به گزارش خط هشت ، یک بار موقع پیادهروی، ماشین 206 خوش رنگ و لعابی با صدای موسیقی بلند و جلف، ناگهان جلویمان سبز شد و نزدیک ما ترمز زد. همه برگشتند نگاهمان کردند. یکلحظه جا خوردم و گفتم لابد میخواهد اتفاقی بیفتد. جوانی سانتیمانتال و فشن از آن پایین پرید و بیمعطلی صالح را در آغوش کشید. صالح هم گل از گلش شکفت و حسابی با او گرم گرفت. کنجکاو شدم بدانم این دیگر کیست که با صالحِ من اینطور صمیمیت دارد؟! وقتی که رفت، صالح نگاه مبهوت مرا که دید، خندید و گفت «خدمت سربازی را پیش من گذراند.»
از این دست افراد را بارها مشاهده کردم. گاه جوانهایی به او ارادت میورزیدند که شمایلشان دیدنی بود. صالح اما اصلاً با ظاهر آنها کاری نداشت. یک بار چند جوان دعوتش کردند که موقع کشیدن قلیان کنارشان بنشیند. صالح هم با روی باز پذیرفت. چند دقیقهای بیآنکه دست به قلیان بزند، کنارشان نشست، خوشوبشی کرد و بلند شد. معتقد بود همینکه خاطرهای خوش از بچههای مذهبی در ذهن جوانها بماند روی فکرشان تأثیر گذاشته و زمینهٔ اصلاحشان را فراهم میکند.*
* به نقل از همسر شهید
بریدهای از کتاب «عبد صالح»؛ روایتهایی از سبک زندگی شهید مدافع حرم «عبدالصالح زارع بهنمیری» (صفحهٔ 78 و 79)
نویسنده: سید حمید مشتاقی نیا
ناشر: موسسه فرهنگی مطاف عشق
منبع: حریم حرم