به گزارش خط هشت ؛ حوالي غروب وارد شهر نوشآباد شدم، به همراه همکارانم به سوي منزل شهيد حرکت کرديم، بوي عطر شهادتش هنوز تازه بود، مردي ميانسال با مو و محاسني سفيد در کوچه چشم انتظار بود، گفتند: حاج حبيبالله پدر شهيد است؛ مردي باوقار که با اندوهي به ژرفاي دردهاي عالم ما را تا داخل خانه مشايعت کرد.
پدرش ميگفت: حسين انسان با محبتي بود، ميگفت اگر غم و غصههاي عالم روي دوشم سنگيني کند با ديدن شما آرام ميگيرم، در کار کشاورزي به من کمک ميکرد. حسين سال 1380 وارد نيروي انتظامي شد. اولين دوران آموزشي او در تيپ اميرالمؤمنين(ع) تهران بود، بعد از آن به مدت چند ماه در مشهد الرضا (ع) آموزش ديد و سپس در منطقه چالوس و تهران به مدت 4 سال خدمت کرد و بعد از 4 سال به استخدام دائمي نيروي انتظامي درآمد و بار آخري که ميخواست برود از همسايهها خداحافظي كرد و حلاليت طلبيد، به بعضي از آنها گفته بود که اينبار برگشتي براي من نيست.
شب قبل از شهادتش اين پيام را با گوشي همراه خود فرستاده بود: «خداوندا آنگونه زندهام بدار که نشکند دلي از زنده بودنم و آن چنان بميرانم که به وجد نيايد کسي از نبودنم.» تمام اعضاي خانواده جمع بودند خاطرات حسين را روايت ميکردند اما مادرش ساکت بود نميتوانست سخن بگويد و ما هم که فقط شنونده بوديم سنگيني بغض را درگلويمان حس ميکرديم. از او خواستم سخني بگويد که بعد از سکوتي طولاني گفت: 8 روز قبل از شهادتش 3 گل را در گلدان کاشت و گفت، مادر اين سه گل به يادبود سه شهيد به نامهاي سيدحسين قريشي، شهيد سعيد رئيسي و شهيد حسين شعباني است. به او گفتم مادر چه ميگويي؟ تو لياقت شهادت را نداري. نگاهي به من کرد و گفت من 8 روز ديگر لياقتم را به تو ثابت ميکنم و بعد از 8 روز خبر شهادتش را مصادف با ايام شهادت حضرت زهرا (س) در سال 91 برايم آوردند.
منبع: شهدای ناجا