به گزارش خط هشت ، ۲۹ فروردین ماه ۱۳۶۷ شبه جزیره فاو پس از حدود ۱۴ ماه تصرف توسط نیروهای ایرانی، با تک سنگین ارتش بعث عراق بازپس گرفته شد. سقوط فاو شروع مقطع تلخی از جنگ بود که ابتکار عمل را از دست نیروهای ایرانی خارج کرد. پس از فاو، نوبت به جزایر مجنون، شلمچه و دیگر نقاطی رسید که سالها برای تصرف آنها زحمت کشیده شده بود و حالا با یورشهای کم سابقه لشکرهای زرهی دشمن یکی پس از دیگری سقوط میکردند. بررسی چرایی تغییر صحنه جنگ در ماههای پایانی آن زمان مجال زیادی میطلبد. در ظاهر دو جبهه پس از عملیات موفق کربلای ۵ رویهای متضاد در پیش گرفته بودند. در این سو برخی کمکاریها در کنار تحریمها، دلسردیها، شایعات و... باعث میشد نیروهای کمتری به جبهه اعزام شوند و در طرف مقابل، دست و دلبازی ابرقدرتها برای تجهیز ارتش عراق، به نهایت خود رسیده بود. برای نگاهی بهتر به وقایع آن روزها سراغ عبدالمحمود محمودی از رزمندگان دفاع مقدس رفتیم که مدتهاست به عنوان یک راوی و محقق در زمینه دفاع مقدس فعالیت میکند.
در مقطع سقوط فاو کجا بودید؟ واکنش رزمندهها به این خبر تلخ چه بود؟
آن زمان بخشی از یگانهای لشکر ۱۴ امام حسین (ع) هنوز درگیر تبعات عملیات والفجر ۱۰، فتح حلبچه و تحولات شمالغرب بودند. گردان ما (گردان امام محمدباقر) هم در سنندج مستقر بود. البته خود من روز سقوط فاو در اصفهان بودم و یادم است این خبر تلخ را از رادیو شنیدم. برایمان عجیب بود که فاو در عرض ۳۶ ساعت سقوط کرده باشد. از بهمن ماه ۱۳۶۴ فاو در تصرف رزمندگان بود و به نظر میرسید جای پایمان در آنجا محکم شده باشد، اما به ناگاه ۲۹ فروردین ۶۷ خبر رسید این شبه جزیره حساس و استراتژیک سقوط کرده است. این خبر برای بچههای رزمنده که آتش جنگ را از نزدیک درک کرده بودند، سخت و تهییج کننده بود. بلافاصله به اتفاق شش نفر از بچههای محلهمان تصمیم گرفتیم دوباره به جبهه اعزام شویم و به سرعت هم مقدمات اعزام را فراهم کنیم.
دلیل حساسیت فاو در معادلات جنگ چه بود؟
فتح این شبه جزیره نقطه اوج قدرت ایران در جبههها را به نمایش گذاشته بود. بنده دوره دافوس را گذراندهام. آنجا مدرسها برای ما از فتح فاو میگفتند. برخی از رزمندگانی که در والفجر ۸ حضور داشتند غر میزدند که خودمان در این عملیات بودیم و دیگر نیازی نیست آن را برایمان تدریس کنید. اساتید در پاسخ میگفتند شرح فتح فاو توسط نیروهای ایرانی و کیفیت عبور از رودخانه وحشی اروند در دورههای دافوس ارتشهای عضو ناتو هم تدریس میشود و این اهمیت کار را نشان میدهد. پس همانطور که فتح فاو یک پیروزی بزرگ برای ما قلمداد میشد، سقوطش هم از نظر معادلات نظامی و هم از نظر بار روانی مشکلات زیادی را در پی داشت.
سقوط چنین منطقه مهمی آن هم در عرض چند ساعت کمی عجیب است. خودتان اشاره کردید که ما آنجا را حداقل ۱۴ ماه در اختیار داشتیم.
