به گزارش خط هشت، اگر دنبال تماشای فضاهای پرشور انقلابی هستید یا میخواهید ببینید که خواب چه کارکرد مهمی در زندگی دارد یا اگر فکر میکنید که یک راننده اتوبوس میتواند کار عجیب و غریب و انقلابی انجام دهد، رمان «اذان بیموقع» را بخوانید.
پسر نوجوانی به اسم خسرو که پدرش در روستایشان از داربست افتاده، برای کار به شهر تهران میرود و در یک خرابه پناه میگیرد. خرابه بین اهالی مرموز است و ساختمان آن را جنزده میدانند. او برای خودش در ساختمان متروکه جایی فراهم میکند و صداهایی از طبقه بالا به گوشش میرسد و با یک شخصیت خیالی روبهرو میشود که ابتدا او را میترساند و بعد با او تعامل میکند. از طرفی کار او با یک جعبه واکس، جلوی مدرسه پسرانهای شروع میشود که پیوستن دانشآموزان به انقلاب و تعطیلی مدرسه در آن اتفاق افتاده و در همین حرکت به سمت تظاهرات مردمی و پیوستن دانشآموزان و معلمان، جعبه واکس پسر زیر دست و پا خرد میشود. در همین حادثه، او با پسری به نام محسن آشنا میشود که در همان محله ساختمان جنزده زندگی میکند و در پایگاه مسجد، به همراه یک گروه به سرپرستی معلمی به نام دکتر محمدرضا فریدونی، کارهای مبارزاتی میکنند. از طرفی خسرو با یک راننده خط واحد آشنا میشود به نام استاد حسن بنا که شباهت زیادی به پدرش دارد که در روستا از داربست افتاده و بیمار است. این راننده سعی میکند به خسرو کمک کند و ارتباط او با خسرو یک محور رمان است.
محسن هم که از شخصیتهای تأثیرگذار رمان است، سعی میکند به خسرو کمک کند و به او نزدیک شود، اما خسرو به دلیل سرخوردگی و اتفاقی که در روستا برایش افتاده به کسی اعتماد نمیکند و تنها با همان موجود خیالی ساختمان حرف میزند. در این بین داستان محسن هم در رمان موشکافی شده و مشخص میشود که او قبل از آشنایی با استادش، عضو دسته قیصرها بوده و حرمت پدر و مادرش را حفظ نمیکرده. آنها ماشین فیات استاد را در محله اوراق میکنند و بعدها محسن با استاد پیوند خورده و استاد فریدونی، محسن را از آن وضعیت نجات میدهد. حالا محسن با تعریف این ماجرا برای خسرو میخواهد همان نقش استاد را برای او ایفا کند و البته خسرو نمیپذیرد. این جریانات مصادف میشود با این که پایگاه مسجد توسط ساواک مورد وارسی قرار میگیرد و گروه ناگزیر است که جای دیگری را برای فعالیتهایش پیدا کند و محسن همه نگاهش به همان ساختمان جنزده است که خسرو حالا آنجا را مال خود میداند.
یادآوریهایی که خسرو با دیدن استاد حسن بنا، از روستا و حوادث روستا دارد، زندگیاش را برای ما واضحتر میکند. از پیوند گروه با خسرو و خسرو با راننده، و فعالیتهای انقلابی، برگزاری مراسم سخنرانی برای آیتالله طالقانی و استقبال از قطاری که آیتالله خامنهای را از مشهد به تهران میآورد و سرودها، آرام آرام خسرو با گروه پیوند خورده و خلأهای خود را در گروه و رفاقت با محسن پر میکند، اما شخصیت آسیبدیده او جذب گروه نشده و همواره در دودلی است و برای همین ساختمان را هم در اختیار گروه قرار نمیدهد. این جریانات مصادف میشود با روزی که مردم در تظاهرات هستند و خسرو سوار اتوبوس استاد حسن بناست و بین مردم اتوبوس متوقف میشود. نیروی حکومتی که قرار است مردم را سرکوب کند به راننده دستور میدهد که به سمت مردم حرکت کند و آنها را زیر بگیرد. راننده دور میزند و خود را حایل تیر سربازان حکومتی و مردم میکند و در این بین استاد حسن به شهادت میرسد و خسرو را گروه محسن از اتوبوس نجات میدهند. با شهادت راننده، خسرو تصمیمش را برای پیوستن با انقلاب میگیرد و عضوی از گروه میشود. صحنه آخر رمان، شبی است که راننده شهید شده و اعضای گروه ساختمان را پایگاه خود کردهاند و اعلام حکومت نظامی است و گروه تصمیم میگیرند برای شکستن حکومت نظامی به پشت بام بروند و اذان بیموقع بگویند و اینطور حکومت نظامی را بیاعتبار کنند.
