آزادی خرمشهر از زاویه دید دشمن، در بررسی ۳ کتاب با قلم افسران ارتش بعث عراق

ایرانی‌ها از فشنگ و آتش ترس نداشتند!

یکشنبه, 31 ارديبهشت 1402 14:36 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

تماشای جنگ تحمیلی از زاویه دید دشمن لطف خاصی دارد. اینکه ما بدانیم در لحظه حملات رزمندگان به خطوط دشمن آن‌ها چه واکنشی داشتند و چه شرایطی را پشت سرگذاشتند، می‌تواند به درک بهتر ابعاد مختلف جنگ تحمیلی کمک کند.

به گزارش خط هشت، تماشای جنگ تحمیلی از زاویه دید دشمن لطف خاصی دارد. اینکه ما بدانیم در لحظه حملات رزمندگان به خطوط دشمن آن‌ها چه واکنشی داشتند و چه شرایطی را پشت سرگذاشتند، می‌تواند به درک بهتر ابعاد مختلف جنگ تحمیلی کمک کند. در عملیات الی بیت المقدس، سرعت عمل رزمندگان، آن دسته از نیرو‌های دشمن را که در داخل شهر تجمع کرده بودند آن‌قدر مستأصل ساخته بود که به رغم حضور چندین هزار سرباز دشمن در داخل شهر، همگی مجبور به تسلیم شدند و ماجرای ۱۹ هزار اسیر عراقی در فتح خرمشهر رقم خورد. در این مطلب با نگاهی به سه کتاب «توفان سرخ» نوشته سرهنگ عراقی عبدالعظیم الشکرچی، کتاب «آخرین شب در خرمشهر» خاطرات و نوشته‌های سرهنگ عراقی کامل جابر و نهایتاً «ویرانی دروازه شرقی» نوشته سرلشکر وفیق السامرایی، به دیده‌ها و شنیده‌های این سه افسر عراقی در خصوص آزادسازی خرمشهر از سوی نیرو‌های ایرانی می‌پردازیم.

توفان سرخ
در الی‌بیت‌المقدس «زمین زیر پای سربازان دشمن می‌لرزید و ابری سرخ رنگ بر سقف آسمان چسبیده بود.» این‌ها تعابیر سرهنگ عراقی عبدالعظیم الشکرچی از افسران ارشد ارتش بعث عراق است که خاطرات خود از سال‌های ۱۳۶۰ الی ۱۳۶۱ را در کتاب «توفان سرخ» به رشته تحریر درآورده است. کتاب او به عنوان یک افسر میدانی نکات جالب توجهی دارد. البته الشکرچی صرفاً به آزادسازی خرمشهر نپرداخته و دیده‌هایش از عملیات دیگر نظیر رمضان و مسلم بن عقیل را هم در کتابش آورده است. اما عملیات الی بیت المقدس نقطه آغازین کتاب است و تعابیری هم که او درباره این عملیات می‌آورد، تکان دهنده است.

حضور صدام در خرمشهر!
در زمانی که با حمله ایرانی‌ها به خطوط دشمن در پیرامون خرمشهر به قول شکرچی، ابری سرخ رنگ در آسمان پدیدار شده بود، نویسنده کتاب توفان سرخ، فرمانده گردان یکم از تیپ ۴۱۹ بود. او که به همراه نیرو‌های تحت امرش در خرمشهر حضور داشت، ادعا می‌کند شب قبل از آمدن ایرانی‌ها، صدام به دیدار نیرو‌های عراقی مدافع خرمشهر رفته و به آن‌ها اطمینان داده بود: «مطمئن باشید روی زمین هیچ قدرتی وجود ندارد که بتواند خرمشهر را از ما پس بگیرد.»
معلوم نیست کسی که آن شب به دیدار آن‌ها می‌رود، صدام بود یا بدل او، هرچه هست شکرچی می‌گوید تنها یک روز بعد از سخنان تهییج کننده صدام، خرمشهر به دست نیرو‌های ایرانی می‌افتد و صرفاً از تیپ آن‌ها حدود هزار و ۵۰۰ کشته، ۵۰۰ مجروح و هزار اسیر برجای می‌ماند. آن‌هایی هم که قصد اسارت نداشتند، خود را به امواج اروند می‌سپارند تا بلکه با شنا خودشان را به سواحل عراق برسانند.

