به گزارش خط هشت ، بخشی از اوقات فراغت محمد با گوش دادن مداحی سپری میشد و علاقه داشت که همگی باهم گوش کنیم. مطالعه در خصوص ولایت و نیز کتب مقاتِل، کار همیشگیاش بود. مابقی اوقات بیکاری را با من و بچهها سرگرم بود و در مورد مسائل مختلف ازجمله تربیت فرزندانمان حرف میزدیم. اگر مقدور بود دوست داشت همیشه کارها را باهم انجام بدهیم و سعی میکرد تنهایی کاری را انجام ندهد.
وقتی میدید امام خامنهای (مدظلهالعالی) از روی مقتل روضه میخوانند و مردم آنطور گریه میکنند، میگفت: «مداحان هم باید اینطور روضه برای امام حسین (ع) بخونن.» در همهٔ اعمال و رفتارش به آقا نگاه میکردند. در مورد موضوعات مختلف هرگز از خودش نظری نمیداد و بیانات و گفتههای ایشان را در مورد همهچیز فصلالخطاب قرار میداد. اگر راجع به موضوعی تحلیل میکرد یا نظری داشت، در ابتدای حرفهایش، نظر ایشان را عنوان میکرد بعد تحلیل خود را میگفت. مثل تبعیت سلمان از ولایت عمل میکرد. نه در خواب غفلت بود و نه کاسهٔ داغتر از آش. تلاش میکرد در همهٔ امور پا جای پای رهبر بگذارد. یکبار قسمت شده بود و از نزدیک حضرت آقا را دیده بودند، آن روز از شوق دیدن ایشان سر از پای نمیشناخت. یکی از دوستانش او را تا نزدیک آقا برده بود. از لحظهٔ دیدار ایشان، با آبوتاب تعریف میکرد و میگفت: «وقتیکه آقا رو دیدم زبونم بند اومده بود و نمیتونستم حرف بزنم، فقط گریه میکردم.»
محمد یک سرباز تمامعیار برای ولایت بود و همهٔ هست و نیستش ولایتفقیه بود و جانش را فدای رهبر میکرد. وقتی آقا از موضوعی ناراحت میشدند، آرام و قرار نداشت و دائم حرص میخورد و به هم میریخت.
بریده ای از کتاب «مسافر غربت»؛ شهید مدافع حرم محمد آژند به روایت مادر و همسر (صفحهی 23 و 24)
نویسنده: مهدی گودرزی
ناشر: تقدیر
منبع: حریم حرم