موقعی که تبادل اسرا انجام شد، همسرم جزو گروههای دوم بودند که به ایران برگشت. اول برای دخترم قبول کردن وجود پدرش سخت بود. میتوانم بگویم خیلی سخت. چند ماهی طول کشید تا او را قبول کند. چهرهای که از عکس پدرش دیده بود با چهرهای که از پدرش بعد از اسارت میدید، تناقض داشت.
درست است منطقه عملیاتی، جنوب کشور بود ولی شبها هوا سرد و دریا مواج میشد. اگر برای یک لحظه آب سرد به صورتمان میخورد دچار شوک میشدیم حالا تصور کنید کاملاً بدن داخل آب سرد میرفت. هدف همه بچهها پیروزی در عملیات بود و واقعاً کار سختی پیشرویشان بود. آنها خودشان را برای شهادت هم آماده کرده بودند و میدانستند راه برگشتی وجود ندارد ولی باز با تمام قدرت عمل کردند.
ساعت ۱۱ صبح جوانی در زد. پرسید اینجا منزل عفیفی است؟ گفتم بله. گفت: آقایی تیر خورده است و نشانی اینجا در جیبش بود. کاغذش هم خونی بود. سعدی همیشه آدرس خانه را در جیبش میگذاشت. گفتم الان حالشان چطور است؟ خودش آدرس را به شما داد؟ گفت: نه بیهوش بود و من از جیبش برداشتم. دیگر فهمیدم چه خبر شده است.
هضم شهادت محمد که در آستانه ازدواج و تشکیل خانواده قرار داشت، نه تنها برای اعضای خانواده بلکه برای اقوام و آشنایان سخت بود. شهادت محمد هنوز برای مادر شهید طبیعی نشده است و ایشان هر وقت سر مزار پسرش میرود اشک از چشمانش جاری میشود. این داغ هنوز هم برایش تازگی دارد.
وقتی جنگ شروع شد همه خانواده در تلاطم بودیم تا هر چه در توان داریم در دفاع مقدس بهکار گیریم. همه خانواده وارد بسیج و فعالیتهای پشتیبانی از جبهه شدیم. محمدعلی اولین رزمنده خانهام بود که به افتخار جانبازی نائل آمد و کمی بعد از محمدعلی هم علیرضا رفت. پدر بچهها هم راهی شد.
دکتر امیر محبیان معتقد است: «کاستن از التهابات سیاسی و سیاستزدگی بهویژه در حوزه اقتصاد و تزریق عملگرایی بهجای شعارزدگی و منفی نشان دادن حرّافی مدیران اولویت نخست ماست.»