پسر نوجوانی به اسم خسرو که پدرش در روستایشان از داربست افتاده، برای کار به شهر تهران میرود و در یک خرابه پناه میگیرد. خرابه بین اهالی مرموز است و ساختمان آن را جنزده میدانند. او برای خودش در ساختمان متروکه جایی فراهم میکند و صداهایی از طبقه بالا به گوشش میرسد و با یک شخصیت خیالی روبهرو میشود که ابتدا او را میترساند و بعد با او تعامل میکند. از طرفی کار او با یک جعبه واکس، جلوی مدرسه پسرانهای شروع میشود که پیوستن دانشآموزان به انقلاب و تعطیلی مدرسه در آن اتفاق افتاده و در همین حرکت به سمت تظاهرات مردمی و پیوستن دانشآموزان و معلمان، جعبه واکس پسر زیر دست و پا خرد میشود. در همین حادثه، او با پسری به نام محسن آشنا میشود که در همان محله ساختمان جنزده زندگی میکند و در پایگاه مسجد، به همراه یک گروه به سرپرستی معلمی به نام دکتر محمدرضا فریدونی، کارهای مبارزاتی میکنند. از طرفی خسرو با یک راننده خط واحد آشنا میشود به نام استاد حسن بنا که شباهت زیادی به پدرش دارد که در روستا از داربست افتاده و بیمار است. این راننده سعی میکند به خسرو کمک کند و ارتباط او با خسرو یک محور رمان است.
محسن هم که از شخصیتهای تأثیرگذار رمان است، سعی میکند به خسرو کمک کند و به او نزدیک شود، اما خسرو به دلیل سرخوردگی و اتفاقی که در روستا برایش افتاده به کسی اعتماد نمیکند و تنها با همان موجود خیالی ساختمان حرف میزند. در این بین داستان محسن هم در رمان موشکافی شده و مشخص میشود که او قبل از آشنایی با استادش، عضو دسته قیصرها بوده و حرمت پدر و مادرش را حفظ نمیکرده. آنها ماشین فیات استاد را در محله اوراق میکنند و بعدها محسن با استاد پیوند خورده و استاد فریدونی، محسن را از آن وضعیت نجات میدهد. حالا محسن با تعریف این ماجرا برای خسرو میخواهد همان نقش استاد را برای او ایفا کند و البته خسرو نمیپذیرد. این جریانات مصادف میشود با این که پایگاه مسجد توسط ساواک مورد وارسی قرار میگیرد و گروه ناگزیر است که جای دیگری را برای فعالیتهایش پیدا کند و محسن همه نگاهش به همان ساختمان جنزده است که خسرو حالا آنجا را مال خود میداند.
یادآوریهایی که خسرو با دیدن استاد حسن بنا، از روستا و حوادث روستا دارد، زندگیاش را برای ما واضحتر میکند. از پیوند گروه با خسرو و خسرو با راننده، و فعالیتهای انقلابی، برگزاری مراسم سخنرانی برای آیتالله طالقانی و استقبال از قطاری که آیتالله خامنهای را از مشهد به تهران میآورد و سرودها، آرام آرام خسرو با گروه پیوند خورده و خلأهای خود را در گروه و رفاقت با محسن پر میکند، اما شخصیت آسیبدیده او جذب گروه نشده و همواره در دودلی است و برای همین ساختمان را هم در اختیار گروه قرار نمیدهد. این جریانات مصادف میشود با روزی که مردم در تظاهرات هستند و خسرو سوار اتوبوس استاد حسن بناست و بین مردم اتوبوس متوقف میشود. نیروی حکومتی که قرار است مردم را سرکوب کند به راننده دستور میدهد که به سمت مردم حرکت کند و آنها را زیر بگیرد. راننده دور میزند و خود را حایل تیر سربازان حکومتی و مردم میکند و در این بین استاد حسن به شهادت میرسد و خسرو را گروه محسن از اتوبوس نجات میدهند. با شهادت راننده، خسرو تصمیمش را برای پیوستن با انقلاب میگیرد و عضوی از گروه میشود. صحنه آخر رمان، شبی است که راننده شهید شده و اعضای گروه ساختمان را پایگاه خود کردهاند و اعلام حکومت نظامی است و گروه تصمیم میگیرند برای شکستن حکومت نظامی به پشت بام بروند و اذان بیموقع بگویند و اینطور حکومت نظامی را بیاعتبار کنند.