بله، من هم در دوران دفاع مقدس و هم بعد از آن روی این موضوع مطالعه و تحقیق کردم. یک موردش را عرض میکنم. کمی قبل از سقوط فاو انتخاباتی در کشور برگزار شد. یکی از مسئولان امر برای بیان حضور گسترده مردم آماری از تعداد رأی دهندگان در نقاط مختلف ارائه داد. به فاو که رسید آمار رأی دهندگان که قاعدتاً همگی رزمنده بودند را چیزی حدود ۳ هزار و خردهای معرفی کرد (حالا شاید رقم دقیقش را یادم نباشد) گذشته از آنکه کار آن مسئول اشتباه بود و غیرمستقیم آمار نیروها را لو داد، این تعداد نیرو برای یک منطقه مهم نظامی مثل فاو واقعاً ناچیز بود. کمبود نیرو و مهمات یکی از مهمترین دلایل سقوط فاو بود. در طرف مقابل هم که عراق واقعاً تجهیز شده بود. البته مشکل کمبودها فقط محدود به فاو نمیشد. شما عملیاتی که در خلال سال ۶۶ انجام گرفته بود را بررسی کنید میبینید که استعداد نیروهای ما در عملیاتی، چون کربلای ۱۰ و والفجر ۱۰ به نسبت عملیات بزرگ دیگر کمتر بود. این را باید حاصل مدیریت برخی از سیاسیونی بدانیم که از ادامه جنگ خسته شده بودند و میخواستند هر طور شده جام زهر را به امام (ره) بنوشانند. در طرف مقابل میتوانیم بگوییم کل عراق بسیج شده بود تا شکستهای چند سال گذشتهاش را با تسلیحاتی که غرب و شرق در اختیارش میگذاشت جبران کند. در قدم اول به فاو حمله کردند، چون هم یک منطقه مهم و استراتژیک بود و هم با زدن پل بعثت میتوانستند ارتباط رزمندگان مدافع را با عقبه قطع کنند.
قبل از اینکه به بحث ادامه بدهیم گفته میشود زدن این پل کار امریکاییها بود؟
من هم شنیدهام، اما هرچه گشتهام سندی برای اثبات آن نیافتهام. امکانش هم هست که امریکاییها به عراق در این مسیر کمک کرده باشند. به هرحال حمله دشمن بسیار حساب شده بود و اول با زدن پل، ارتباط شبه جزیره را با این طرف رودخانه قطع کردند و سپس با انبوه نیروها و بمباران وسیع شیمیایی، فاو را بازپس گرفتند.
شما به کمبود نیروها اشاره کردید، اما به هرحال میشد خط پدافندی فاو را که وسعت زیادی نداشت تقویت کرد. آیا گزارشهای لازم به فرماندهان داده نمیشد؟
اجازه دهید جواب این سؤال شما را از دیدهها و شنیدههای خودم بدهم. عرض کردم که گردان ما در غرب کشور خط داشت، اما تعدادی از گردانهای دیگر لشکر به جنوب و فاو رفته بودند. من بعد از سقوط فاو که به منطقه رفتم، با رزمندگان حاضر در آنجا صحبتهایی انجام دادم. دوست داشتم بدانم آنجا چه گذشته است. هم عزیزان سایر گردانها و هم برخی از همگردانیهای خودم که قبلاً در فاو حضور داشتند میگفتند ما از ماهها قبل متوجه تحرکات دشمن شده بودیم. خب سال ۶۶ و ۶۷ مدتها از جنگ میگذشت و خیلی از بچه بسیجیها برای خودشان صاحب تجربه و دانش جنگی شده بودند. آنها میگفتند ما که نیروی عادی بودیم متوجه شده بودیم که عراق میخواهد در آینده حملهای ترتیب دهد، چه برسد به