روایتی زنانه از زخم‌های جنگ تحمیلی

شنبه, 20 خرداد 1402 13:15 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

«محبوبه احسان» بانوی جانباز و امدادگر دوران دفاع مقدس ارومیه‌ای در بیان خاطره‌ای از دوران جنگ تحمیلی از روز‌های حماسه در استان آذربایجان غربی و شهرستان ارومیه روایت می‌کند.

به گزارش خط هشت از ارومیه، «محبوبه احسان» بانوی جانباز و امدادگر دوران دفاع مقدس ارومیه‌ای در بیان خاطره‌ای از دوران جنگ تحمیلی اظهار داشت: طبق معمول هر روز در منزل خانم فلاح مشغول کارهای تدارکاتی و پشتیبانی بودیم. فرزندانم کوچک بودند و من مجبور بودم آنها را همراه خودم ببرم. کار سختی بود اما با قدری صبر و تحمل می‌شد با این وضعیت کنار آمد.

وی گفت: کارها با تمام قوا و سرعت ادامه داشت، دیدار از جبهه ها و دیدن نیازهای رزمنده ها باعث می شد زمان بیشتری را برای کمک به آنها صرف کنیم تا بتوانیم بعنوان یک ایرانی سهمی در دفاع از وطن خود داشته باشیم.

احسان افزود: تقریبا ساعت ده صبح یکی از روزهای سرد اسفند سال 65 بود همه مشغول بودیم که سر و صدای مهیبی بلند شد. ما که همچنان به کار خود ادامه می دادیم متوجه شدیم سر و صدا بلندتر می شود و غرش های هواپیماها نزدیکتر ، نا خودآگاه بلند شدیم و بطرف بیرون رفتیم. همه ترسیده بودند و خیبان ها و کوچه ها رفت و آمد بود.

وی ادامه داد: فکر کردیم طبق معمول هواپیماها می آیند سر و صدایی می کنند و می روند. دوباره برگشتیم و مشغول شدیم. چند دقیقه ای گذشت، ناگهان صدای در همه را به طرف بیرون کشاند.

احسان گفت: یکی از همسایه ها با تمام توان به در می کوبید. حاج خانوم فلاح در را باز کرد: نفس نفس زنان گفت دارند همه جا را بمباران می کنند چند نقطه شهر را زدند. زود باشین بیایین بیرون، الان خونه رو سرتون خراب می شه عجله کنید بیایین بیرون.

وی افزود: دخترم را بغل کردم و دست پسرم را گرفتم همراه حاج خانوم بیرون رفتیم و گوشه ای ایستادیم. تا آن روز بمباران ندیده بودیم. در یک لحظه همه چیز بهم ریخت و من کاملا بی حس شده بودم و در جای خود راست ایستاده و خیره به جایی نامعلوم مانده بودم.

این بانوی ایثارگر اظهار داشت: آقایی به من نزدیک شد و دخترم را از آغوشم بیرون کشید. غرق خون بود. گفت: خواهر بده به من طفل معصوم شهید شده. نمی توانستم تکان بخورم پاهایم توان حرکت نداشت. زخمی شده بودم پسرم مات و بی حرکت ایستاده بود. ما را به بیمارستان بردند.

 

 

منبع: دفاع‌پرس

خواندن 203 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/f714239526d247f01ba72774895414aa.jpg
کتاب « ب مثل بابا ع مثل عشق» به نویسندگی «فرانک ...
cache/resized/c0eb470bcee87c9607e9d980bedac252.jpg
کتاب «نارگول» مجموعه داستان‌های ترکی آذربایجانی ...
cache/resized/30ce90b265575319c4e20807f73088c9.jpg
مجموعه شعر دفاع مقدس با عنوان «سطری از رگ‌های ...
cache/resized/9b78be751016054d15384e51dce46f66.jpg
کتاب «پرواز با خورشید» سرگذشت پژوهی شهدای دهه اول ...
cache/resized/1d6bdd68195fd28182a7b5375c42b3a5.jpg
کتاب «پیام افق» مجموعه اشعار «میر داود خراسانی» ...
cache/resized/648e03a74b645c23d652f178eba18670.jpg
اکبری که نگارش «آخرین فرصت» را فرصت ناب زندگی‌اش ...
cache/resized/93f4eb7bff33a45e387b33707ce87cdd.jpg
امروز به مناسبت چهل و چهارمین هفته دفاع مقدس از ...
cache/resized/faf58c1d54b1975680b9c3141b6179d7.jpg
کتاب «بر مدار مد» بررسی تاثیر عوامل برترساز توان ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family