پرستاری از نیروهای امدادی دفاع مقدس تعریف میکند: «یکی از رزمندهها در جبهه آسیب دیده بود و باید خانوادهاش به بالینش میآمدند. با این حال قبول نمیکرد آدرس آنها را بدهد. مجبور شدیم به او بگوییم قرار است دستش قطع شود!»
به گزارش خط هشت، یکی از مشکلاتی که پزشکان و پرستاران جبهههای دفاع مقدس با رزمندگان داشتند، این بود که بیشتر آنها نمیخواستند خانوادههایشان بفهمند که آسیب دیدهاند. چه آسیبشان جزئی و کماهمیت بود و چه قطع عضو یا حتی احتمال نوشیدن شربت شهادت زیر تیغ عمل جراحی.
روایتی که میخوانید خاطره یکی از پرستاران جبهه از سروکله زدن با شمسالله ابرهیمی است که در کتاب «در ره منزل لیلی» به قلم رقیه کریمی آمده:
«با اینکه آسیب جدی ندیده بود اما لازم بود خانوادهاش بالاسرش باشند. شاید باید او را به خانه میبردند. اما هر کاری میکردیم آدرس و شماره تلفن آنها را نمیداد. میگفت: نمیخوام بفهمن اتفاقی برای من افتاده.
میترسید نگران شوند. دوست نداشت خانوادهاش این همه راه را به خاطر او بیآیند و سختی بکشند.
سرانجام آخرین تیر را انداختم و با حالتی جدی رفتم بالای سرش. با لحن محکم گفتم: آدرس خونتونو بده، باید خونوادتو خبر کنیم.
مثل همیشه با لجبازی جواب داد: نمیخواد خبر کنید، نگران میشند.
دستهایش که آسیب دیده بود را به من نشان داد و گفت: من که طوریم نیست! برای چی میخواید به اونا خبر بدید؟
نگاهی سرد به دستانش انداختم و با همان لحن جدی گفتم: قراره صبح دستتو قطع کنیم! باید به خونوادت خبر بدیم.
بهت زده شد. با اندوه به دستانش نگاه کرد؛ فقط کمی تاول زده بود. باورش نمیشد. دلم برایش سوخت. با ناراحتی آدرس را داد و خوابید.
صبح که چشمهایش را باز کرد برادرش بالای سرش بود. قرار نبود دستش را قطع کنند. خنده از لبانش محو نمیشد.»
منبع: فارس