فرماندهان. مسلماً فرماندهان هم که گزارش نوبهای دریافت میکردند متوجه این موضوع شده بودند، اما همانطور که عرض کردم در ماههای پایانی جنگ تناسب بین دو طرف درگیری برهم خورده بود. این طرف بنا به همان دلسردیها و کارشکنیهایی که اشاره کردم، نیروهای کمتری به جبهه اعزام میشد و در مقابل ارتش عراق واقعا گستردگی و تجهیز فوقالعادهای یافته بود، لذا فرماندهان برای اینکه توجه و فشار عراق را از جبهههای جنوب منحرف کنند، عملیات والفجر ۱۰ را در شمالغرب اجرا کردند. آنجا خیلی چیزها علنی گفته میشد تا حساسیت دشمن را جلب کنند. مثلاً تبلیغات زیادی روی تصرف حلبچه، خورمان و سیدصادق انجام میشد. یا روی تصرف سد دربندی خان خیلی مانور داده و علنی گفته میشد ما با رسوخ در سلیمانیه به بغداد نزدیکتر شدهایم. اینطور عنوان میشد تا دشمن روی دستاوردهای والفجر ۱۰ حساس شود و نیروهایش را به شمال جبهههای نبرد منتقل کند، اما عراق دست ما را خوانده بود و با قبول شکست در شمالغرب، عمده نیروهایش را به جنوب منتقل کرده بود. از طرف دیگر به جای اعزام سربازان بیشتر به جبهه شمالی، هم از بمباران وسیع شیمیایی در حلبچه و سایر نقاط بهره برده، هم نیروهای ما را، هم مردم حلبچه را و هم سربازان خودش را مسموم کرده بود.
پس میتوانیم بگوییم سقوط فاو نتیجه طبیعی برخی از کمکاریها در داخل کشور و از آن طرف تجهیز دشمن توسط ابرقدرتها بود.
وقتی از فرمانده جنگ گرفته تا رئیس ستاد جنگ، تبلیغات جنگ و... همگی از افرادی بودند که بعدها برخی از آنها وارد جریان فتنه شدند، نمیشد انتظار داشت نتیجهای بهتر اخذ شود. در اسناد مختلف نکتههای خوبی آمده است. سردار درودیان در کتاب «پایان جنگ» مطالب خوبی در این خصوص مینویسد. من نظر خودم را میگویم. برخی از سیاسیون خسته شده بودند. اواخر جنگ خودم شاهد بودم که از مواد غذایی گرفته تا مهمات برای ما جیرهبندی شده بود. ما یک خمپاره ۶۰ داشتیم که دو روز یکبار سه گلوله در اختیارمان میگذاشتند. یعنی روزی یک و نیم گلوله خمپاره سهمیه داشتیم. یا هر گردانی دو ماشین در اختیار داشت که، چون بنزین را کوپنی کرده بودند میگفتند یکی از آنها را بخوابانید و فقط از یکی استفاده کنید. یا تا میشود از تریلهای ۲۵۰ استفاده نکنید و از موتورهای ۱۲۵ استفاده کنید. خب وقتی یک نیروی بسیجی به جبهه میآید و میبیند توجهی به اوضاع جبهه نمیشود دلسرد میشود. به رغم همه اینها من نمیگویم مردم از جنگ خسته شده بودند. بعد از قطعنامه که عراق بدعهدی کرد و دوباره به ما حمله کرد دیدیم که چطور مردم پای کار آمدند و با هجوم به جبههها خیلی از گردانها زوجی شدند. یعنی در کنار هر گردانی یک گردان دیگر تشکیل شد. مثلاً جانشین فرمانده گروهان ما به گردان تازه تأسیس رفت و خودش یک گروهان در اختیار گرفت و به همین ترتیب آخر جنگ لشکر ۱۴ حدود ۳۰ گردان تشکیل داده بود.