شنا در جهت مخالف
برخی از دیده‌های شکرچی، با روایت رزمندگان ایرانی اشتراکاتی دارد. رزمندگانی که در لحظات آزادسازی خرمشهر حضور داشتند، خاطراتی از فرار تعداد قابل توجهی از سربازان عراقی به سوی اروند را ذکرکرده‌اند. نویسنده کتاب توفان سرخ هم می‌گوید: «تعدادی از سربازان ما شناکنان خود را از معرکه دور کردند. لکن آب رودخانه آن‌ها را به نقطه‌ای برد که گروهی از رزمندگان در کمین‌شان بودند. به این ترتیب همگی اسیر شدند. من شناکنان خود را سمت مخالف کشاندم و توانستم فرار کنم.»

فتحی که معجزه زمان بود
نکته جالب توجه در روایت‌های کتاب توفان سرخ، تعجب و شگفتی نگارنده از سرعت عمل و قدرت رزمندگان در خلال عملیات الی بیت المقدس است. باید توجه داشت که نویسنده این سطور، افسر ارتش اشغالگر بعث بود که اینطور زبان به تحسین عملکرد نیرو‌های ایرانی در عملیات الی بیت المقدس باز می‌کند.
الشکرچی در بخش دیگری از کتابش می‌نویسد: «در واقع باید بگویم در عملیات آزادسازی خرمشهر، وقایع عجیب و فراوانی رخ داد. من هنوز نمی‌توانم تمام شگفتی‌های آن را آن طور که باید و شاید نقل کنم. تنها حرفی که می‌توان زد این است که این عملیات معجزه زمان بود!»

آخرین شب در خرمشهر
«آخرین شب در خرمشهر» عنوان کتاب سرهنگ کامل جابر از افسران سابق ارتش بعث عراق است. کامل جابر گزارش جامع‌تر، دقیق‌تر و کامل‌تری از حضور در ماجرای فتح خرمشهر توسط نیرو‌های ایرانی ارائه می‌دهد. برخلاف کتاب توفان سرخ، کتاب او صرفاً در خصوص وقایع عملیات الی بیت المقدس نگاشته شده و او سعی کرده است با ذکر روز دقیق وقایع، یک اثر علمی‌تر نسبت به کتاب توفان سرخ ارائه بدهد. کامل به همراه همرزمانش در تیپ ۲۸ برای تقویت خطوط دفاعی خرمشهر در روز ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۱ (۱۱/۵/۱۹۸۲) به خاک ایران اعزام می‌شوند، اما شکست سرنوشت آن‌ها می‌شود و کاری از پیش نمی‌برند.

۳۰ اردیبهشت ۱۳۶۱
اوضاع در خرمشهر از روز سی‌ام اردیبهشت ۱۳۶۱ برای عراقی‌ها ناگوار می‌شود. این موضوع را سرهنگ کامل جابر در کتابش به صراحت آورده است: «سربازان ایرانی مثل داوطلبان مرگ به سوی ما می‌آمدند. انگار می‌خواستند ما را از روی زمین محو کنند. برای آن‌ها مرگ، فشنگ و آتش معنا نداشت. با اینکه تانک‌های تیپ زرهی ما از نوع تی‌۷۲ پیشرفته بود، اما پیاده نظام ایرانی پشت سر تانک‌های ما می‌دویدند و در یک لحظه آن را به خاکستر تبدیل می‌کردند.»
بعثی‌ها با علم بر اینکه کار در خرمشهر دارد به ضرر آن‌ها تمام می‌شود، هرچه در توان داشتند رو می‌کنند تا بلکه از شکست قطعی فرار کنند. در اینجا نیرو‌های زرهی عراق مرتب به منطقه اعزام می‌شوند، اما ایرانی‌ها بدون ترس با آن‌ها می‌جنگند و گردان‌های زرهی یکی بعد از دیگری نابود می‌شوند.
در بخشی از کتاب، سرهنگ کامل جابر روایت شگفت‌انگیزی از یک گروه ۲۰ نفره شهادت طلب ایرانی بیان می‌کند: «ایرانی‌ها از پشت سر به خاکریز میانی حمله و نیرو‌های ذخیره و امداد ما را گلوله باران کردند. آن‌ها یک گروه شهادت طلب بودند که ۲۰ نفر می‌شدند. غیر از تعدادی سرباز عراقی، ۱۰ نفربر هم در این حمله نابود شدند... البته افراد این گروه ایرانی، در درگیری با تیپ ۶۶ که به سوی خاکریز میانی پیشروی می‌کرد، شهید شدند.»

