گفت‌وگو با خواهر شهید غیرت حمیدرضا الداغی از سبزوار

حمید نمی‌توانست ظلم را ببیند و ساکت بماند

دوشنبه, 05 تیر 1402 14:53 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

هشتم اردیبهشت ۱۴۰۲ حمیدرضا الداغی وقتی می‌بیند چند نفر از اراذل و اوباش برای دختران جوان مزاحمت ایجاد کرده‌اند، نمی‌تواند ساکت بماند و به این کار آن‌ها معترض می‌شود

به گزارش خط هشت، هشتم اردیبهشت ۱۴۰۲ حمیدرضا الداغی وقتی می‌بیند چند نفر از اراذل و اوباش برای دختران جوان مزاحمت ایجاد کرده‌اند، نمی‌تواند ساکت بماند و به این کار آن‌ها معترض می‌شود. همه ما تصاویر دوربین‌های مداربسته این اتفاق را دیده‌ایم. حمیدرضا یکه و تنها به دفاع از دختران می‌پردازد و اراذل نیز او را با ضربات چاقو به شهادت می‌رسانند. به این ترتیب نام حمیدرضا به عنوان شهید امر به معروف و نهی از منکر و شهید غیرت ثبت می‌شود. پس از شهادت حمیدرضا الداغی، مردم در سبزوار و مشهد از پیکر شهید به خوبی استقبال و او را باشکوه هرچه تمام به منزل ابدی‌اش تشییع می‌کنند. پیکر حمیدرضا در گلزار شهدای شهرستان سبزوار به خاک سپرده می‌شود. آزیتا الداغی تنها خواهر شهید در گفتگو با «جوان» برگ‌هایی از زندگی برادرش را با چشمان اشک‌آلود و با صدایی بغض گرفته روایت می‌کند.

شما در خانواده چند برادر و خواهر هستید و شهید فرزند چندم خانواده بود؟
ما سه فرزند هستیم؛ دو برادر و یک خواهر که برادرم حمیدرضا الداغی متولد شهریور ۱۳۵۶ و فرزند اول خانواده بود. من تنها دختر خانواده هستم. به خاطر کار پدرم حمیدرضا متولد شاهرود بود، ولی از پنج سالگی در سبزوار بزرگ شد. چون پدرم کارمند جهانگردی بود، ما چند سال یک‌بار مجبور بودیم شهر و محل سکونتمان را عوض کنیم. مادرم هم فرهنگی است و طبیعتاً فرهنگیان یکسری قوانین و چارچوب‌هایی برای تربیت فرزندانشان دارند که ما هم از این قاعده مستثنی نبودیم.

بعد از شهادت حمیدرضا یکسری صحبت‌هایی شد که ایشان با چه انگیزه‌ای به دفاع از آن دختر‌ها پرداختند؟
برادرم یک جوان عادی، اما با غیرت بود. مدرک کارشناسی معماری داشت و در حوزه طراحی و نقشه‌کشی ساختمان فعالیت می‌کرد. به ارگان خاصی وابسته نبود، بلکه یک فرد با غیرت بود که از ناموسش (آن دختر‌ها که ناموس این جامعه هستند) دفاع کرد. به نظرم بهترین تعریف برای حمیدرضا این است که یک انسان وارسته و دغدغه‌مند بود که با خون و شهادت خود، پرچم غیرت را که مردان ایرانی به آن شهره هستند بالا برد. حمیدرضا می‌توانست مثل بعضی‌ها در نهایت با یک وجدان به درد آمده خودش را قاطی معرکه نکند، اما او مردانه وارد معرکه شد و شهادت را برای خود خرید.

برادرتان متأهل بودند؟ چند فرزند داشتند؟
ماحصل ازدواج برادرم یک دختر به نام آواست که از او به یادگار مانده است.

