به گزارش خط هشت، جنگ تحمیلی ظاهراً در مرداد ۱۳۶۷ به اتمام رسید، اما لشکرهایی که در مناطق عملیاتی حضور داشتند، تا حدود دو سال بعد همچنان خط دفاعی خود را در آن مناطق حفظ کردند. اگر چه درگیریها به اتمام رسیده بود، اما حالا رزمندهها با محدودیت و محرومیتهای بسیاری دست به گریبان بودند و از این لحاظ، سختیهای بسیاری را تحمل میکردند. متن زیر خاطرات حسن رحیمی یکی از رزمندگان در همین خصوص است.
من از سال ۱۳۶۵ زمانی که به ۱۷ سالگی رسیدم برای اولین بار به جبهه رفتم. بعد در سالهای ۶۶ و ۶۷ چندین بار دیگر به جبهه اعزام شدم. هر بار که جبهه میرفتیم (در اعزامهای سراسری) مردم با شربت و شیرینی و اسپند از ما پذیرایی میکردند. یادش بخیر! هیچ وقت آن روزها را فراموش نمیکنم. این عنایت و توجه مردمی واقعاً برای ما با ارزش بود و باعث قوت قلب رزمندهها میشد. در جبهه هم، چون مدتی در تدارکات لشکر ۱۰ بودم، میدیدم که کمکهای مردمی تا چه میزان کمک حال رزمندهها در جبهه میشود. این کمکها شامل البسه، انواع کنسرو، میوه و حتی تنقلات و انواع داروها هم میشد. میزان کمکها گاهی به حدی بود که بسیاری از هزینههای لشکرها را تأمین میکرد. به عنوان نمونه، از بچههای تدارکات لشکر ثارالله (ع) شنیده بودم که حاج قاسم سلیمانی حساب خاصی روی کمکهای مردمی شهر رفسنجان باز کرده بود. چرا که مردم دیندار این شهر و مناطق پیرامونش، کاروانهای سنگینی از پشتیبانی جنگ را به جبههها ارسال میکردند.
بعدها که در مورد پشتیبانی مردمی از جنگ تحقیق کردم، دیدم که از شهید چمران گرفته تا شهید سیدمجتبی هاشمی فرمانده گروه فدائیان اسلام و دیگر بزرگان و فرماندهانی که در ابتدای دفاع مقدس نقش پررنگی در جبههها داشتند، همگی واسطههایی در بازار تهران یا دیگر شهرها داشتند و روی کمکهای مردمی حساب میکردند. گذشته از بازاریها که عموماً جزو قشر متمول جامعه هستند، مردم عادی شهرها و خصوصاً روستاها نیز کمکها و پشتیبانیهای بسیاری از جبههها به عمل میآوردند. من شاهد بودم که مردم یک روستا از توابع ورامین خودشان در محرومیت بودند، ولی از محصولات کشاورزیشان کمکهای بسیار شایانی به جبهه ارسال کرده بودند.
در طول هشت سال دفاع مقدس، پشتیبانی مردم از جبههها بسیار خوب بود. اما بعد از پذیرش قعطنامه ۵۹۸ و برقراری آتش بس، در باور عموم این طور تصور میشد که جنگ دیگر تمام شده است و نیازی به پشتیبانی از رزمندهها نیست. در صورتی که حداقل تا اوایل دهه ۷۰، تمام لشکرهایی که در زمان جنگ در جبهه خط داشتند، به همان شکل سابق، خط خود را حفظ کردند و به جهت اینکه امکان داشت عراق دوباره حمله کند، در آمادگی به سر میبردند.
دو سال بعد از پذیرش قطعنامه که به نظر من جزو جنگ تحمیلی به حساب میآید، یکی از مظلومترین دورههای دفاع مقدس است. چراکه به دلیل عدم ارسال کمکهای مردمی به جبهه، بسیار در محدودیت بودیم. از طرف دیگر حتی نهادهای دولتی و رسمی نیز توجه کافی به موضوع رزمندههای حاضر در مناطق عملیاتی نداشتند و این مسئله نیز مزید بر علت میشد تا بر محرومیت رزمندهها افزوده شود.
در آن دو سال (۱۳۶۷ الی ۱۳۶۹) چیزی برای بچههای رزمنده تغییر نکرده بود، الا اینکه جبههها در آرامش به سر میبردند. ما مثل سابق اعزام میگرفتیم و به خطوط دفاعی دوران جنگ میرفتیم و در آمادگی به سرمیبردیم. حتی برخی از اصول حضور در مناطق جنگی را هم رعایت میکردیم، اما همزمان در سطح جامعه کمتر کسی خبر داشت که بچههای رزمنده همچنان به مناطق جنگی میروند و آنجا خط دفاعی دارند. انگار کسی توجهی به حضور ما در جبههها نداشت. بهرغم تمامی این محرومیتها، همان تکلیف مداری که باعث پیروزی ما در جنگ تحمیلی شد، اینجا هم خودش را نشان داد و بچهها با کمترین امکانات و پشتیبانی در گرما و سرما در مناطق عملیاتی ماندند تا اینکه عراق به کویت حمله کرد و دیگر خطر درگیری مجدد با بعثیها برطرف شد. از همان زمان کمکم لشکرها، خط سنتی خود در مناطق عملیاتی را ترک کردند.