عملیات مرصاد با رمز مقدس یا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پنجم مرداد سال ۱۳۶۷ برای مقابله با حرکت خیانتبار منافقین و بازپسگیری مناطق اشغال شده کشور در خطوط جبهه میانی جنگ با فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و پشتیبانی هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی انجام شد.
به گزارش خط هشت: جنگ ایران و عراق پایان یافته بود. قطعنامه امضا شده و عدهای از رزمندگان، حسرت جا ماندن از قافله شهدا را میخوردند. غافل از اینکه در باغ شهادت هنوز باز است و کاروان شهدا چند روز بعد عدهای دیگر را با خود میبرد. علی مظفر یکی از همین رزمندگان بود. وی در سالهای دفاع مقدس بارها مجروح شد و سرانجام در عملیات مرصاد به شهادت رسید. برادرانش رضا و حسن مظفر نیز در همان عملیات به شهادت رسیدند.
قبل از این عملیات، پدر شهیدان مظفر به شش پسرش گفته بود: «اگر به عملیات مرصاد نروید شما را حلال نمیکنم» و اینگونه بود که خانواده مظفر از شش برادر حاضر در عملیات مرصاد، سه شهید را تقدیم انقلاب کردند تا برگ زرین دیگری از کتاب فرزندان خمینی رقم بخورد.
** مادر شهیدان مظفر، راوی مظلومیت
کوکب اسکندری مادر شهیدان علی، رضا و حسن مظفر سالهاست راوی مظلومیت شهدا و ایثارگران هشت سال دفاع مقدس است. مادر شهیدان مظفر در مورد پسرانش میگوید: آنها ۶ برادر بنامهای حسین، حسن، علی، رضا، احمد و محمود بودند که با دسترنج حلال شاطر محمد مظفر (همسرم) بزرگ شدند. در سال ۵۷ اوج مبارزات ملت ایران علیه رژیم ستمشاهی حسین معلم بود، حسن مدیر فرهنگی دانشگاه ابوریحان، علی مسئول امور تربیتی شهرستان ورامین، رضا طلبه حوزه علمیه که بعدها دادستان ورامین شد و احمد و محمود که دو پسر دوقلو بودند تحصیل میکردند.
در دوران انقلاب به فعالیتهای مبارزاتی خود ادامه دادند تا اینکه انقلاب پیروز شد پس از پیروزی انقلاب «حاج رضا» مبارزات خود را از ایران به لبنان برد و بیش از یک سال هم صدا با مجاهدان مسلمان لبنانی در تمامی مبارزات علیه رژیم صهیونیستی حضور داشت و با از آغاز جنگ تحمیلی به ایران بازگشت. حسن، رضا و علی قبل از شهادت ازدواج کرده و صاحب فرزند بودند. حاج حسن سه فرزند به نامهای محمد، مریم و زهرا، حاج علی دو فرزند بنامهای سپیده و سمانه و حاج رضا یک فرزند به نام حبیب داشت که تمامی خاطرات، آرزوها، اموال، فرزندان، همسر و دلبستگیهایشان را برای دفاع از کشور و اسلام به خدا سپردند و عاشقانه به جبهه رفتند. احمد و محمود هم که سن و سالی نداشتند به هر صورتی شده با تغییر تاریخ شناسنامه خود را به جبههها رساندند.
حتی پدر خانواده خمیر نان را کنار گذاشت و پا به پای جوانان در جبههها حضور داشت. خود من هم در پادگان علم الهدی اهواز با سایر خواهران بسیجی خدمات پشت جبهه را تأمین میکردم.
مادر شهیدان مظفر میگوید: یادم هست زمانیکه همسرم به تمامی فرزندان گفت که باید در عملیات مرصاد حضور داشته باشید حتی دامادها هم رفتند یکی با هواپیما، یکی با اتوبوس و دیگری با قطار. فقط حسین مانده بود و قرار بود چند روز دیگر با هواپیما برود هرچند که قلبا دوست داشتم همه حضور داشته باشند ولی زمانی که وقت رفتن آخرین فرزندم رسید به حسین گفتم: حسین جان فکر میکنم در این عملیات تمام برادرانت شهید شوند تو بمان و نرو. حسین یک نگاه شیرینی به من کرد و گفت: مادر خداحافظ... و من ماندم با چهار خانواده بی سرپرست.