از دست دادن فاو آغاز روندی از جنگ بود که به ماجرای قطعنامه ختم شد، اما دشمن بعد از آن سعی کرد به داخل کشورمان رسوخ کند. شما که در شلمچه بودید چه دیدید؟
وقتی اوضاع جنگ وخیم شد گردان ما از سنندج به جنوب منتقل شد. ما روی جاده امام رضا در شلمچه مستقر شدیم. شاید ۱۰ روز قبل از قطعنامه تا چند روز بعد از آن در همین منطقه بودیم. در آن منطقه آخرین گردان از لشکر ۱۴ بودیم و کنار ما یکی از گردانهای لشکر ۸ نجف خط داشت. به ما میگفتند نگاه به کمی تعداد خودمان نکنید لشکر ۸ اوضاع بهتری دارد و نیروهایش زیاد است. بعد از جنگ متوجه شدم همین حرفها به هشت نجفیها هم گفته شده بود که نگاه به اوضاع خودمان نکنید که لشکر ۱۴ پر قدرت و پر نیرو است! من همین اواخر با سردار امینی فرمانده سابق لشکر ۸ نجف که به تازگی بازنشسته شده است گفتوگو کردم. ایشان آن موقع فرمانده گردان بود. میگفت: بین گردان ما و گردان شما باید یک واحد دیگر مستقر میشد. وقتی برای سرکشی از منطقه رفتم دیدم از آن واحد خبری نیست و بخشی از مرز شلمچه بدون دفاع رها شده است. موضوع را که به شهید احمد کاظمی گفتم باورش نمیشد. شخصاً به منطقه آمد و وقتی با هم به نقطه مورد نظر رفتیم و دیدیم در مقابل تانکهای عراقی آماده حمله صف کشیدهاند، شهید کاظمی حرص میخورد و زیر لب میگفت: «لااله الا الله، امان از این همه بیتعصبی و بیمسئولیتی...» خلاصه قرار شد نیروهای لشکر ۸ خودشان جور آن یگان را بکشند و منطقه مورد نظر را هم پوشش دهند. این همان موضوعی است که عرض میکنم برخی از کارشکنیها قصد داشت جام زهر را به امام بنوشاند. وقتی عراق تک سنگینش را بعد از قطعنامه اجرا کرد، عقبه گردان ما که به آن قرارگاه فتح میگفتیم سقوط کرد و ما به محاصره درآمدیم بچهها با غیرت عجیبی مقاومت کردند و نگذاشتند خط سقوط کند. بعد هم که فرمان امام مبنی بر خالی نگذاشتن جبههها باعث شد فوج فوج نیروی مردمی به جبههها اعزام شود و بعثیها با خفت و خواری جاده خرمشهر- اهواز را رها و به آن طرف مرزها فرار کنند.
در مقطع سقوط فاو کجا بودید؟ واکنش رزمندهها به این خبر تلخ چه بود؟
آن زمان بخشی از یگانهای لشکر ۱۴ امام حسین (ع) هنوز درگیر تبعات عملیات والفجر ۱۰، فتح حلبچه و تحولات شمالغرب بودند. گردان ما (گردان امام محمدباقر) هم در سنندج مستقر بود. البته خود من روز سقوط فاو در اصفهان بودم و یادم است این خبر تلخ را از رادیو شنیدم. برایمان عجیب بود که فاو در عرض ۳۶ ساعت سقوط کرده باشد. از بهمن ماه ۱۳۶۴ فاو در تصرف رزمندگان بود و به نظر میرسید جای پایمان در آنجا محکم شده باشد، اما به ناگاه ۲۹ فروردین ۶۷ خبر رسید این شبه جزیره حساس و استراتژیک سقوط کرده است. این خبر برای بچههای رزمنده که آتش جنگ را از نزدیک درک کرده بودند، سخت و تهییج کننده بود. بلافاصله به اتفاق شش نفر از بچههای محلهمان تصمیم گرفتیم دوباره به جبهه اعزام شویم و به سرعت هم مقدمات اعزام را فراهم کنیم.
