چاپ کردن این صفحه

شهید «انوشیروان رضایی» چگونه تختیِ خرم‌آباد شد؟/ از دوبنده تا سربند، جانم فدای ایران

پنج شنبه, 04 خرداد 1402 12:52 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

بامرام بود، از آن پهلوان طورها، رقبا جوانمردش می‌خواندند و فقرا تختیِ خرم‌آباد، هر چه از دستش بر می‌آمد دریغ نمی‌کرد، از بخشش مدال گرفته تا دفاع از ناموس، قائله رسید به تجزیه وطن، تاب نیاورد و جان داد برای هم‌وطن. آری؛ رسم عاشقان را عاشقان دانند و بس و چه خوب شهید «انوشیروان رضایی» این آئین را به جا آورد.

به گزارش خط هشت، بامرام بود، از آن پهلوان طورها، رقبا جوانمردش می‌خواندند و فقرا تختیِ خرم‌آباد، هر چه از دستش بر می‌آمد دریغ نمی‌کرد، از بخشش مدال گرفته تا دفاع از ناموس، قائله رسید به تجزیه وطن، تاب نیاورد و جان داد برای هم‌وطن. آری؛ رسم عاشقان را عاشقان دانند و بس.

شروعی که با سقوط همراه بود

چند ماهی از کودتای سال ۳۲ و سقوط حکومت ایران می‌گذشت که چراغ خانه مشهدی کرم‌اله و زهرا خانوم به وجود یک پسر درشت اندام روشن شد، نامش را انوشیروان گذاشتند، «انوشیروان رضایی» و آن روزها نمی‌دانستند فرزندشان همچون معنای اسمش در تاریخ این مرز و بوم جاویدان می‌شود.

خانواده‌شان پرجمعیت بود، برادر و خواهرهای زیاد که در یک خانه کوچک چندمتری در محله حاشیه‌ای «بهداری» خرم‌آباد زندگی می‌کردند، پدرش کارگری ساده بود و با زحمت بسیار اما تلاش می‌کرد لقمه حلال سر سفره زن و بچه‌اش بیاورد.

با اینکه برادرهای بزرگترش هم کار می‌کردند تا فشار زندگی کمر پدر خانواده را خم نکند، اما غیرت انوشیروان این اجازه را نمی‌داد که در خانه نشسته و تلاش بقیه را شاهد شود. برای همین ۸ ساله که شد، پاشنه کفش را ورکشید و شاگردی این و آن را کرد.

شهید انوشیروان رضایی ملقب به تختی خرم‌آباد

 

هیکل ورزشکاریش به درد نمی‌خورد

هیکل ورزشکاری خوبی هم داشت، بچه محل‌هایش تشویقش می‌کردند که سری به سالن کشتی شهر بزند و شانس خودش را در این ورزش امتحان کند، اوائل مخالف بود، می‌ترسید کشتی وقتش را بگیرد، اما وقتی در خانواده مطرح کرد و همه راضی بودند، نه نگفت.

همین طور که درسش را می‌خواند، گاها در مسابقات محلی هم شرکت می‌کرد و دستش همیشه بالا می‌رفت، رفیقش تعریف می‌کرد« گاهی وقت‌ها با پسرهای محله‌های دیگه دعوایمان می‌شد، راستش ما اینجور مواقع روی زور و هیکل انوش حساب می‌کردیم، اما چه فایده، کتک‌کاری که بالا می‌گرفت به جای زد و خورد، آشتی‌مان می‌داد.

می‌گفتیم هر کسی مثل تویی را در تیمش داشته باشد غم کتک خوردن را ندارد، اما همیشه می‌گفت: خدا زور و بازو را داده که درست از آن استفاده شود، نه در راه کتک زدن و زورگیری کردن و با خنده تهدیدمان می‌کرد که در مشت و مال رویش هیچ حسابی باز نکنیم».

درس هم می‌خواند، اما عشق اول و آخرش شده بود کشتی، این بار به مسابقات محلی و استانی اکتفا نکرد و آنقدر تمرین پشت تمرین که سال ۵۱ قهرمان کشتی جوانان کشور شد. انوش حالا جوانی شده بود که نامش نه تنها روی زبان هم‌شهری‌هایش افتاده بود، بلکه مردم کشتی دوست ایران هم برایش سر و دست می‌شکستند.

ورزشکاری که محل دخترها نمی‌گذاشت

 

محل دخترها نمی‌گذاشت

دوست هم محله‌ای انوش می‌گفت« هیکل خوبی داشت، مثل برخی از جوان‌های الان نبود که تا بادی به بدنشان می‌خورد، خودی نشان می‌دهند، با اینکه خوشتیپ بود اما همیشه لباس و شلوار گشاد می‌پوشید.

آن موقع چند تا همسایه داشتیم که دخترهایشان روسری سر نمی‌کردند، هر وقت در مسیرمان با یکی از این دخترها برخورد می‌کردیم با وجود شیطنت‌های ما اما انوش سرش را پایین می‌انداخت و نگاهشان نمی‌کرد.

دروغ چرا، گاهی مسخره‌اش می‌کردیم، می‌گفتیم تو با این قد و بالا و هیکل ورزشکاری چرا به دخترها بی‌محلی می‌کنی، اول که استغفراله از لبش نمی‌افتاد و بعد با همان جمله همیشه تکراری روشنمان می‌کرد: این هیکل به درد این کارها نمی‌خورد، به وقتش حسابش را می‌کشم».

