چاپ کردن این صفحه

پدرم فعالیت های انقلابی خودش را در پوشش یک نانوایی انجام می داد به همین دلیل به شاطر محمد مشهور شد

سه شنبه, 23 بهمن 1397 15:08 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

اسناد ساواک می گوید که شاطر محمد رحمان پور از سال 42 با امام خمینی (ره) ارتباط داشته اما واقعیت این است که ارادتمندی و خدمتگزاری ایشان به امام (ره)، خیلی بیشتر از اطلاعات سازمان امنیت شاه بود

 

به گزارش خط هشت ؛  شهید کسی است که نگرش عمیق او به زندگی دنیا باعث شد که از همه تعلقات مادی دل بکند و رها شود، شهید کسی است که مقصد را در کوچ دید واز ویرانی لانه اش نهراسید، شهید یعنی عاشق حقیقی، یعنی خود را ندیدن و تنها خدا را دیدن، شهید یعنی سرا پا معشوق ، شهید یعنی قله افتخار یک ملت.

در ایام انقلاب فاطمی و به مناسبت چله انقلاب گفتگویی داشتیم با دختر شهید محمد رحمان پور که خواهر شهید حشمت الله رحمان پور نیز می باشد. پدر وپسری که مردانه پای انقلاب ایستادند و در یک روز و یک زمان با فتنه ایادی کفر و دشمنان اسلام به بدترین شکل به شهادت رسیدند.

مطالب زیر حاصل مصاحبه با دختر شهید است که پس از چهل سال لحظه لحظه زندگیش با خاطرات پدر و برادر گره خورده و تزیین خانه اش عکس این شهیدان عزیز است.

شهر پهلوانان ...

پدرم ، شاطر محمد ، اصالتأ کرمانشاهی بود ولی مادرم کُرد سنندج . اسناد ساواک می گوید که شاطر محمد رحمان پور از سال 42 با امام خمینی (ره) ارتباط داشته اما واقعیت این است که ارادتمندی و خدمتگزاری ایشان به امام (ره) ، خیلی بیشتر از اطلاعات سازمان امنیت شاه بوده است . پدرم فعالیت های انقلابی خودش را در پوشش یک نانوایی انجام می داد به همین دلیل به شاطر محمد مشهور شد . او یک حسینیه در کرمانشاه تأسیس کرد و آنجا مرکز مبارزات جوانان انقلابی با رژیم شاهنشاهی شد . شاطر محمد با علمای مبارز قم و شیراز و تهران ارتباط داشت و به بهانه برگزاری مراسم عزاداری امام حسین (ع) آنها را به کرمانشاه دعوت می کرد . کرمانشاه شهر پهلوانان است و در ماه محرم جوان های شهر برای نشان دادن ارادت خود به خاندان پیامبر (ص) علمداری می کنند. شاطر محمد و برادرم ، حشمت ، هر دو علمدار امام حسین (ع) بودند .  تاسوعا و عاشورا که حسینیه پر از جمعیت عزادار بود این دو ، بزرگترین علم ها را به دست می گرفتند و میانداری می کردند . مردم برای دیدن علمداری پهلوانان شهر به حسینیه هجوم می آوردند و همین ساواک را حساس تر کرد . تنها راه چاره این بود که شاطر محمد را زندانی و شکنجه کنند ...

اسکورت ...

حشمت الله رحمان پور ، فرزند ارشد شاطر محمد ، مرام و مردانگی را از پدر به ارث برده بود . بزرگ تر که شد شور جوانی هم به این میراث اضافه گردید و رفت سراغ موتور سواری . وقتی در مسابقات پرش از روی پنج خودرو قهرمان شد جوانان کُرد به عنوان یک الگو به او نگاه کردند . نوجوانان و جوانان سنندجی عکس اش را از « مجله جوانان » می بریدند و به در و دیوار خانه و اتاقشان می زدند . او در مدت کوتاهی مدعیان را ، یکی پس از دیگری ، پشت سرگذاشت و مورد توجه رسانه های آن روز قرار گرفت . با این وجود یک مشکل اساسی داشت ! به جای هرزگی و سوق دادن جوانان به سمت عیاشی و سیگار و شاهنشاه ، دم از انقلاب و امام حسین (ع) و مبارزه می زد !

ساواک او را گرفت و زندانی کرد . این خبر مثل بمب در سنندج پیچید ومردم به نشانه اعتراض در مسجد جامع شهر تحصن کردند . ماموران امنیتی ابتدا موضوع را جدی نگرفتند اما دوستداران حشمت ، شب و روز در مسجد ماندند و به اعتراض شان ادامه دادند . عده ای هم برایشان آب و غذا می آوردند . کار به جایی رسید که ساواک از ترس شورش عمومی مجبور شد حشمت را آزاد کنند . دوازدهم بهمن 57 که امام خمینی (ره) به کشور بازگشت بین محافظان و اسکورت های ایشان یک موتور سوار ورزیده هم حضور داشت . او جوان سنندجی حشمت الله رحمان پور بود ...