شما شخصیت برادر خود را چگونه می‌دیدید که شهادت قسمت‌شان شد؟
حمیدرضا فوق‌العاده مهربان بود. بسیار نوعدوست و حمایتگر ضعفا بود و درعین حال شخصیت درونگرایی داشت. خیلی مظلوم بود و زیاد اهل صحبت کردن با دیگران نبود. اصلاً اهل رفیق بازی نبود برای همین فقط دوستان محدودی داشت. حمیدرضا دائماً حتی به اعضای خانواده خود نیز ارزش و معرفت عمیق دینی را توصیه می‌کرد تا اینکه جان خود را در همین راه فدا کرد. یکی از خصوصیات اخلاقی که در او بسیار بارز بود این بود که نسبت به همه مخلوقات خدا و جاندار‌ها احساس وظیفه می‌کرد، مثلاً اگر در خیابان پرنده‌ای می‌دید که بالش شکسته است، بی‌اهمیت از کنارش رد نمی‌شد بلکه آن را می‌آورد منزل و مداوا می‌کرد. وقتی می‌دید خوب شده است رهایش می‌کرد. یا اگر حیوان گرسنه‌ای را می‌دید غذا برایش می‌برد. از این دست کار‌ها برای حیوانات زبان بسته زیاد انجام می‌داد تا جایی که دامپزشکی محله‌مان برای مداوای حیواناتی که حمیدرضا برایش می‌برد از او هزینه‌ای دریافت نمی‌کرد. یک‌بار دیدم برادرم به حرکات یک ماهی نگاه می‌کند، پرسیدم به چه نگاه می‌کنی؟ در پاسخ گفت: «هرچه بیشتر به حرکات ظریف ماهی نگاه می‌کنم به آفرینش و خلقت آفریدگار بیشتر پی می‌برم.» همیشه به چیز‌های ریز بسیار توجه می‌کرد که برای دیگران عادی به نظر می‌رسید.

گویا شهید الداغی ورزشکار هم بودند؟
بله، هندبال کار می‌کرد و در این رشته بسیار حرفه‌ای بود. در این رشته مدال‌های زیادی آورده بود. عضو تیم دانشگاه تربت جام هم بود. در بدنسازی هم فعالیت داشت و این اواخر به سمت رشته بوکس روی آورده بود و فعالیت داشت. بیشتر تمریناتش در منزل بود. البته ورزش در خانواده ما موروثی است. مرحوم پدرم شغلش ارتباط خاصی به ورزش نداست، رئیس مهمانسرای جهانگردی بود، ولی خیلی علاقه داشت بچه‌ها باید به ورزش بپردازند و حتی‌المقدور در یک رشته ورزشی فعالیت داشته باشند. حمیدرضا و برادر دیگرم احسان هر دو ورزشکار هستند. احسان در رشته جودو دارای کمربند است. من هم لیسانس تربیت بدنی دارم.

شما چگونه از شهادت برادرتان مطلع شدید؟
من سبزوار زندگی نمی‌کنم و به خاطر کار نظامی همسرم، در تهران هستم. هشتم اردیبهشت ساعت یک بامداد همسر شهید با همسر بنده تماس گرفت و گفت زودتر خودتان را به سبزوار برسانید که حمیدرضا ضربات چاقو خورده و فوت شده است. هنوز به مادرم اطلاع نداده بودند که حمیدرضا فوت کرده است بلکه گفته بودند حمیدرضا در بیمارستان نیاز به جراحی دارد. چون وقتی من با مادرم تماس گرفتم متوجه شدم هنوز مادرم در جریان فوت پسرش قرار نگرفته است. مادرم وقتی از پشت تلفن فهمید دارم گریه می‌کنم، تعجب کرد که چرا دارم گریه می‌کنم. به من گفت چه کسی به شما اطلاع داده که حمیدرضا بیمارستان است؟ من شبانه به سمت سبزوار راه افتادم و ساعت ۸ صبح که رسیدم دیدم درِ منزل باز و خانه شلوغ است. متوجه شدم مادرم نیز از شهادت حمیدرضا اطلاع پیدا کرده است.

از شب حادثه بگویید که چگونه برادر شما به شهادت رسیدند؟
خیلی‌ها خواستند این حادثه را به بحث سیاسی بکشانند، ولی اصل ماجرا را که دوربین‌های آن خیابان از حادثه ثبت کرده است نشان می‌دهد حمیدرضا می‌خواست از دختر خانمی که مورد ظلم قرار گرفته بود، دفاع کند. برایش فرق نمی‌کرد که طرف خانم باشد یا آقا یا بچه، وقتی می‌دید که یک انسان دارد به طرف مقابل زور می‌گوید و او را اذیت می‌کند، می‌رفت جلو. شخصیت حمیدرضا طوری بود که هیچ گونه نمی‌توانست ظلم را قبول کند. برادرم در شامگاه هشتم اردیبهشت در خیابان ابوریحان سبزوار (که در حال حاضر به نام برادرم تغییر نام یافته است) هنگامی که دو شرور برای دو دختر جوان ایجاد مزاحمت کرده بودند و قصد داشتند یکی از آن‌ها را با خود ببرند، به دفاع از آنان برمی‌خیزد. برادرم می‌توانست خودش را قاطی معرکه نکند یا نهایتاً زنگ بزند ۱۱۰ یا کاری نکند یا اینکه حداقل بعد از خوردن اولین ضربات چاقو معرکه را ترک و فرار کند، ولی مردانه وارد معرکه شد و پناهی برای آن دو دختر شد که در دست چند هوسباز گرفتار شده بودند. برادرم در درگیری با اراذل شرور، از ناحیه سینه و پشت مورد ضربات متعدد چاقو قرار گرفت و به شهادت رسید. آن دو جوان چاقو به دست نیز که ایستادگی و مقاومت برادرم را دیدند ترسیدند و در نهایت فرار کردند.