شب و روزش شده بود تمرین، همه جور سختی را به جان می‌خرید تا بتواند در مسابقه پیروز شود، اما همین که داور می‌خواست دستش را بالا ببرد مانع از این کار می‌شد، دوست نداشت حریفش خجالت زده باشد پیش چشم دوست و آشناهایش.

مدال را هم که می‌گرفت برای نیازمندان شهر خرجش می‌کرد، با دوستانش چند خانواده محتاج را پیدا کرده بودند، به محض اینکه پولی به دستشان می‌رسید دنگ هایشان را روی هم گذاشته و برایشان مایحتاج زندگی جور می‌کردند.

آدم باید غیرت ابالفضلی داشته باشد

محرم‌ها که می‌شد انوشیروان لباس عزا تنش می‌کرد و کشتی را تعطیل، فکر و ذکرش همه آن ۱۰ شب می‌شد شرکت در مجالس عزاداری، عاشق مرام حضرت ابوالفضل(ع) شده بود، می‌گفت: آدم باید غیرت ابالفضلی داشته باشد، هم مراقب ناموس مردم باشد و هم موقع نیاز برای مولایش سر بدهد.

این حرف‌ها فقط لغلغه زبانش نبود، هر چه به روزهای ۵۷ نزدیک می‌شد، عطش انقلاب و عشق به امام خمینی در دل انوشیروان بیشتر می‌شد. اگرچه چند باری موقع پخش اعلامیه شناسایی شد، اما راه در روهای شهر را خوب بلد بود و هر بار با ترفندی غیب می‌شد.

با پیروزی انقلاب حالا انوشیروان نفس راحتی می‌کشید، اما مگر نامردان روزگار می‌گذاشتند این ملت آب خوش از گلویشان پایین برود، به هر بهانه و درخواستی می‌خواستند نهال تازه آبیاری شده انقلاب را از جا درآورده و درخت بی‌ثمر خود را جایش بکارند.

 مرام پهلوانی و منش قهرمانی

 

خوزستانی که عربستان نشد

بهار سال ۵۸ شلوغی‌های خوزستان زیاد شد، گروهک‌های معاند دست به آشوب و ناآرامی در شهرهای مختلف این استان زده و مردم را آواره این دیار و آن دیار کرده بودند. اگرچه شعارشان حمایت از مردم بود، اما با حمله به غیر نظامی‌ها و زنان و کودکان ماهیت ضد مردمی خودشان را بیشتر نشان می‌دادند.

تجزیه طلب‌ها با شعار «خوزستان باید عربستان شود» آرامش را از مردم سلب کرده بودند، ضدانقلاب‌ها پول می‌دادند به کارگران شرکت نفت تا تحصن کنند و منافق‌ها هم که حالا آن طرف آبی‌ها خوب مسلح‌شان کرده بودند، به مقرهای سپاه و کمیته حمله کرده و رعب و وحشت ایجاد می‌کردند.

فرمانده سپاه سابق خرم‌آباد تعریف می‌کرد« خرداد ماه سال ۵۸ بود که غائله خلق عرب در خوزستان بالا گرفت، لرستان اولین نیروهای خود را به فرماندهی انوشیروان رضایی به میدان فرستاد تا آنجا خط‌شکن شود.

سردار جواد از فرماندهان وقت خوزستان برایم از آن روزها و دلاور مردی‌های شهید رضایی می‌گفت، اینکه چطور با وجود این ورزشکار قوی هیکل و رشادت‌های وصف ناپذیرش همان روزهای نخست آرامش به شهر بازگشته و با هم‌رزمانش مانع پیش روی دشمن شده‌اند.

به گفته سردار جواد وقتی انوشیروان با خودرو در حال عبور از پل خرمشهر بوده، فردی که روی پل دراز کشیده را می‌بیند، از راننده می‌خواهد برای رسیدگی به وضعیت این مرد ماشین را متوقف کند، همین که پیاده شده و نزدیکش می‌شود، مرد که عضو گروهک خلق عرب بوده انوشیروان را به گلوله می‌بندد و به شهادت می‌رساند.

تشییع باشکوه شهید انوشیروان رضایی

 

و پایانی که غائله سقوط را ختم کرد

مردم خوزستان در سومین روز شهادت انوشیروان رضایی در مسجد جامع خرمشهر برای عزاداری جمع می‌شوند. شهیدی که اگرچه ملقب به تختیِ خرم‌آباد بود، اما به جوانمرد خوزستان نیز معروف شد و مردم این استان در عزایش همچون فرزند خود مویه سر داده و به سر و سینه می‌زدند.

ظهر می‌شود و صدای الله اکبر از مناره‌های مسجد جامع بلند، همین که مردم برای خواندن نماز قامت می‌بندند، گروهک خلق عرب با پرتاب چند نارنجک عده‌ای بی‌گناه را مجروح و چند نفر را نیز به شهادت می‌رسانند.

با این کار شدت عمل نیروهای انقلابی بیشتر می‌شود و با گشت‌های شبانه و  بسیج اقشار مختلف مردمی نقشه شوم گروهک‌ها یکی پس از دیگری خنثی می‌شود تا اینکه با فرماندهی محمد جهان آرا پایگاه ضد انقلاب ها منهدم و افراد مسلح تسلیم می‌شوند و غائله تجزیه‌طلب‌ها ختم می‌گردد.

 

 

منبع: فارس

خواندن 182 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)