به گزارش خط هشت ، عملیات رمضان در شب ۲۱ رمضان مصادف با ۲۲ تیر ۱۳۶۱ در منطقه عملیاتی شلمچه و شرق بصره آغاز شد. عملیاتی سنگین که بهرغم پیشرویهای اولیه با عدمالفتح روبهرو شد. در این عملیات شهدای نسبتاً زیادی تقدیم شد که پیکر بسیاری از آنها در منطقه عملیاتی جا ماند. شهید رحمان اسلامی یکی از شهدای عملیات رمضان است که با درآمد بالایی که داشت حضور در سپاه و جبهه را مقدم بر امکانات مالی دانست و عاقبت نیز در عملیات رمضان به شهادت رسید. در گفتوگویی که با رحیم اسلامی همرزم و برادرش داشتیم زوایایی از زندگی شهیدی که قرار بود امام خمینی (ره) خطبه عقدش را بخواند، اما در سومین روز شهادتش، از دفتر امام تماس گرفته میشود که عروس و داماد برای جاری شدن خطبه عقد به بیت امام بروند اما... با برادرش رحیم اسلامی همکلام شدیم تا از سیره این شهید بدانیم.
چطور شد مسیر زندگی شما و برادرتان به جبهه کشیده شد؟
ما دو برادر بودیم، وقتی مادرمان به رحمت خدا رفت، پدرم مجدد ازدواج کرد. از مادر دومم یک برادر و هفت خواهر دیگر داریم. پدرم معمار بود. قبل از انقلاب من و برادرم در دبیرستان مشغول تحصیل بودیم و همزمان روزها همراه پدرمان به کار ساختمانی اشتغال داشتیم و شبها درس میخواندیم و در نهایت سال ۵۷ همزمان با پیروزی انقلاب دیپلم گرفتیم. من و رحمان آبان ۵۸ به اتفاق وارد سپاه شدیم. انگیزه ما برای حضور در سپاه از ماجرای محاصره پاوه شروع شد. بعد از صحبتهای امام خمینی (ره) مبنی بر حضور رزمندهها در میدان، من و برادرم در ۱۵ آبان ۵۸ جذب سپاه شدیم و در پادگان امام حسین (دانشگاه امام حسین (ع) فعلی) آموزش دیدیم.
گویا درآمد خوبی هم در کار ساختمانی داشتید؟
بله، سال ۵۷ پدرم کار ساختمانی برمیداشت و من و برادرم رحمان هم در کنارش کار میکردیم. درآمد روزانه من و برادرم ۱۰۰۰ تومان بود. سال ۵۸ که وارد سپاه شدیم، حقوق ماهانه سپاه ۲۲۰۰ تومان بود. درآمد کار ساختمانی ما تقریباً ۱۲ برابر حقوق سپاه بود، اما خدمت به اسلام، انقلاب و خدمت به کشور را دوست داشتیم برای همین خدمت در سپاه را انتخاب کردیم. آن زمان به حقوق و مزایا توجهی نمیکردیم و مادیات ملاک نبود. برادرم گاهی اندوختهاش را میبخشید. حقوق و پول در اختیار بابا بود و ما کمکخرجش بودیم و از ایشان پول توجیبی میگرفتیم.
با برادرتان هر دو در یک واحد مشغول خدمت شدید؟
در ابتدای ورودم به سپاه، مخابرات پادگان ولیعصر برای جذب نیروی مخابرات درخواست داده بود و از آنهایی که در این زمینه علاقهمند بودند، دعوت به همکاری میکرد. من هم به واسطه علاقهام جذب مخابرات سپاه شدم، اما برادرم رحمان وارد کارهای عملیاتی شد و از هم جدا شدیم. رحمان در عملیات فتحالمبین و الی بیتالمقدس حضور نظامی داشت و من هم در مخابرات قرارگاه مرکزی بودم و از داخل قرارگاه مرکزی با مراکز استانها ارتباط برقرار میکردیم و کارهای مخابراتی داخل منطقه را انجام میدادیم.