دلیل حساسیت فاو در معادلات جنگ چه بود؟
فتح این شبه جزیره نقطه اوج قدرت ایران در جبههها را به نمایش گذاشته بود. بنده دوره دافوس را گذراندهام. آنجا مدرسها برای ما از فتح فاو میگفتند. برخی از رزمندگانی که در والفجر ۸ حضور داشتند غر میزدند که خودمان در این عملیات بودیم و دیگر نیازی نیست آن را برایمان تدریس کنید. اساتید در پاسخ میگفتند شرح فتح فاو توسط نیروهای ایرانی و کیفیت عبور از رودخانه وحشی اروند در دورههای دافوس ارتشهای عضو ناتو هم تدریس میشود و این اهمیت کار را نشان میدهد. پس همانطور که فتح فاو یک پیروزی بزرگ برای ما قلمداد میشد، سقوطش هم از نظر معادلات نظامی و هم از نظر بار روانی مشکلات زیادی را در پی داشت.
سقوط چنین منطقه مهمی آن هم در عرض چند ساعت کمی عجیب است. خودتان اشاره کردید که ما آنجا را حداقل ۱۴ ماه در اختیار داشتیم.
بله، من هم در دوران دفاع مقدس و هم بعد از آن روی این موضوع مطالعه و تحقیق کردم. یک موردش را عرض میکنم. کمی قبل از سقوط فاو انتخاباتی در کشور برگزار شد. یکی از مسئولان امر برای بیان حضور گسترده مردم آماری از تعداد رأی دهندگان در نقاط مختلف ارائه داد. به فاو که رسید آمار رأی دهندگان که قاعدتاً همگی رزمنده بودند را چیزی حدود ۳ هزار و خردهای معرفی کرد (حالا شاید رقم دقیقش را یادم نباشد) گذشته از آنکه کار آن مسئول اشتباه بود و غیرمستقیم آمار نیروها را لو داد، این تعداد نیرو برای یک منطقه مهم نظامی مثل فاو واقعاً ناچیز بود. کمبود نیرو و مهمات یکی از مهمترین دلایل سقوط فاو بود. در طرف مقابل هم که عراق واقعاً تجهیز شده بود. البته مشکل کمبودها فقط محدود به فاو نمیشد. شما عملیاتی که در خلال سال ۶۶ انجام گرفته بود را بررسی کنید میبینید که استعداد نیروهای ما در عملیاتی، چون کربلای ۱۰ و والفجر ۱۰ به نسبت عملیات بزرگ دیگر کمتر بود. این را باید حاصل مدیریت برخی از سیاسیونی بدانیم که از ادامه جنگ خسته شده بودند و میخواستند هر طور شده جام زهر را به امام (ره) بنوشانند. در طرف مقابل میتوانیم بگوییم کل عراق بسیج شده بود تا شکستهای چند سال گذشتهاش را با تسلیحاتی که غرب و شرق در اختیارش میگذاشت جبران کند. در قدم اول به فاو حمله کردند، چون هم یک منطقه مهم و استراتژیک بود و هم با زدن پل بعثت میتوانستند ارتباط رزمندگان مدافع را با عقبه قطع کنند.
قبل از اینکه به بحث ادامه بدهیم گفته میشود زدن این پل کار امریکاییها بود؟
من هم شنیدهام، اما هرچه گشتهام سندی برای اثبات آن نیافتهام. امکانش هم هست که امریکاییها به عراق در این مسیر کمک کرده باشند. به هرحال حمله دشمن بسیار حساب شده بود و اول با زدن پل، ارتباط شبه جزیره را با این طرف رودخانه قطع کردند و سپس با انبوه نیروها و بمباران وسیع شیمیایی، فاو را بازپس گرفتند.