** محمود مظفر: حضورم در جبهه باعث رضایت پدرم بود
محمود مظفر برادر شهدای مظفر (رئیس سازمان امداد و نجات هلال احمر کشور) در مورد شهادت برادرانش میگوید: اواخر جنگ (سال ۱۳۶۸) نزدیک عملیات مرصاد بود. درست زمانی که منافقان قصد ضربه زدن به کشور را داشتند. یادم هست که یک شب پدر و مادرم تمام فرزندانشان را به میهمانی دعوت کردند. وقتی که سفره غذا جمع شد پدرم گفت: اگر میخواهید نان من حلالتان باشد و از شما راضی باشم باید در عملیات مرصاد حضور داشته باشید.
تازه از جبهه به مرخصی آمده بودیم تا کمی به احوالات خانواده برسیم ولی این کلام پدر تصمیم ما را برای حضور در عملیات مرصاد محکمتر کرد و همان شب ما ۶ برادر به دو قسمت تقسیم شدیم. من (محمود) و حسین و احمد با یک گردان و علی و رضا و حسن هم با گردان دیگری از بچههای بسیجی پاکدشت راهی کرمانشاه (مرصاد) شدیم. جنگ سختی بود. یادم هست گردانی که برادرانم آنجا بودند به خط دشمن میزدند و بر میگشتند و بعد گردان ما جایگزین میشد تا گردان قبلی تجدید قوا کند.
محمود در مورد لحظه با خبر شدن از شهادت برادرانش میگوید: داشتیم سوار کامیونها میشدیم تا جایگزین گردان جلو شویم. چند باری خواستم سوار شوم ولی میگفتند شما فعلا بمانید...! هر دفعه به بهانهای از سوار شدن من به کامیون جلوگیری میشد. تا اینکه چند نفر از بچههای گردانی که (رضا، حسن و علی) آنجا بودند با صورتی گرفته و نگران بدون سلام و علیک به سمت من آمدند. بعد از چند ساعت گفتند: شما دیگر لازم نیست به جلو بروید جنگ تمام شده و ما پیروز شدیم ولی حسن، علی و رضا و با چند نفر دیگر از رزمندهها با نارنجک و تیربار محاصره شده و شهید شدند تا اینکه شهادتشان را خبر دادند.
** وقتی رهبری به دیدار خانواده مظفر رفتند
محمود مظفر از حضور رهبری در منزل پدری اش گفت: زمستان سال ۱۳۸۰ ساعت هفت غروب بود که زنگ خانه ما به صدا در آمد. وقتی درب خانه را باز کردیم حیرت زده شدیم. پشت درب مقام معظم رهبری بودند. با عزت و احترام ایشان را به خانه دعوت کردیم. فضای معنوی خاصی بود. وقتی مادرم به حضرت آقا گفت سه فرزند دیگرم هم آماده شهادت هستند حضرت آیت الله خامنهای فرمودند: امروز روز تولید علم و خدمتگذاری به مردم است به فرزندانتان بگوئید درس بخوانند و خدمتگذار مردم باشند، زیرا امروز جنگ فرهنگی و اعتقادی است.
فرزندان مرحوم محمد مظفر از این رو به راه راست هدایت شدند، زیرا به گفته مادر شهید هر پولی که در خانه خرج میشد ابتدا خمس آن پرداخت شده بود و حلالیت پول برای ما اثبات بود؛ و از این فرزندان حلال سه نفر شهید شدند و آنهایی که ماندند به دعای خیر مادر عاقبت به خیر شدند. محمود در سنگر نجات جان انسانها در هلال احمر و حسین که قبلا وزیر آموزش و پرورش دولت هشتم بود امروز عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام است ولی همچنان روحیه ایثارگری دارد و زندگی ساده و بی آلایشی را دنبال میکند.
** روایت سرلشکر رضایی از روزهای منتهی به عملیات مرصاد
سرلشکر محسن رضایی فرمانده سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی در دوران دفاع مقدس در رابطه با وضعیت پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و عملیات مرصاد عنوان کرد: اصولا صدام هم میبایست بلافاصله پس از پذیرش قطعنامه توسط ایران آن را میپذیرفت، اما صدام قطعنامه ۵۹۸ را نپذیرفت و اعلام کرد: «من به پذیرش ایران مشکوک هستم.» و چند روز بعد، به جای اینکه آتش بس اعلام کند، اولین هجوم خود را از منطقه کوشک به خوزستان آغاز کرد. ارتش عراق در حقیقت حدود پنج، شش روز بعد از اینکه ایران قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفت، به جای اینکه او هم بپذیرد و اعلام آتش بس کند، از مناطق حسینیه و کوشک در شمال خرمشهر به سمت جاده اهواز- خرمشهر حمله کرد و این جاده را تصرف کرد و خرمشهر محاصره شد و امکان تدارکات به شهر و ارتباط بین نیروهایی که در پادگان حمید بودند با نیروهایی که در خرمشهر بودند قطع شد.
