به گزارش خط هشت ، شنبه صبح، زودتر از دیگر طلبهها به حوزه رسیدم. در کلاس درس نشستم. در حال کتاب خواندن بودم که آن شخصی که راجع به ایران و حاکمیت حرف میزد، آمد. نگاهش به من خوب نبود. گوشهای نشست و خودش را با کتابی سرگرم کرد. با تمام شدن جلسه آن روز، بهتر دیدم از جمع طلبهها فاصله نگیرم و حرفهایش را بشنوم.
او بحثی راه انداخت و بیشتر از همه خودش صحبت کرد. تند و تیز حرف میزد و گاهی چشم و ابرویی برایم بالا و پایین میانداخت. فکر میکرد آمریکایی و انگلیس کاری به کار ایرانیها ندارند و این ایرانیها هستند که بدون دلیل، مرگ بر آمریکا و انگلیس میگویند. ساکت نماندم و با آرامش جوابش را دادم؛ اما او با دهن کجی روی حرفش پافشاری میکرد. برای ثابت کردن خیانتهای آمریکا و انگلیس در ایران و به خصوص در عراق، با سند و مدرک صحبت کردم. نمیخواستم به زور متوسل بشوم و سعی داشتم با حرف زدن او را قانع کنم تا از خواب غفلت بیدار شود. وقتی حرف میزدم، صورتش سرختر از قبل میشد. آمپرش کم کم بالا رفت! تا جایی که میتوانستم، بدون توهین به او، دلیلهای محکمی آوردم و شمرده شمرده حرفم را به کرسی نشاندم.
چند لحظهای ساکت شد. یک آن فکر کردم دست از بدگویی و درشت صحبت کردن برداشته و قانع شده است. اما نه تنها قانع نشد، بلکه به رهبر انقلاب اسلامی ایران هم اهانت کرد. با عصبانیت به او تذکر دادم و خواستم بحث را تمام کند. با کینهای که نمیدانستم از کجا و به چه شکل در او به وجود آمده بود، نگاهش را از من گرفت ولی با لجاجت بیشتری به توهینهایش ادامه داد.
با شنیدن کلماتش ناخودآگاه گونه راستم تیر کشید! صحنههایی از ازدحام مردم جلوی دانشگاه تهران، درگیریها و برخورد آجر با صورتم، دیدن ابراهیم در خواب و ... جلوی چشمانم آمد. برای آرامش زیر لب ذکر گفتم...
بریده ای از کتاب «خانه ای با عطر ریحان»؛ روایتی داستانی از خاطرات شهید روحانی مدافع حرم «محمد هادی ذوالفقاری» (صفحهی 159 و 160)
نویسنده: الناز نجفی
ناشر: خط مقدم
منبع: حریم حرم