کمی جلوتر حال و هوایش کاملاً عوض شد. گفت: «عزیز از خدا بخواه من به مرگ طبیعی نمیرم!» انگار کارد کشیده بود به قلبم! گفتم: «خدا نکنه! این چه حرفیه؟ دعاهای خوب کن. از امام رضا حاجت خوب بخواه!» گفت: «بهتر از شهادت؟ از آقا بخواه شهادت نصیبم کنه! از آقا بخواه عاقبت من ختم به خیر بشه. من به راه بد نرم!»
به گزارش خط هشت، یازده ما از عقد تا عروسیمان طول کشید. تا نامزد بودیم رفتیم مشهد. دو نفری رفتیم. با هم! محل اسکانمان هتل «کوثر ولایت» بود. شش ماهی بود که سید مشغول به کار شده بود اما هنوز حقوقش را نداده بودند. رفته بودیم که سید از کارت عابر بانک کمی پول بردارد، یکهو ماتش برد. برگشت رو به من:
- نگفتم تو روزیِ زندگی منی؟
+ چی شده؟
- حقوقم رو واریز کردن! برات چی بگیرم؟
+ چیزی نمیخوام!
- ولی من میخوام برات ژاکت بگیرم!
هوای مشهد سرد بود. رفتیم یک ژاکت خریدیم و همانجا پوشیدم. راه افتادیم سمت حرم. از ورودی باب الجواد. از همان ابتدا شروع کرد به سلام دادن. کمی جلوتر حال و هوایش کاملاً عوض شد. گفت: «عزیز از خدا بخواه من به مرگ طبیعی نمیرم!» انگار کارد کشیده بود به قلبم! گفتم: «خدا نکنه! این چه حرفیه؟ دعاهای خوب کن. از امام رضا حاجت خوب بخواه!» گفت: «بهتر از شهادت؟ از آقا بخواه شهادت نصیبم کنه! از آقا بخواه عاقبت من ختم به خیر بشه. من به راه بد نرم!» اشک از چشمهایش میخواست بلغزد بیرون.
رفتیم زیارت. موقع برگشت دوباره شوخی کردنش گل کرد و گفت: «حاجتام یادت موند؟» گفتم: «اون چیزهایی که تو خواستی رو نخواستم. فقط از خدا خواستم عاقبتت رو به خیر کنه. خواستم که تو زندگیمون خوشبخت بشیم!» گفت: «واقعاً برای شهادت من دعا نکردی؟» گفتم: «نه، فقط برای عاقبتت دعا کردم. هر چی خدا بخواد!» خندید. خندید و دیگر چیزی در این باره نگفت.
بریدهای از کتاب «تعزیهٔ دریا»؛ خاطرات «حدیثه نوبخت» همسر مدافع حرم شهید «سید جواد اسدی امرهای» (صفحهٔ 24 و 25)
نویسنده: مصیب معصومیان
انتشارات شهید کاظمی
منبع: حریم حرم