** امام گفتند به فلانی بگویید یا سپاه یا خرمشهر!
روز پنجم یا ششم هجوم سراسری عراق بود که حاج احمد آقا خمینی با من تماس گرفت و گفت: «امام گفتند به فلانی بگویید که یا سپاه یا خرمشهر.» از اول جنگ تا آن موقع، هیچ گاه امام با سپاه اینطور برخورد نکرده بود و این نشان میدهد که مسئله خرمشهر در آخر جنگ خیلی مهمتر از مسئله خرمشهر در ابتدای جنگ است؛ لذا عملیاتی را طراحی کردیم به اسم عملیات سرنوشت. علت اینکه اسمش را گذاشتیم سرنوشت، مربوط به همین جمله امام بود. البته اینجا دیگر فرصت تبلیغات کردن و بیانیه دادن نبود؛ چون ما مرتب درگیر بودیم و یکی، دو ماه بود که داشتیم با ارتش عراق میجنگیدیم و دیگر مثل عملیات فتح المبین، بیت المقدس، و ... نبود که چند ماه وقت داشته باشیم؛ یا مثل عملیات فاو که بتوانیم نیروهای تبلیغاتی را بیاوریم و توجیهشان کنیم بعد اسم عملیات را بگوییم.
** در عملیات سرنوشت رزمندگان طی ۴۸ ساعت دشمن را به عقب راندند
عملیات سرنوشت ۴۸ ساعت طول کشید و رزمندگان با همه قدرت دشمن را عقب زدند. البته از آن نامه که من خدمت امام نوشتم معلوم بود که ما موج حملات بعدی دشمن را فهمیدهایم. بلافاصله بعد از آن نامه بود که ما نیروها را از حلبچه عقب کشیدیم. وقتی ما نیروها را از حلبچه عقب کشیدیم، هیچ حملهای به ما در حلبچه صورت نگرفت. چرا؟ چون ما فهمیدیم که دیگر آن وضع سابق جنگ عوض شده و باید خودمان را برای یک جنگ جدی آماده کنیم؛ بنابراین پس از سقوط فاو و شلمچه راهبرد جدیدی را برای پایان جنگ طراحی کردیم و کل منطقه حلبچه را تخلیه و در جنوب متمرکز کردیم. بعضی آن موقع فکر کردند یک تبانی بین ایران و عراق شده و حالا که قطعنامه پذیرفته شده، ایران دارد عقب نشینی را شروع میکند؛ لذا وقتی دشمن به اطراف خرمشهر رسید نقطه آغاز موج جدید حملات ایران آغاز شد.
ما میخواستیم فاو را واقعا نگه داریم، اما نتوانستیم، ولی در مورد شلمچه این حرف را نمیتوانیم بزنیم چرا که تجربه نشان میداد مقاومت در این منطقه نتیجه ندارد و نیروهایمان را بدون دلیل از دست میدهیم؛ لذا اولین گام راهبرد هجومی ایران پرهیز از تلفات و تمرکز نیروها در جنوب برای انجام عملیات جدید بود.
نکته دیگر این بود که وضع جامعه هم به کلی عوض شده بود و مردم، دیگر مردم چند ماه قبل نبودند، چون وقتی امام قطعنامه را صادقانه و خالصانه پذیرفت، یک تحول و انقلابی بزرگ در مردم پدید آمد.
آنقدر مردم به سمت جبهههای جنگ هجوم بردند و به سمت جبههها نیرو فرستادند که ما دیگر قادر نبودیم آنها را تدارک کنیم. این در حالی بود که یکی، دو ماه قبل از آن، اکثر لشکرهای ما خالی بود و نیرو نداشتند. در نامههایی که مسئولان خدمت حضرت امام (ره) یا برای آقای هاشمی رفسنجانی نوشتند، کاملا پیداست که ما کمبود نیرو و امکانات و تامین مخارج مالی جنگ داشتیم.