کمیته

انقلاب پیروز شده بود ولی فقر و تبعیض یک شبه از بین نمی رود . شاطر محمد و پسرش به همراه تعدادی از جوانان انقلابی شروع کردند به جمع آوری کمک های مردمی . آنها شبانه بسته های غذا را به منزل فقرا می رساندند و بدون معرفی خود در تاریکی محو می شدند . در همین ایام تشنگان قدرت مدعی سهم خواهی از انقلاب شدند . یک عده خود را نماینده خلق کُرد نامیدند ، عده ای دیگر گفتند ما چریک های فدایی خلق هستیم ، بقیه هم دمکرات و کوموله و کمونیست بودند . اسم و عنوان های پرطمطراق و در عین حال منفعت طلبانه .

مردم رفته بودند دنبال زندگی خودشان و می خواستند خرابی ها را جبران کنند اما آنها می گفتند « مبارزه ادامه دارد ». حالا که شاه سرنگون شده بود انقلابی تر از همه شده بودند و گاهی برای مبارزات خیالی خود از مردم روستاها و آبادی ها باج می گرفتند. آنها می خواستند با امپریالیسم ، لیبرالیسم ،  ، دُگمیسم و خیلی ایسم های دیگر که بقیه اصلا معنایش را نمی فهمیدند بجنگند . وقتی دیدند کسی در سنندج تحویلشان نمی گیرد شروع کردند به آشوب و قدرت نمایی : یک روز تجمع . یک روز بلوا . یک روز شایعه . یک روز تهدید به مسموم کردن آب شُرب شهر

دولت در دست لیبرال های طرفدار بازرگان بود . به قول خودشان دولت موقت . موقت ، تنبل و در عین حال پرادعا . آن روزها تنها حافظ جان و مال و ناموس مردم ، شهربانی بود با همان نیروها و سازمان زمان شاه اما بسیار ضعیف تر . شاطر محمد از طرف امام خمینی (ره) مأمور تشکیل کمیته انقلاب اسلامی سنندج شد . او علاوه بر کمک به مردم مستضعف منطقه ، مراقبت از تأسیسات آب شهر ، گشت شبانه ، ایست و بازرسی از خودروهای مشکوک به حمل اسلحه و مبارزه با دزدان سرگردنه را هم انجام می داد ...

فتنه

گروهک های ضد انقلاب حمایت می شدند . حمایت مالی ، تشکیلاتی و تجهیزاتی . جالب آنجا بود که علاوه بر دریافت کمک از خارج از مرزها از بازماندگان ساواک و دربار هم کمک می گرفتند . اما بچه های کمیته سنندج غریبانه برای انقلاب کار می کردند و تلاش داشتند امنیت شهر به هر قیمتی که شده حفظ شود . تشنج و آشوب ورد زبان گروهک ها بود و آرامش و امنیت سرلوحه کار شاطر محمد . اواخر اسفند ماه بود که در سنندج شایعه جدیدی پیچید : « یک جوان کُرد که عضو گروهک فداییان خلق بوده ، به دست یکی از نیروهای کمیته انقلاب ، کشته شده است» . طرفداران گروهک ها ریختند اطراف ساختمان کمیته و شروع کردند به شعار دادن و تقاضای خونخواهی . با این وجود نه اسم قاتل مشخص بود و نه هویت مقتول !

شاطر محمد در میان جمعیت متحصّن حاضر شد و همه را به خویشتنداری دعوت کرد . بعد هم قول داد که شخصا موضوع را پیگیری کند به شرط اینکه هویت شخص مقتول مشخص شود . با این وجود سران گروهک ها شروع کردند به هیاهو و در نهایت برای مذاکره بیشتر دو نفر نماینده به داخل ساختمان کمیته فرستادند . در آنجا نمایندگان ادعای عجیبی مطرح کردند :

«شما به ما سلاح و مهمات بدهید . ما هم به تجمع پایان می دهیم »! شاطر محمد که می دانست تمام این سناریوها برای خلع سلاح کمیته است به نمایندگان گفت : « اگر می بینید که بچه های کمیته مسلح اند به خاطر ماموریت شان است . ما مأمور حفظ امنیت و آرامش شهر هستیم . شما به چه بهانه ای می خواهید مسلح شوید ؟»

نمایندگان دست از پا درازتر از ساختمان خارج شدند ولی مردم را به شعار دادن و ادامه اعتراضات فرا خواندند . در همان لحظه صدای شلیک تفنگی شنیده شد . یکی از تحصن کنندگان از پشت سر تیر خورده بود . اسلحه ای که توسط آن ، مقتول مورد هدف قرار گرفته بود یک تفنگ شکاری بود در حالی که بچه های کمیته تفنگ ژ – 3 داشتند ، با این وجود کشته سازی کار خودش را کرد و جمعیت زیادی فریب این حقه را خوردند . عصر همان روز در سنندج شایع شد که سیلوهای گندم شهر توسط نیروهای شاطر محمد تخلیه شده و توسط چند دستگاه کامیون به قم منتقل گردیده است !

