبت خود را در آغوش پرمهر سردار جای میدهند و با سردار عکس سلفی میگیرند. بالاخره مسئولان سالن، بچهها را راضی میکنند تا اجازه دهند سردار قاآنی روی سن برود. سردار با تاخیر روی سن میرود و میگوید ابوحامد در نبردهای مختلفی شرکت کرد. از افغانستان تا سوریه، ابوحامد بیوطن نیست. وطن او بیمرز است. وسعت جغرافیایی ابوحامد چندین هزار کیلومتر است. فاطمیون، وارث مکتب گمنامیاند. ملت اسلام باید قددران این قوماندان باشند
عکس یادگاری فرمانده در حلقه عاشقانه فرزندا شهدا
بعد از سخنرانی سردار قاآنی، تقریظ رهبری بر کتاب خاتون و قوماندان رونمایی میشود و با دعوت از مسئولان حاضر در مراسم، هدایای رهبری به امالبنین حسینی و مریم قربانزاده، نویسنده کتاب خاتون و قوماندان اهدا میشود. ساعت از ۱۰ و نیم شب گذشته که مجری برنامه بعد از تشکر از خانوادههای شهدای فاطمیون، پایان مراسم را اعلام میکند. همه مسئولان خیلی زود، سن و سالن را ترک میکنند.
همه مسئولان به جز یک نفر که بچهها او را چون نگین انگشتری در برمیگیرند. هر چه مادران به بچههایشان چشمغره میروند و مسئولان مراسم در گوششان میخوانند که بروید انتهای سالن و هدایایی را بگیرید اما بچهها جز سردار قاآنی نه چیزی میببیند نه چیزی میشنوند. سردار با تواضع و خوشرویی در حلقه عاشقانه فرزندان شهدای فاطمیون میماند تا عکس یادگاری بگیرند.
با دیدن تقریظ رهبری خواستم سجده شکر به جا بیاورم
در همین لحظه نگاهم با نگاه امالبنین حسینی گره میخورد. خاتونِ قوماندان، زنی جوان با نگاهی مهربان و گرم که با وجود خستگی مراسم در آخرین ساعات شب از احساسش در مراسم امشب اینطور روایت میکند: امشب وقتی مجری، دست نوشتههای مرا میخواند خیلی منقلب شدم.
حال خوبی داشتم. یک لحظه لرزیدم که یادداشت من در این مراسم قرائت میشود که میلیون ها آدم این را میبینند. همان حال رعشهواری که زمان شهادت علیرضا بر من مستولی شد هم بر من مستولی شد. وقتی تقریظ رهبری رونمایی شد خیلی خوشحال شدم. یک لحظه تصمیم گرفتم سجده شکر بجا بیاورم. خصوصا این که آقا، اسم امالبنین را در تقریظ آورده اند اما میان این جمعیت و این همه دوربین شبکههای تلوزیونی و خبرنگاران ترسیدم که ریا باشد.
این از برکات خون و ایمان ابوحامد است. همین حین، فاطمه دختر شهید ابوحامد در حالی که ساعت را نشان مادرش میدهد آرام میگوید مادر دیروقت شده و باید برویم. با دختر و همسرِ قوماندان خداحافظی میکنم و همراه آنها به طرف درب خروجی سالن صبا میروم و این جمله را با خودم زمزمه می کنم: فاطمیون، وارث مکتب گمنامیاند...
منبع: فارس