نگران پایت نباش، من هم پا ندارم!

چهارشنبه, 04 مرداد 1402 20:19 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

یکی از جانبازان دفاع مقدس تعریف می‌کند: «یکی از مجروحان که پایش را در جنگ از دست داده بود، به خاطر اینکه فکر می‌کرد دیگر نمی‌تواند به جبهه برگردد، گریه می‌کرد. وقتی فهمید من با پای مصنوعی هنوز در جبهه فعالیت می‌کنم، آرام شد».

به گزارش خط هشت،‌ در دوران جنگ تحمیلی گاهی حرف و حدیث‌هایی از عراقی‌ها به گوش می‌رسید که نشان می‌داد آن‌ها تصور می‌کنند سربازان ایرانی به اجبار امام خمینی(ره) به جبهه جنگ آمده‌اند؛ نه با انتخاب و اختیار خودشان. داستان زیر، روایتی است از مهدی رمضانی،‌ جانباز ۷۰ درصد دفاع مقدس است که در مرحله دوم عملیات رمضان دچار جراحت شده و پای راستش را از دست داده بود. این خاطره عشق رزمندگان به دفاع از میهن خود و اسلام را نشان می‌دهد: 

«بعد از مجروح شدن و گرفتن پروتز پای مصنوعی، آموزش امدادگری دیدم و به کردستان اعزام شدم. بعد از آن به جنوب رفته و در عملیات بعدی شرکت کردم. سپس در عملیات والفجر ۸ هم افتخار رزمندگی نصیبم شد.

در این عملیات، روز اول به بیمارستان فاطمه الزهرا(س) اعزام شدیم. هنگام ورود به اورژانس رزمنده‌ای را دیدم که بیش از چند دقیقه از انتقال او به اورژانس نمی‌گذشت. پای چپش قطع شده و پوست پایش آویزان بود.

به نظر می‌رسید امدادگری که بالای سر این مجروح بود، او را ندیده و نزدیکش نمی‌شد. او نیز همانطور که روی تخت نشسته بود، بالای ران پای آسیب دیده را گرفته بود و به ما نگاه می‌کرد. گاهی از هوش می‌رفت، ولی باز به هوش آمده و گریه می‌کرد.

در همین حال بود که به سمتش رفتم، پوست‌ها را چیدم و قسمت پایین پاهایش را از زانو جدا کردم. در این هنگام بود که رزمنده به هوش آمد و دوباره شروع کرد به گریه کردن. با صدای بلند گفت: «برادران! اگر خواستند شما را به خط مقدم اعزام کنند، نترسید!»

سپس به پای قطع شده‌اش اشاره کرده و گفت: «این‌ها همه به خاطر اسلام است.»

بعد از اینکه حرف‌هایش تمام شد، از او پرسیدم: «پس چرا با این روحیه گریه می‌کنی؟»

جواب داد: «به خاطر اینکه دیگر نمی‌توانم به جبهه بیایم!»

پرسیدم: «چرا نمی‌توانی؟»

در جواب من گفت: «چون دیگر پایم را از دست داده‌ام!»

بعد از شنیدن این جمله نیم‌خنده‌ای کردم و توضیح دادم: «من هم مجروح هستم و با پای مصنوعی آمده‌ام جبهه!»

از سخنم متعجب شد و حرف مرا قبول نکرد. گفت: «اگر پایت مصنوعی است پس نشان بده!»

آنقدر پافشاری کرد که مجبور شدم پای مصنوعی را در بیاورم تا باور کند یک پا ندارم. وقتی چشمانش به پای قطع شده و مصنوعی من افتاد، یک مرتبه آرام شد. او از اینکه می‌توانست بعد از معالجات دوباره به جبهه اعزام شود خوشحال بود.»

 

 

 

منبع: فارس

خواندن 159 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/566bf99eb90c7928abcb494fb4bef3f6.jpg
فقط کافی‌ست این کتاب را انتخاب کنی.‌ کتابی که ...
cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family