برق گرفتن پرستار بعثی با توهین به امام!

دوشنبه, 11 دی 1402 12:10 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

«مرتضی رستی» از اسرای ایرانی اردوگاه‌های عراق به بیان خاطره‌ای از برخورد یکی از نگهبانان بعثی در مواجهه با اسرای ایرانی و ماجرای توهینش به امام خمینی (ره) پرداخت.

به گزارش خط هشت، اسرای ایرانی اردوگاه‌های بعث عراق علاوه بر شکنجه‌های گاه و بی گاهی که از سوی سربازان رژیم صدام می‌شدند باید آزار زخم زبان و نیش کنایه‌های آنان را هم تحمل می‌کردند، با این وجود صبر و استقامت اسرا باعث می‌شد تا شرایط سخت اسارات را سپری کنند.

«مرتضی رستی» از اسرای ایرانی اردوگاه‌های عراق به بیان خاطره‌ای از برخورد یکی از نگهبانان اردوگاه پرداخت که ان را می‌خوانید.

در بیمارستان الرشید بغداد، یک پرستار روز‌های اول از همه می‌پرسید که شیعه هستی یا سنی؟ یکی از دوستان اهل تسنن بود گفت: سنی هستم. پرستار عراقی گفت: چی لازم داری برایت بیاورم! البته برای ما مهم نبود، چون او هم اسیری مثل ما بود، ولی آن پرستارمثلاً می‌خواست بفهماند که نسبت به ما بی تفاوت است، اتفاقا آن دوست اهل تسنن ما هم خودش متوجه این جریان بود و جوری وانمود می‌کرد که من هم یک ایرانیم و فرقی بین ما نیست و در ایران همه ما مثل هم هستیم.

یک روز پرستار آمد و مثل همیشه مستقیم سراغ آن دوست اهل تسنن زاهدانی رفت و موقع بیرون رفتن از آسایشگاه آن دوست گفت: لامپ روشن نمی‌شود. پرستار چهارپایه‌ای آورد، بالا رفت تا لامپ را درست کند به انگلیسی کلمه‌ای گفت و پرسید: کی انگلیسی بلده، چند نفرتون انگلیسی صحبت می‌کنید؟ کسی چیزی نگفت و یا شاید نمی‌خواستند با این آدم هم کلام شوند. پرستار هم کلی ما را سرزنش کرد و گفت: در کشور ما بچه‌ها همه از کودکی انگلیسی یاد می‌گیرند حتی برنامه کودک مثل کارتون‌ها با زبان انگلیسی پخش می‌شود که بچه‌ها انگلیسی بفهمند.

بعد ادامه داد که بله خمینی در کشور شما فوتبال و یادگیری زبان انگلیسی را حرام کرده و ... در همان لحظه صدایی آمد! نگو که برق پرستار را گرفت. خیلی وحشت کرد! خلبانی پیش ما بود که گفت: دیدی اسم خمینی را آوردی برق گرفتت!

پرستار که رفت بچه‌ها گفتند: خیلی خوب شد این اتفاق افتاد، چون دفعه بعد یا اسم امام را نمیاورد یا هرکاری را به امام منسوب نمی‌کند.

رو راست بگم علیرغم اینکه معمولا ما بد کسی را نمی‌خواستیم از اینکه این پرستار در حین بد و بیراه گفتن به رهبرمان برق گرفتش توی دلمان خوشحال شدیم. بعد یکی از بچه‌ها گفت: همچی ته دلم یخ کرد، با خودم گفتم ای‌کاش با سر می‌آمد پایین. خلاصه پرستار یکی دو بار دیگه هم آمد گفت: دیگه از خمینی بد نمی‌گم، چون ممکنه برق بگیرتم یا بلایی به سرم بیاد.

 

 

 

منبع: دفاع‌پرس

خواندن 65 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/566bf99eb90c7928abcb494fb4bef3f6.jpg
فقط کافی‌ست این کتاب را انتخاب کنی.‌ کتابی که ...
cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family