بُرشی از کتاب «سلام بر ابراهیم»؛

«ابراهیم» مثل همیشه حلال مشکلات شد

یکشنبه, 25 شهریور 1397 12:43 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

در بخشی از کتاب «سلام بر ابراهیم» آمده است: «آن پول خیلی برکت داشت. خیلی از مشکلاتم را حل کرد. تا مدتی مشکلی از لحاظ مالی نداشتم. خیلی دعایش کردم. آن روز خدا ابراهیم را رساند. مثل همیشه حلال مشکلات شده بود.»

 

به گزارش خط هشت ، از صدر اسلام تا امروز، دیار سلمان فارسی، بی‌شمار جوانان رشیدی را که در راه حق جانفشانی کرده‌اند، به خود دیده است. به راستی که تولد «ابراهیم» برگ زرینی در تاریخ انقلاب است؛ زیرا با مطالعه سرگذشت زندگی شهید «ابراهیم هادی» به یک انسان کامل در همه زمینه‌های زندگی می‌رسیم.

شهید هادی چهارمین فرزند خانواده بود. پدرش مشهدی محمدحسین به ابراهیم علاقه خاصی داشت. ابراهیم نیز منزلت پدر خویش را به‌خوبی شناخته بود. پدری که با شغل بقالی توانسته بود فرزندانش را به بهترین نحو تربیت کند.

ابراهیم نوجوانی بیش نبود که طعم تلخ یتیمی را چشید. از آن‌جا بود که هم‌چون مردان بزرگ، زندگی‌اش را به پیش برد.

در ادامه بُرش‌هایی از کتاب «سلام بر ابراهیم» را می‌خوانید:

«از پیامبر (ص) سوال شد: «کدام‌یک از مومنین ایمانی کامل‌تر دارند؟ فرمودند: آن‌که در راه خدا با جان و مال خود جهاد کند.»

سردار محمد کوثری فرمانده اسبق لشکر حضرت رسول (ص) ضمن بیان خاطراتی از ابراهیم تعریف می‌کرد: در روز‌های اول جنگ در سرپل ذهاب به ابراهیم گفتم؛ برادر هادی، حقوق شما آماده است، هر وقت صلاح می‌دانی بیا و بگیر. در جواب خیلی آهسته گفت: شما کی می‌ری تهران؟ گفتم: آخر هفته. بعد گفت: سه تا آدرس رو می‌نویسم، تهران رفتی حقوقم رو درِ این خونه‌ها بده. من هم این کار را انجام دادم. بعد‌ها فهمیدم هر سه، از خانواده‌های مستحق و آبرودار بودند.

از جبهه برمی‌گشتم. وقتی رسیدم میدان خراسان دیگر هیچ پولی همراهم نبود. به سمت خانه در حرکت بودم، اما مشغول فکر؛ الان برسم خانه همسرم و بچه‌هایم از من پول می‌خواهند. تازه اجاره خانه را چه کنم؟ سراغ کی بروم؟ به چه کسی رو بی‌اندازم؟ خواستم بروم خانه برادرم، اما او هم وضع خوبی نداشت. سر چهارراه عارف ایستاده بودم. با خودم گفتم: فقط باید خدا کمک کند. من اصلا نمی‌دانم چه کنم. در همین فکر بودم که یک‌دفعه دیدم ابراهیم سوار بر موتور به سمت من آمد. خیلی خوشحال شدم. تا من را دید از موتور پیاده شد، مرا در آغوش کشید. چند دقیقه‌ای صحبت کردیم. وقتی می‌خواست برود اشاره کرد: حقوق گرفتی؟ گفتم: نه، هنوز نگرفتم، ولی مهم نیست. دست کرد توی جیب و یک‌دسته اسکناس درآورد. گفتم: به جون آقا ابرام نمی‌گیرم، خودت احتیاج داری. گفت: این قرض الحسنه است. هر وقت حقوق گرفتی، پس می‌دی. بعد هم پول را داخل جیبم گذاشت، سوار شد و رفت. آن پول خیلی برکت داشت. خیلی از مشکلاتم را حل کرد. تا مدتی مشکلی از لحاظ مالی نداشتم. خیلی دعایش کردم. آن روز خدا ابراهیم را رساند. مثل همیشه حلال مشکلات شده بود.»

راوی: یکی از دوستان شهید ابراهیم هادی

 

 

 

 

منبع: دفاع‌‌ پرس

خواندن 1257 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...
cache/resized/f7feb7106320e4056d6f270bde631ff6.jpg
ماجرای فکر آوینی کتابی است با موضوع گفتارهایی در ...
cache/resized/9fbeadaffe6db7f248c99c58e4be83af.jpg
کتاب «همسایه حیدر» نوشته فاطمه ملکی با تحقیق بتول ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family