امام آنچنان با صداقت و اخلاص و بدون سیاسی کاری پیام پذیرش قطعنامه را صادر کرد که گویی جرقهای به آن منبع سوخت عشق ملت ایران زده شد و شعلهای در دلها به وجود آمد که گروه گروه مردم به سمت جبهههای جنگ آمدند، چون راهبرد را تغییر داده بودیم و لشکرها پر از نیرو شده بود، لذا این بار با اولین هجومی که ارتش عراق به ایران کرد، با یک سد بسیار محکمی در جنوب مواجه شد و در عملیات سرنوشت، دشمن تا مرز بین المللی عقب نشست. البته در دهلران و مهران جلو آمدند که آنها را در گامهای بعدی عقب زدیم.
** ما یک ماه قبل میدانستیم که منافقین میخواهند حمله کنند، اما مکانش را نمیدانستیم
همچنین که نیروهای ما داشتند به مرز میرسیدند حادثهی دوم اتفاق افتاد و ارتش عراق به قصر شیرین و سرپل ذهاب حمله کرد و تا سی کیلومتر جلو آمد و سی کیلومتری به بعد، منافقین را راه انداختند. منافقین آمدند اسلام آباد را گرفتند و به نزدیکی کرمانشاه رسیدند.
ما فقط دو تیپ در تنگ چهار زبر داشتیم و این دو تیپ، اولین سطح دفاعی را در چهارزبر، روبروی منافقین درست کردند. اما کمتر از ۴۸ ساعت، ما چهار، پنج تیپ و لشکر را از جنوب به سمت کرمانشاه بردیم و دوباره این جابجایی مشابه همان حادثه قبلی، بسیاری از فرماندهان را نگران کرد که چرا لشکرها را دوباره به سمت غرب میبرید! ما یک ماه قبل میدانستیم که منافقین میخواهند حمله بکنند، اما مکانش را نمیدانستیم. یعنی در حالی که هنوز نیروهای ما در کنار مرز خرمشهر با عراق میجنگیدند، اینجا دست به یک ریسک بسیار خطرناکی زده شد و طی آن بخش زیادی از نیروهای جنوب را به سمت کرمانشاه آوردیم.
منافقین، در یک میدان و عرصه سی کیلومتر در ده کیلومتر، از چهار طرف محاصره شدند. یک نیرو جلوی منافقین و روبروی کرمانشاه میجنگید. لشکر ۲۷ و ۱۰ از تهران را از سمت اسلام آباد وارد عمل کردیم؛ تیپ نبی اکرم (ص) و تیپ ایلام از سمت جاده ایلام به اسلام آباد وارد صحنه شدند. تقریبا سه طرف منافقین محاصره شد. اینجا هم ما چند روز جنگیدیم و عملیات مرصاد شکل گرفت. منافقین اینجا منهدم شدند و ارتش عراق که ۱۲۰ کیلومتر با منافقین پیشروی کرده بود عقب زده شد و تا مرز برگشت. ۴۸ ساعت بعد از عملیات مرصاد، صدام اعلام کرد که من هم قطعنامه ۵۹۸ را قبول دارم. یک هفته تا ده روز بعد، آتش بس برقرار شد و تقریبا مرداد را پشت سر گذاشتیم. پس جام زهر قطعنامه ۵۹۸ در اوج ضعف پذیرفته شد ولی در پایان جنگ در اوج اقتدار ایران، به صدام تحمیل شد.
صدام چرا آتش بس را زودتر نپذیرفت؟ هر کسی که الفبای سیاست را بداند، این موضوع را کاملا میفهمد. او نمیخواست آتش بس را قبول کند. صدام دنبال این بود که خرمشهر و کرمانشاه را بگیرد و یک قطعنامه جدید صادر شود، اما تحولی که امام پس از پذیرش قطعنامه در مردم پدید آورد و نیز ابتکار فرماندهان در طرح «کمین بزرگ» جام زهری را که امام نوشید خنثی و بی اثر کرد و کام امام (ره) از شهد پیروزیها آنچنان شیرین شد که در اسفند ۱۳۶۷ در سخنرانی فرمودند: ما در جنگ یک لحظه هم از عملکرد خود نادم و پشیمان نیستیم.
منبع: دفاعپرس