از صحبتهای شما اینگونه برمیآید که شهید آدمی عملیاتی و پرانرژی بود. در جبهههای جنگ چه فعالیتهایی داشت؟
دقیقاً همینطور بود. برادرم گاهی که من در قرارگاههای مرکزی کربلا و خاتمالانبیا بودم به من سر میزد. یک بار فروردین ۶۱ همزمان با عملیات فتحالمبین من در قرارگاه مرکزی بودم که رحمان آمد و با هم دیداری داشتیم. بسیاری از همکارانم با رحمان آشنا بودند. مدتی هم پیش من ماند، اما به خاطر علاقهای که به کارهای نظامی داشت مجدداً به رسته عملیاتی برگشت. شهید مدتی در تیم حفاظت بیت امام در جماران بود. قبلش هم با حاجاحمد متوسلیان همرزم بود، اما بعد از جدایی از ایشان به بیت امام رفت و در قسمت حفاظت مشغول خدمت شد. در یکی از دیدارهایی که حاجاحمد متوسلیان با امام خمینی (ره) داشت، رحمان را میبیند و از برادرم میخواهد به او ملحق شود. بعد از آن رحمان بار دیگر به مریوان رفت تا در کنار حاجاحمد با دشمنان مبارزه کند. جبهههای غرب کشور، کردستان و همراهی با حاجاحمد در جنوب کشور سعادتی بود که نصیب رحمان شد. رحمان بعد از عملیات الی بیتالمقدس به دلیل حمله اسرائیل به بیروت، همراه با بچههای تیپ حضرت رسول (ص) به پادگان زبدانی سوریه اعزام شد. بعد از بازگشت برای انجام عملیات رمضان به جنوب رفت.
در همان عملیات رمضان به شهادت رسید. خاطرهای از آخرین دیدارتان دارید.
رحمان در اثنای عملیات به تهران آمد و در مراسم احیای شبهای قدر با هم بودیم. مراسم باشکوهی بود. آن شبها حال و هوای رحمان برایم جالب و دیدنی بود. فردای شب قدر گفت باید به منطقه برگردد. انگار اعلام نیاز شده و از او خواسته بودند به منطقه برگردد. رحمان سریع از پدر و مادرمان خداحافظی کرد و با یکی از دوستانش به جبهه برگشت. کمی بعد برادرم در روند اجرای عملیات رمضان در ۷ مرداد ۶۱ به شهادت رسید. خبر شهادت برادرم را هم از طرف همسایهمان که از بچههای سپاه و از دوستانمان بود و همراه برادرم در منطقه حضور داشت مطلع شدیم. فردای آن روزی که از شهادتش باخبر شدیم خبر شهادتش را به پدر و مادرم دادیم. زمان شنیدن خبر شهادت عکسالعملشان مانند دیگر والدین شهدا بود. دلتنگیهای مادرانه و همان حس و حال. خواسته والدین این بود که رحمان رزمندهای باشد که تا میتواند خدمت و مجاهدت کند و تأثیر خوبی در جبهه علیه باطل داشته باشد.
بارزترین خصوصیات اخلاقی شهید چه بود؟
فکر و ذکرش کمک کردن به قشرهای محروم جامعه بود. این روحیه چه در محیط کاریاش در سپاه و چه در زمانی که به عنوان سرکارگر در ساختمان مشغول کار بود بسیار دیده شد. برادرم کارهای سخت را به کارگرهایی که توان جسمی متناسب و خوبی نداشتند محول نمیکرد. کارهای سبک را به کارگرهای ضعیفتر میداد و خودش کارهای سنگین آنها را به دوش میگرفت. شاید همین خصلتهای اخلاقی ایشان بود که مقدمات شهادتش را فراهم کرد. برادرم حتی در وصیتنامهاش توصیه کرده بود پساندازش را برای ساخت مسکن محرومان هزینه کنیم. در حد اعلی هم به والدینمان احترام میگذاشت.
ماجرای عقد برادرتان چه بود؟ عقدی که قرار بود خطبهاش را امام بخواند.