گریه سرهنگ احمد زیدان
کار جالبی که سرهنگ کامل جابر در کتاب خود انجام داده، توصیف شخصیت برخی از افراد تأثیرگذار در ماجرای خرمشهر است. سرهنگ احمد زیدان که فرمانده مدافعان خرمشهر شده بود، یکی از همین چهره‌هاست که کامل جابر به خوبی شخصیت او را برای خواننده ترسیم می‌کند؛ افسری چابلوس، زبان باز، موذی، غوغا سالار با دانش نظامی کم، اما پرمدعا و در عین حال ترسو که در لحظات آخر فتح شهر توسط ایرانی‌ها، صرفاً به فکر نجات جان خود بود و در این راه از به کار بستن هیچ حیله‌ای هم فروگذار نبود. در بخشی از کتاب در همین خصوص می‌خوانیم: «چهره سرهنگ (احمد زیدان) زرد شده بود؛ چون به خوبی می‌دانست که فرماندهی نمی‌خواهد واحد‌های ما عقب‌نشینی کنند. بدن او با دیدن پیشروی ایرانی‌ها به سمت مجتمع مسکونی به لرزه افتاد. به او گفتم قربان چه کنیم؟ خشمگین گفت از جلوی چشمم دورشو، دیگر نمی‌خواهم قیافه هیچ کدام‌تان را ببینم!... و به گریه افتاد، نمی‌دانم برای چه گریه می‌کرد.»

دریایی از خون
در آخرین روز‌های عملیات الی بیت المقدس، ایرانی‌ها با غریو «الله اکبر» و «یا مهدی» نزدیکی خود به پیروزی نهایی در خرمشهر را به اطلاع دشمنان‌شان که در داخل شهر موضع گرفته بودند می‌رسانند. آن لحظات یکی از سخت‌ترین لحظاتی بود که افسران و سربازان عراقی در جنگ با ایرانی‌ها تجربه کرده بودند. کامل جابر در کتابش می‌نویسد: «خرمشهر در دریایی از خون غوطه‌ور بود. صدای الله اکبر و یا مهدی نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. سربازان از نیرو‌های ایرانی می‌ترسیدند برای همین از هر سو فرار می‌کردند... فرماندهی از تیپ ۴۸ می‌خواست که فقط چند ساعت مقاومت کند تا نیروی هوایی به کمک بیاید، اما این کار دور از انتظار بود. پیشروی ایرانی‌ها طوری سریع صورت گرفت که توانستند مواضع تیپ را یکباره به تصرف خود درآورند. حمله آن‌ها چنان گسترده و سریع بود که تیپ مجالی برای تنظیم صفوف خود پیدا نکرد و نتوانست مقاومت کند. گردان‌هایی که سالم مانده بودند به داخل شهر عقب نشستند... با تصرف سدةالدج و نابودی تیپ ۴۸، ما از همه سو در محاصره ایرانی‌ها قرار گرفتیم.»