شما به کمبود نیروها اشاره کردید، اما به هرحال میشد خط پدافندی فاو را که وسعت زیادی نداشت تقویت کرد. آیا گزارشهای لازم به فرماندهان داده نمیشد؟
اجازه دهید جواب این سؤال شما را از دیدهها و شنیدههای خودم بدهم. عرض کردم که گردان ما در غرب کشور خط داشت، اما تعدادی از گردانهای دیگر لشکر به جنوب و فاو رفته بودند. من بعد از سقوط فاو که به منطقه رفتم، با رزمندگان حاضر در آنجا صحبتهایی انجام دادم. دوست داشتم بدانم آنجا چه گذشته است. هم عزیزان سایر گردانها و هم برخی از همگردانیهای خودم که قبلاً در فاو حضور داشتند میگفتند ما از ماهها قبل متوجه تحرکات دشمن شده بودیم. خب سال ۶۶ و ۶۷ مدتها از جنگ میگذشت و خیلی از بچه بسیجیها برای خودشان صاحب تجربه و دانش جنگی شده بودند. آنها میگفتند ما که نیروی عادی بودیم متوجه شده بودیم که عراق میخواهد در آینده حملهای ترتیب دهد، چه برسد به فرماندهان. مسلماً فرماندهان هم که گزارش نوبهای دریافت میکردند متوجه این موضوع شده بودند، اما همانطور که عرض کردم در ماههای پایانی جنگ تناسب بین دو طرف درگیری برهم خورده بود. این طرف بنا به همان دلسردیها و کارشکنیهایی که اشاره کردم، نیروهای کمتری به جبهه اعزام میشد و در مقابل ارتش عراق واقعا گستردگی و تجهیز فوقالعادهای یافته بود، لذا فرماندهان برای اینکه توجه و فشار عراق را از جبهههای جنوب منحرف کنند، عملیات والفجر ۱۰ را در شمالغرب اجرا کردند. آنجا خیلی چیزها علنی گفته میشد تا حساسیت دشمن را جلب کنند. مثلاً تبلیغات زیادی روی تصرف حلبچه، خورمان و سیدصادق انجام میشد. یا روی تصرف سد دربندی خان خیلی مانور داده و علنی گفته میشد ما با رسوخ در سلیمانیه به بغداد نزدیکتر شدهایم. اینطور عنوان میشد تا دشمن روی دستاوردهای والفجر ۱۰ حساس شود و نیروهایش را به شمال جبهههای نبرد منتقل کند، اما عراق دست ما را خوانده بود و با قبول شکست در شمالغرب، عمده نیروهایش را به جنوب منتقل کرده بود. از طرف دیگر به جای اعزام سربازان بیشتر به جبهه شمالی، هم از بمباران وسیع شیمیایی در حلبچه و سایر نقاط بهره برده، هم نیروهای ما را، هم مردم حلبچه را و هم سربازان خودش را مسموم کرده بود.
پس میتوانیم بگوییم سقوط فاو نتیجه طبیعی برخی از کمکاریها در داخل کشور و از آن طرف تجهیز دشمن توسط ابرقدرتها بود.