زمانی که رحمان در بیت امام خدمت میکرد، بحث ازدواجش با دختر خانمی که از هممحلیهایمان بود پیش آمد. صیغه محرمیتی خوانده شده بود، اما پیگیر کارهایشان بودند و بیت هم هماهنگ کرده بودند که از امام خمینی (ره) وقت بگیرند تا خطبه عقدشان را ایشان جاری کنند، اما روز سوم شهادت رحمان در حال برگزاری مراسم ختم در داخل مسجد بودیم که از دفتر امام با منزل تماس گرفتند و گفتند امروز برای ایشان و همسرشان وقت خطبه عقد تعیین شده است. ما به آنها گفتیم داماد به شهادت رسیده است. دفتر امام هم که متوجه شهادت رحمان شد، یک دیدار خصوصی به خانواده ما دادند. پدر شهید، پدر همسر ایشان و همسرشان سه تایی به دیدار خصوصی با امام خمینی (ره) رفتند و امام آن زمان به خاطر شهادت رحمان از خانواده دلجویی کرده بود. همسر ایشان عکسی از برادرم که در جبهه جنوب با لباس رزم لب کارون نشسته و تسبیح در دست داشت را به امام نشان داده بود که امام تبرکاً گوشه عکس مرقوم میکند: «خداوند شهید سعید ما را رحمت کند. روحالله الموسوی خمینی.» برادرم قبل از شهادت به ما توصیه کرده بود اگر اتفاقی برای من افتاد، همسرشان میتواند ازدواج کند. همسرشان مجدداً ازدواج کردند.
سخن پایانی؟
برادرم در وصیتنامهاش به صبر توصیه کرده و نوشته بود: پشت امام را خالی نگذارید و به حرف ایشان گوش کنید. رحمان تقریباً شعارهای روز همان ایام را در وصیتنامهاش بیان کرده بود. ۷۰ درصد وصیتنامه شهدا در آن زمان سرشار از همین مطالب بود و عمومیت داشت البته به جز مطالب خاص و توصیه به خانواده که خصوصی بود. برادرم رحمان هر وقت حقوق جبهه را میگرفت، پسانداز میکرد. بعد از شهادت طبق خواسته خودش، پدرم پسانداز رحمان را به حساب ۱۰۰ امام برای خانهسازی محرومان و مستضعفان واریز کرد.
چطور شد مسیر زندگی شما و برادرتان به جبهه کشیده شد؟
ما دو برادر بودیم، وقتی مادرمان به رحمت خدا رفت، پدرم مجدد ازدواج کرد. از مادر دومم یک برادر و هفت خواهر دیگر داریم. پدرم معمار بود. قبل از انقلاب من و برادرم در دبیرستان مشغول تحصیل بودیم و همزمان روزها همراه پدرمان به کار ساختمانی اشتغال داشتیم و شبها درس میخواندیم و در نهایت سال ۵۷ همزمان با پیروزی انقلاب دیپلم گرفتیم. من و رحمان آبان ۵۸ به اتفاق وارد سپاه شدیم. انگیزه ما برای حضور در سپاه از ماجرای محاصره پاوه شروع شد. بعد از صحبتهای امام خمینی (ره) مبنی بر حضور رزمندهها در میدان، من و برادرم در ۱۵ آبان ۵۸ جذب سپاه شدیم و در پادگان امام حسین (دانشگاه امام حسین (ع) فعلی) آموزش دیدیم.
گویا درآمد خوبی هم در کار ساختمانی داشتید؟
بله، سال ۵۷ پدرم کار ساختمانی برمیداشت و من و برادرم رحمان هم در کنارش کار میکردیم. درآمد روزانه من و برادرم ۱۰۰۰ تومان بود. سال ۵۸ که وارد سپاه شدیم، حقوق ماهانه سپاه ۲۲۰۰ تومان بود. درآمد کار ساختمانی ما تقریباً ۱۲ برابر حقوق سپاه بود، اما خدمت به اسلام، انقلاب و خدمت به کشور را دوست داشتیم برای همین خدمت در سپاه را انتخاب کردیم. آن زمان به حقوق و مزایا توجهی نمیکردیم و مادیات ملاک نبود. برادرم گاهی اندوختهاش را میبخشید. حقوق و پول در اختیار بابا بود و ما کمکخرجش بودیم و از ایشان پول توجیبی میگرفتیم.