شب آزادی در خرمشهر چه گذشت؟
شامگاه دوم خرداد دیگر همه چیز برای سربازان عراقی داخل خرمشهر تمام شده به نظر می‌رسید. سرهنگ کامل جابر قلم شیوایی دارد! او این لحظات را به خوبی توصیف می‌کند: «صحنه بسیار دردناکی بود. سربازان برای فرار از آتش نیرو‌های ایرانی به هر سو فرار می‌کردند. اجساد سربازان در میان گل و لای افتاده بود. افسران درجه خود را کنده بودند. عده‌ای هم کلت خود را به آب پرتاب کردند تا کسی شک نکند که آن‌ها افسر هستند. در مکانی مخفی شدم. راه دیگری به نظرم نمی‌رسید. همراه من پنج سرباز نیز در این مکان مخفی شده بودند... سربازان گروه گروه از صحنه جنگ فرار کردند تا خود را به آن سوی اروند برسانند. آن عده که شنا بلد نبودند، غرق شدند و اجسادشان روی آب ماند...»
ظهر سوم خرداد کار برای نیرو‌های عراقی باقیمانده در شهر تمام شده به نظر می‌رسید: «ایرانی‌ها با بلندگو از افسران خواستند خود را تسلیم کنند. سپس یکی از آن‌ها که به زبان عربی مسلط بود به پناهگاه آمده و با افسران به گفتگو نشست... آن گروه از افسران که در آغاز موافق تسلیم نبودند، از حرف خود برگشتند و خواستند خود را تسلیم کنند. این هنگامی اتفاق افتاد که نیرو‌های ایرانی بندر را به طور کامل تصرف کردند و قوای زرهی ایرانی اطراف پناهگاه را محاصره کرد.»

خشم صدام از نیرو‌های خودش
سرهنگ کامل جابر به طور معجزه آسایی از مهلکه خرمشهر نجات پیدا می‌کند و با عبور از اروند رود، خود را به ساحل عراق می‌رساند. او و سرهنگ احمد زیدان که هر دو پایش را در نبرد خرمشهر از دست داده بود، نشان شجاعت دریافت می‌کنند! اما کامل جابر با طعنه به احمد زیدان می‌گوید: «فکر می‌کنم نشان شجاعت برای ما خیلی زیاد است!»
در همین مکالمه‌ای که دو افسر فراری از خرمشهر با هم داشتند، احمد زیدان که شخصاً مدالش را از صدام گرفته بود، ماجرای عجیبی را برای کامل جابر تعریف می‌کند. او می‌گوید: «هنگام توزیع نشان شجاعت، صدام گفت من از مقاومت شما در خرمشهر راضی نیستم. این نشان‌ها برای سرپوش گذاشتن به تلفات ما در مقابل افکار عمومی است. کاش کشته می‌شدید و عقب‌نشینی نمی‌کردید. بعد به طرفمان تف انداخت و گفت چهره ما و چهره تاریخ را سیاه کردید. چرا از سلاح‌های شیمیایی استفاده نکردید؟ من آرام نمی‌شوم تا روزی که سر‌های شما را زیر چرخ تانک‌ها ببینم...
سپس صدام دو لیوان روی میز را به زمین کوبید و خرد کرد. بعد فریاد زد‌ای وای، خرمشهر از دست رفت! دیگر چطور می‌توانیم آن را پس بگیریم؟...»

ویرانی دروازه شرقی
کتاب سرلشکر وفیق سامرایی با نام «ویرانی دروازه شرقی»، بسیار معروف‌تر از دو کتاب دیگری است که در این نوشتار مطالبی از آن‌ها آورده شد. هم خود وفیق سامرایی درجه بالاتری نسبت به دو نویسنده دیگر دارد و هم به جهت حضورش در ستاد‌های فرماندهی، جنگ را از سطح بالاتری از خاکریز جبهه‌ها تعریف کرده است. او بخشی از کتابش را به عملیات الی بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر اختصاص داده است.