مردم با دیدن کشته ای که روی دست ها می چرخید وشنیدن این خبر، گروه گروه به تحصن کنندگان پیوستند . دمِ غروب شهربانی سنندج توسط گروهک ها خلع سلاح شده و اسلحه و مهمات موجود در آن به دست اغتشاش گران افتاد . شبانه تعداد زیادی افراد مسلح که از هواداران و اعضای چریک های فدایی خلق (منافقین) بودند از شهرهای بانه ، مریوان ، سقز ، بوکان و مهاباد خودشان را به سنندج رساندند .

صبح روز بعد افراد مسلح به سمت ساختمان کمیته یورش بردند اما باز هم با خویشتنداری شاطر محمد تیرشان به سنگ خورد . درست در زمانی که فرمانده کمیته برای ادامه گفتگو ها مقابل پنجره آمد توسط تفنگ ته پُر (ساچمه ای) هدف قرار گرفت و از ناحیه صورت و دهان زخمی  شد . نیروهای کمیته او و دو فرزند خردسالش ، حیدر و اصغر، را از درب پشتی ساختمان به بیرون منتقل کردند . شاطر محمد در بیمارستان شهر بستری شد و دو فرزند خردسالش توسط افراد مطمئن به کامیاران منتقل گردیدند ...

شهادت پدر و پسر

حشمت الله ، فرزند ارشد شاطر محمد ، که نگران پدر و برادرانش شده بود برای ورود به ساختمان کمیته خود را به تجمع کنندگان رساند . ضد انقلاب ها که او را شناختند با چاقو و قمه به جانش افتادند و به شکل فجیعی او را به شهادت رساندند . ساعتی بعد اعضای گروهک منافقین وارد بیمارستان شده و با تهدید دکتر و کادر پزشکی به اتاق شاطر محمد هجوم آوردند . آنها پیکر بی جان و غرق به خون حشمت را هم با خودشان آورده بودند . وقتی به بالای سر فرمانده کمیته سنندج رسیدند او را روی تخت بیمارستان به رگبار بستند . قساوت منافقین به حدی بود که تا دو روز هیچ کس جرأت نکرد به سراغ جسد ها برود . خانواده شاطر محمد به کرمانشاه فرار کردند و منافقین منزل و مغازه او را به آتش کشیدند . بعد از دو روز چند نفر از خویشاوندان همسر شاطر با هویت جعلی برای تحویل گرفتن و دفن پیکر شهدایشان به بیمارستان مراجعه کردند و جسد ها به صورت مخفیانه در قبرستان تایله سنندج دفن شد ...

ملاقات با امام خمینی (ره)

وقتی خانواده شاطر محمد ، دو سه ماه بعد از شهادت ، به ملاقات حضرت امام (ره) رفتند ایشان از دیدن بچه های قد و نیم قد شهید و شنیدن نحوه شهادت شاطر و حشمت متأثر شده و گریه کردند . بعد هم رسید کمک هایی که از سال 42 توسط شاطر محمد به دست مرجع تقلید بزرگ شیعه رسیده بود را به خانواده آن شهید والا مقام نشان دادند . امام (ره) از همسر شهید خواستند که اگر چیزی لازم دارند بفرمایند اما همسر شاطر محمد آنها را فدایی اسلام دانست و گفت : « شهیدان ما هدیه به انقلاب ما هستند.»

نبش قبر

شاطر محمد خیلی به حضرت معصومه (س) ارادت داشت . از قبل از انقلاب برای پرداخت وجوهات و کمک به روحانیت مبارز به شهر قم رفت و آمد می کرد و به زیارت آن حضرت شرفیاب می شد . او وصیت کرده بود که در قم دفن شود ولی با غائله گروهک های ضد انقلاب در کردستان ، مظلومانه به شهادت رسید و غریبانه در سنندج دفن شد. این در حالی بود که بازماندگان شهید از کردستان متواری شده و تا مدت ها می ترسیدند به سنندج بروند. سال 1361 خانواده شهید از حضرت امام (ره) اجازه گرفتند و برای انتقال اجساد شهدا به قم قبرهای سنندج نبش شدند . شاهدان گفته اند که پیکر شاطر محمد و حشمت الله رحمان پور بعد از گذشت چند سال همچنان تازه بوده و حتی لباس ها هم پوسیده نشده بودند . (پیکر این دو شهید والا مقام بدون کفن و با همان لباس ها و پوتینی که داشتند، دفن شده بود) . اکنون قبر این دو شهید در بهشت معصومه قم ، قطعه یک ، ردیف یازده شماره های 74 و 75 می باشد .

شادی روحشان صلوات.

 

 

منبع:  شهدای ناجا

خواندن 1341 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(2 رای‌ها)