با قاتلان شهید روبه‌رو شدید؟
بعد از گذشت ۱۰ ساعت از زمان وقوع حادثه ضاربان دستگیر شدند و کیفرخواست متهمان پرونده شهید در سبزوار، پس از ۱۳ روز از شهادت وی صادر شد، اما من نمی‌خواهم به آن قاتل‌ها فکر کنم، همه سعی‌ام این بود که هیچ وقت چشمم به آن‌ها نیفتد.

این کمک به دیگران در زندگی شهید الداغی مسبوق به سابقه بود؟
برادرم هر موقع فقیری را سر چهارراه‌ها و پشت چراغ قرمز می‌دید که دست نیاز به سویش دراز کرده است، اعتقاد داشت که حتماً باید کمکش کند. چون طرف از شخصیت خود گذشته است که جلوی دیگران دست دراز کرده است و باید به او کمک شود، ولی جالب بود می‌گفت پول ندهید، چون احتمالاً یک نفر دیگر پول را از این‌ها می‌گیرد و نمی‌گذارد خرج خودشان شود، برای همین اگر در ماشین بود می‌گشت و یک چیز خوراکی می‌داد و اگر در پیاده‌رو بود و اینگونه بچه‌ها را سر چهارراه می‌دید، می‌گفت بیا برویم سوپرمارکت و برایشان خرید می‌کرد.

بعد از شهادت برادرتان، دوستانشان چه مطالبی از شخصیت او تعریف می‌کردند؟
حمیدرضا در دانشگاه تربت جام مشغول تحصیل بود، دوستانش بعد از شهادت ایشان برایمان تعریف کردند حمیدرضا یکسری ویژگی‌های اخلاقی خاص خودش را داشت و غرور خاصی در چهره‌اش بود. مثلاً هیچ وقت عادت نداشت در صف شلوغ سلف دانشگاه بایستد تا غذا بگیرد. گرسنه می‌ماند تا برود خانه چیزی درست کند و بخورد، در عین حال وقتی می‌دید یک نفر جلوی دانشگاه ایستاده و دارد کفش‌ها را واکس می‌زند، به خاطر آن بچه می‌رفت در صف سلف دانشگاه می‌ایستاد تا غذایی بگیرد و بدهد این بچه تا غذایی بخورد. موقعی که حمیدرضا در تربت جام به دانشگاه می‌رفت، پدرمان برای او خانه‌ای اجاره کرده بود. آن خانه اجاره‌ای از آن خانه‌های قدیمی بود که خیلی اتاق داشت. یکی از همکلاسی‌های دیگرش می‌گفت من آن زمان پول نداشتم اتاقی را اجاره کنم و خوابگاه هم از طرف دانشگاه به من داده نشده بود. حمیدرضا به همکلاسی‌اش گفته بود خانه اجاره‌ای من اتاق زیاد دارد تو هم بیا در یکی از اتاق‌ها بنشین. دوستش می‌گفت من سه ماه در خانه حمیدرضا زندگی کردم بدون اینکه مبلغی اجاره بدهم. حتی یک‌بار از من نخواست که تو هم بیا غذا درست کن یا اتاق‌ها را جارو کن. می‌گفت در مدت این سه ماه حمیدرضا کاری از من در خواست نکرد و خیلی برادرانه از من مراقبت کرد. من کم و کسری در آن مدت که پیش حمیدرضا بودم احساس نکردم

 
 
 
خواندن 111 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...
cache/resized/f7feb7106320e4056d6f270bde631ff6.jpg
ماجرای فکر آوینی کتابی است با موضوع گفتارهایی در ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family