«به چشم خودم دیدم که بعد از نماز ظهر، وقتی همهٔ نمازگزاران از مسجد رفته بودند، سیدبهمن که امام جماعت مسجد بود، به خیال این که کسی در مسجد نیست، لباسهایش را درآورد و دستشوییهای مسجد را شست. من برای کاری به مسجد برگشته بودم. وقتی او را در این حالت دیدم، به تواضع و خلوص او غبطه خوردم.»
به گزارش خط هشت ، یک ماه بعد از تولد بهمن، سیدحسن قلی به ادارهٔ ثبت بهبهان رفت تا برایش شناسنامه بگیرد. وقتی گفته بود میخواهد اسم پسرش را بهمن بگذارد، کارمند ثبت گفته بود: «بهمن نمیشه. یه اسم غیر از بهمن انتخاب کنید!»
اصرارش نتیجه نمیدهد و برای همین، اسمش را اصغر میگذارد.
***
همهٔ اتفاقهای مهم زندگی بهمن، در دو سال قبل شهادت اتفاق افتاد: ازدواج کرد؛ کربلا رفت؛ ملبس شد؛ و به شهادت رسید.
***
مردم مسجد امام حسین (ع) شهر دیزیچه هم وقتی خبر شهادت سیدبهمن را شنیدند، ناراحت شدند.
آقای دانشمند که از نمازگزاران مسجد امام حسین (ع) صاحبخانهٔ بهمن بود، گفت: «به چشم خودم دیدم که بعد از نماز ظهر، وقتی همهٔ نمازگزاران از مسجد رفته بودند، سیدبهمن که امام جماعت مسجد بود، به خیال این که کسی در مسجد نیست، لباسهایش را درآورد و دستشوییهای مسجد را شست. من برای کاری به مسجد برگشته بودم. وقتی او را در این حالت دیدم، به تواضع و خلوص او غبطه خوردم.»
با شنیدن این خاطره از زبان الهام، با خود گفتم: بهمن همیشه میخواست گمنام باشد؛ اما خواست خداوند، چیز دیگری بود!
بریده ای از کتاب «راز قلعه حمود»؛ خاطرات روحانی شهید مدافع حرم؛ سیداصغر فاطمی تبار (صفحهی 8، 190، 191 و 192)
نویسنده: اعظم محمدپور
ناشر: خط مقدم
منبع: حریم حرم