مادری که به سفارش پسرش، تنها گریه کرد
آخرین روز از هفته کتاب و کتابخوانی است. حُسن ختام این فرصت ورق زدن برگهایی است از درد دلهای مکتوب یک مادر، از «تنها گریه کن»؛ مجموعهای به یاد و نام «شهید محمد معماریان». خدا را چه دیدید شاید مرور این مادرانه، آغازی باشد برای دوستی با این یار مهربان.
«اسلامی» در توصیف مادری همچون «اشرف سادات» می گوید:« او به شکل عجیبی شجاع و دلدار است. وقتی که می گوید دلم قرص بود واقعا دلش قرص بوده و هرگز در پیچ و خم عاطفه مادری نمانده است. اگر چه همیشه طبق مثالی که میزند؛«یک کفتر هم که از خانه آدم می پرد با وجود آنکه یک کفتر است آدمیزاد به آن وابسته میشود» محمد که دیگر بچه او بود. به قول خودش از ریشه دلم بود. من محمد را از دلم کندم و راهی اش کردم.»
اسلامی با اشاره به این واقعیت که در زمان جنگ ۸ ساله هم اینطور نبوده است که مردم اتوبوس اتوبوس به منطقه بروند و یا جوان هایشان را راهی کنند و با بیان این واقعیت که انگار همان موقع هم یک عده ای نمی دانستد چه شده است و یا معتقد بودند که مملکت ارتش و سپاه دارد، به روحیه ایمان و عشق مادرانی همچون اشرف سادات اشاره می کند و میگوید:« اما مادری که فرزند ۱۰_۱۲ ساله اش را با تصمیم و همراهی خودش به بسیج می برد، کسی را که عقبه بیماری هم دارد و چه بسا مراقبت بیشتری نیاز دارد جای شگفتی و تحسین دارد. بسیج، محمد را برمیگرداند ولی مادر دوباره با پای خودش می رود و او را همراه میبرد و میگوید فرزند من دلش خوش است که بین شماها باشد. ببینید چه کاری از او برمی آید!»
نظر دادن
از پر شدن تمامی موارد الزامی ستارهدار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.