هرچه پول بخواهی می‌دهم، فقط جبهه نرو!

شنبه, 27 آبان 1402 16:11 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

خواهر شهید دانش‌آموز«محمدولی مرآتی» می‌گوید: برادرم، تنها پسر خانواده بود. خیلی دوستش داشتیم. در ۱۶ سالگی می‌خواست به جبهه برود. پدرم به او می‌گفت: «هر چقدر پول می‌خواهی به تو می‌دهم به جبهه کمک کن. اما فقط جبهه نرو!»

به گزارش خط هشت، «محمدولی» تنها پسر خانواده بود و نورچشمی پدر و مادر و ۳ خواهرش. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با هم‌سن و سالانش وارد کار جهاد شد و به روستاهای اطراف همدان می‌رفتند تا به کشاورزان و خانواده‌های نیازمند کمک کند.

وقتی که جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران آغاز می‌شود، این دانش‌آموز خیلی تلاش می‌کند به جبهه برود، ولی به دلیل سن کمی که داشت اجازه اعزام به او نمی‌دهند، اما محمدولی در ۱۶ سالگی خانواده را راضی می‌کند تا به جبهه برود. او به جبهه می‌رود و در عملیات «والفجر ۸» به شهادت می‌رسد. پیکر مطهر این دانش آموز، ۱۰ سال مفقود می‌ماند و بعد از انتظاری طولانی استخوان‌هایش به آغوش مادر بازمی‌گردد. روایت «توران مرآتی» خواهر شهید «محمدولی مرآتی» را در ادامه می‌خوانیم.


«محمدولی مرآتی» ۱۶ ساله بود که در والفجر ۸ به شهادت رسید

با آغاز جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران، محمدولی خیلی تلاش کرد به جبهه برود، اما به دلیل سن کمی که داشت اجازه اعزام به او نمی‌دادند؛ ضمن اینکه پدر و مادرم هم راضی نبودند به جبهه برود.

می‌دانستیم اگر محمدولی به جبهه برود، پشت خط نمی‌ماند. پدرم به او می‌گفت: «هر چقدر پول می‌خواهی به تو می‌دهم به جبهه کمک کن؛ هر چقدر دوست داری در پشتیبانی به جبهه کار کن، اما جبهه نرو!»

یک بار یکی از معلمان مدرسه پدرم را دیده بود و می‌گفت: «محمدولی اصلاً حال و هوای دیگری دارد و می‌خواهد به جبهه برود.» پدرم با دیدن این اشتیاق محمدولی راضی شد، اما مادرم ناراحت بود که مبادا محمدولی به جبهه برود و شهید شود. یک بار مادرم به او گفت: «جبهه نرو تو تنها پسر ما هستی؛ اگر امروز به جبهه بروی، صدامی‌ها زود تو را می‌کُشند» محمدولی پاسخ داد: «من از خدا می‌خواهم شهید شوم.» من هم گفتم: «محمدولی! اینطوری نگو» محمدولی هم گفت: «نه! باید آماده شهادت من باشید».

محمدولی خیلی اصرار می‌کرد به جبهه برود، اما مادرم نگران بود که مبادا تنها پسرش شهید شود. او به مادرم گفته بود «مادرجان! می‌بینی در ایام محرم چقدر برای امام حسین (ع) گریه می‌کنی و به آقا می‌گویی که کاش روز عاشورا بودم و کمکتان می‌کردم؟ الان وقت یاری امام حسین(ع) است».

 

 

 

منبع: فارس

خواندن 127 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/566bf99eb90c7928abcb494fb4bef3f6.jpg
فقط کافی‌ست این کتاب را انتخاب کنی.‌ کتابی که ...
cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family