وقتی از فرمانده جنگ گرفته تا رئیس ستاد جنگ، تبلیغات جنگ و... همگی از افرادی بودند که بعدها برخی از آنها وارد جریان فتنه شدند، نمیشد انتظار داشت نتیجهای بهتر اخذ شود. در اسناد مختلف نکتههای خوبی آمده است. سردار درودیان در کتاب «پایان جنگ» مطالب خوبی در این خصوص مینویسد. من نظر خودم را میگویم. برخی از سیاسیون خسته شده بودند. اواخر جنگ خودم شاهد بودم که از مواد غذایی گرفته تا مهمات برای ما جیرهبندی شده بود. ما یک خمپاره ۶۰ داشتیم که دو روز یکبار سه گلوله در اختیارمان میگذاشتند. یعنی روزی یک و نیم گلوله خمپاره سهمیه داشتیم. یا هر گردانی دو ماشین در اختیار داشت که، چون بنزین را کوپنی کرده بودند میگفتند یکی از آنها را بخوابانید و فقط از یکی استفاده کنید. یا تا میشود از تریلهای ۲۵۰ استفاده نکنید و از موتورهای ۱۲۵ استفاده کنید. خب وقتی یک نیروی بسیجی به جبهه میآید و میبیند توجهی به اوضاع جبهه نمیشود دلسرد میشود. به رغم همه اینها من نمیگویم مردم از جنگ خسته شده بودند. بعد از قطعنامه که عراق بدعهدی کرد و دوباره به ما حمله کرد دیدیم که چطور مردم پای کار آمدند و با هجوم به جبههها خیلی از گردانها زوجی شدند. یعنی در کنار هر گردانی یک گردان دیگر تشکیل شد. مثلاً جانشین فرمانده گروهان ما به گردان تازه تأسیس رفت و خودش یک گروهان در اختیار گرفت و به همین ترتیب آخر جنگ لشکر ۱۴ حدود ۳۰ گردان تشکیل داده بود.
از دست دادن فاو آغاز روندی از جنگ بود که به ماجرای قطعنامه ختم شد، اما دشمن بعد از آن سعی کرد به داخل کشورمان رسوخ کند. شما که در شلمچه بودید چه دیدید؟
وقتی اوضاع جنگ وخیم شد گردان ما از سنندج به جنوب منتقل شد. ما روی جاده امام رضا در شلمچه مستقر شدیم. شاید ۱۰ روز قبل از قطعنامه تا چند روز بعد از آن در همین منطقه بودیم. در آن منطقه آخرین گردان از لشکر ۱۴ بودیم و کنار ما یکی از گردانهای لشکر ۸ نجف خط داشت. به ما میگفتند نگاه به کمی تعداد خودمان نکنید لشکر ۸ اوضاع بهتری دارد و نیروهایش زیاد است. بعد از جنگ متوجه شدم همین حرفها به هشت نجفیها هم گفته شده بود که نگاه به اوضاع خودمان نکنید که لشکر ۱۴ پر قدرت و پر نیرو است! من همین اواخر با سردار امینی فرمانده سابق لشکر ۸ نجف که به تازگی بازنشسته شده است گفتوگو کردم. ایشان آن موقع فرمانده گردان بود. میگفت: بین گردان ما و گردان شما باید یک واحد دیگر مستقر میشد. وقتی برای سرکشی از منطقه رفتم دیدم از آن واحد خبری نیست و بخشی از مرز شلمچه بدون دفاع رها شده است. موضوع را که به شهید احمد کاظمی گفتم باورش نمیشد. شخصاً به منطقه آمد و وقتی با هم به نقطه مورد نظر رفتیم و دیدیم در مقابل تانکهای عراقی آماده حمله صف کشیدهاند، شهید کاظمی حرص میخورد و زیر لب میگفت: «لااله الا الله، امان از این همه بیتعصبی و بیمسئولیتی...» خلاصه قرار شد نیروهای لشکر ۸ خودشان جور آن یگان را بکشند و منطقه مورد نظر را هم پوشش دهند. این همان موضوعی است که عرض میکنم برخی از کارشکنیها قصد داشت جام زهر را به امام بنوشاند. وقتی عراق تک سنگینش را بعد از قطعنامه اجرا کرد، عقبه گردان ما که به آن قرارگاه فتح میگفتیم سقوط کرد و ما به محاصره درآمدیم بچهها با غیرت عجیبی مقاومت کردند و نگذاشتند خط سقوط کند. بعد هم که فرمان امام مبنی بر خالی نگذاشتن جبههها باعث شد فوج فوج نیروی مردمی به جبههها اعزام شود و بعثیها با خفت و خواری جاده خرمشهر- اهواز را رها و به آن طرف مرزها فرار کنند.