یک میلیون درصد اطمینان
«ما زمان حمله ایرانی‌ها را یک بامداد روز ۳۰ آوریل ۱۹۸۲ پیش‌بینی کرده بودیم. (بامداد دهم اردیبهشت ۱۳۶۱) ... پس از نیمه شب اطلاعات آشکاری دریافت کردیم که حاکی از آغاز عملیات عبور نیرو‌های نامنظم ایران (از روی کارون) و ایجاد سرپل بود. فرمانده لشکر ۳ زرهی این اطلاعات را باور نکرد. مدیر اطلاعات نظامی شخصاً از طریق تلفن به او گفت عملیات عبور ایرانی‌ها نه صد درصد، بلکه یک میلیون درصد آغاز شده است.»
وفیق سامرایی یک نیروی اطلاعاتی ارشد بود، بنابراین از سطح قرارگاه به اوضاع نگاه می‌کرد. پس از شروع عملیات الی بیت المقدس، ایران که از غفلت نیرو‌های عراقی و خلأ موانع آن‌ها تا پنج کیلومتری کارون استفاده کرده بود، با عبور از کارون توانست خود را به دژ اصلی دشمن که پیرامون خرمشهر ایجاد شده بود، برساند. از اینجا به بعد کم کم اوضاع برای بعثی‌ها سخت می‌شود.
سامرایی می‌نویسد: «رئیس ستاد مشترک ارتش از من خواست دیدگاه‌هایم را راجع به وضعیت دفاعی خرمشهر توضیح دهم. من گفتم حتی نیم ساعت هم تاب مقاومت نداریم، زیرا وضعیت دفاعی ما آنجا ضعیف است. او از سخنان من آزرده خاطر شد و گفت پس چه کار باید انجام دهیم؟... شنسل گفت وفیق، چیزی نمانده بود دیروز در پی حمله به دیواره دفاعی خرمشهر، همه چیز تمام شود. من گفتم این حمله یک حرکت برای محک زدن بود، نه یک حمله واقعی!»

شامگاه دوم خرداد ۱۳۶۱
سامرایی در شامگاه دوم خرداد ۱۳۶۱ خود را به فضای باز حوالی سد الادامه می‌رساند تا از آنجا نظاره‌گر نبرد نیرو‌های ایرانی و عراقی باشد. اما ناگهان تیراندازی‌ها قطع می‌شود: «یقین کردم که مقاومت مدافعان در هم شکسته است و نیرو‌های ایرانی دیواره دفاعی سد را درهم شکسته‌اند و تا رسیدن به اروند رود، به پیشروی خود ادامه می‌دهند. خرمشهر و اطراف آن و نیرو‌های دفاع کننده به محاصره افتادند. صد‌ها نفر از افسران و سربازان مجبور شدند خود را به درون اروند رود بیفکنند. عرض این رودخانه بیش از ۶۰۰ متر بود. سربازان برای نجات از اسارت و رسیدن به کرانه دیگر، خود را به رودخانه انداختند و تعداد زیادی از آن‌ها در مرکز رودخانه غرق شدند.»

چه می‌دانی سال ۸۲ چیست؟
یک روز بعد، خرمشهر در سوم خرداد ۱۳۶۱ آزاد می‌شود. هرچند لشکر ۷ زرهی عراق در آخرین لحظات مأمور شده بود تا محاصره خرمشهر را بشکند، اما موفق نمی‌شود و آن طور که وفیق سامرایی می‌نویسد: «صدام برای اولین بار در اجرای حکم اعدام در صحنه جنگ تردید به خود راه می‌دهد و در اعدام فرمانده این لشکر یعنی سرلشکر ستاد صالح القاضی درنگ می‌کند، اما به هر روی خرمشهر توسط ایرانی‌ها آزاد شده بود.»
این عملیات که ایران آن را بیت‌المقدس نام نهاد به پایان رسید. ایران خرمشهر را که امام خمینی آن را خونین‌شهر یعنی شهر خون و صدام آن را خاکریز بصره می‌خواند، بازپس گرفت. هنگامی که صدام دریافت در چه شرایط سختی قرار دارد، تصمیم گرفت از تمامی اراضی ایران عقب‌نشینی کند. صدام راجع به سال ۱۹۸۲ (۱۳۶۱) گفته است: «سال ۸۲، و تو چه می‌دانی که سال ۸۲ چیست؟»

 
 
 
خواندن 147 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...
cache/resized/f7feb7106320e4056d6f270bde631ff6.jpg
ماجرای فکر آوینی کتابی است با موضوع گفتارهایی در ...
cache/resized/9fbeadaffe6db7f248c99c58e4be83af.jpg
کتاب «همسایه حیدر» نوشته فاطمه ملکی با تحقیق بتول ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family