به گزارش خط هشت از ارومیه، «محبوبه احسان» بانوی جانباز و امدادگر دوران دفاع مقدس ارومیهای در بیان خاطرهای از دوران جنگ تحمیلی اظهار داشت: طبق معمول هر روز در منزل خانم فلاح مشغول کارهای تدارکاتی و پشتیبانی بودیم. فرزندانم کوچک بودند و من مجبور بودم آنها را همراه خودم ببرم. کار سختی بود اما با قدری صبر و تحمل میشد با این وضعیت کنار آمد.
وی گفت: کارها با تمام قوا و سرعت ادامه داشت، دیدار از جبهه ها و دیدن نیازهای رزمنده ها باعث می شد زمان بیشتری را برای کمک به آنها صرف کنیم تا بتوانیم بعنوان یک ایرانی سهمی در دفاع از وطن خود داشته باشیم.
احسان افزود: تقریبا ساعت ده صبح یکی از روزهای سرد اسفند سال 65 بود همه مشغول بودیم که سر و صدای مهیبی بلند شد. ما که همچنان به کار خود ادامه می دادیم متوجه شدیم سر و صدا بلندتر می شود و غرش های هواپیماها نزدیکتر ، نا خودآگاه بلند شدیم و بطرف بیرون رفتیم. همه ترسیده بودند و خیبان ها و کوچه ها رفت و آمد بود.
وی ادامه داد: فکر کردیم طبق معمول هواپیماها می آیند سر و صدایی می کنند و می روند. دوباره برگشتیم و مشغول شدیم. چند دقیقه ای گذشت، ناگهان صدای در همه را به طرف بیرون کشاند.
احسان گفت: یکی از همسایه ها با تمام توان به در می کوبید. حاج خانوم فلاح در را باز کرد: نفس نفس زنان گفت دارند همه جا را بمباران می کنند چند نقطه شهر را زدند. زود باشین بیایین بیرون، الان خونه رو سرتون خراب می شه عجله کنید بیایین بیرون.
وی افزود: دخترم را بغل کردم و دست پسرم را گرفتم همراه حاج خانوم بیرون رفتیم و گوشه ای ایستادیم. تا آن روز بمباران ندیده بودیم. در یک لحظه همه چیز بهم ریخت و من کاملا بی حس شده بودم و در جای خود راست ایستاده و خیره به جایی نامعلوم مانده بودم.
این بانوی ایثارگر اظهار داشت: آقایی به من نزدیک شد و دخترم را از آغوشم بیرون کشید. غرق خون بود. گفت: خواهر بده به من طفل معصوم شهید شده. نمی توانستم تکان بخورم پاهایم توان حرکت نداشت. زخمی شده بودم پسرم مات و بی حرکت ایستاده بود. ما را به بیمارستان بردند.
منبع: دفاعپرس