با برادرتان هر دو در یک واحد مشغول خدمت شدید؟
در ابتدای ورودم به سپاه، مخابرات پادگان ولیعصر برای جذب نیروی مخابرات درخواست داده بود و از آنهایی که در این زمینه علاقهمند بودند، دعوت به همکاری میکرد. من هم به واسطه علاقهام جذب مخابرات سپاه شدم، اما برادرم رحمان وارد کارهای عملیاتی شد و از هم جدا شدیم. رحمان در عملیات فتحالمبین و الی بیتالمقدس حضور نظامی داشت و من هم در مخابرات قرارگاه مرکزی بودم و از داخل قرارگاه مرکزی با مراکز استانها ارتباط برقرار میکردیم و کارهای مخابراتی داخل منطقه را انجام میدادیم.
از صحبتهای شما اینگونه برمیآید که شهید آدمی عملیاتی و پرانرژی بود. در جبهههای جنگ چه فعالیتهایی داشت؟
دقیقاً همینطور بود. برادرم گاهی که من در قرارگاههای مرکزی کربلا و خاتمالانبیا بودم به من سر میزد. یک بار فروردین ۶۱ همزمان با عملیات فتحالمبین من در قرارگاه مرکزی بودم که رحمان آمد و با هم دیداری داشتیم. بسیاری از همکارانم با رحمان آشنا بودند. مدتی هم پیش من ماند، اما به خاطر علاقهای که به کارهای نظامی داشت مجدداً به رسته عملیاتی برگشت. شهید مدتی در تیم حفاظت بیت امام در جماران بود. قبلش هم با حاجاحمد متوسلیان همرزم بود، اما بعد از جدایی از ایشان به بیت امام رفت و در قسمت حفاظت مشغول خدمت شد. در یکی از دیدارهایی که حاجاحمد متوسلیان با امام خمینی (ره) داشت، رحمان را میبیند و از برادرم میخواهد به او ملحق شود. بعد از آن رحمان بار دیگر به مریوان رفت تا در کنار حاجاحمد با دشمنان مبارزه کند. جبهههای غرب کشور، کردستان و همراهی با حاجاحمد در جنوب کشور سعادتی بود که نصیب رحمان شد. رحمان بعد از عملیات الی بیتالمقدس به دلیل حمله اسرائیل به بیروت، همراه با بچههای تیپ حضرت رسول (ص) به پادگان زبدانی سوریه اعزام شد. بعد از بازگشت برای انجام عملیات رمضان به جنوب رفت.
در همان عملیات رمضان به شهادت رسید. خاطرهای از آخرین دیدارتان دارید.
رحمان در اثنای عملیات به تهران آمد و در مراسم احیای شبهای قدر با هم بودیم. مراسم باشکوهی بود. آن شبها حال و هوای رحمان برایم جالب و دیدنی بود. فردای شب قدر گفت باید به منطقه برگردد. انگار اعلام نیاز شده و از او خواسته بودند به منطقه برگردد. رحمان سریع از پدر و مادرمان خداحافظی کرد و با یکی از دوستانش به جبهه برگشت. کمی بعد برادرم در روند اجرای عملیات رمضان در ۷ مرداد ۶۱ به شهادت رسید. خبر شهادت برادرم را هم از طرف همسایهمان که از بچههای سپاه و از دوستانمان بود و همراه برادرم در منطقه حضور داشت مطلع شدیم. فردای آن روزی که از شهادتش باخبر شدیم خبر شهادتش را به پدر و مادرم دادیم. زمان شنیدن خبر شهادت عکسالعملشان مانند دیگر والدین شهدا بود. دلتنگیهای مادرانه و همان حس و حال. خواسته والدین این بود که رحمان رزمندهای باشد که تا میتواند خدمت و مجاهدت کند و تأثیر خوبی در جبهه علیه باطل داشته باشد.
بارزترین خصوصیات اخلاقی شهید چه بود؟
فکر و ذکرش کمک کردن به قشرهای محروم جامعه بود. این روحیه چه در محیط کاریاش در سپاه و چه در زمانی که به عنوان سرکارگر در ساختمان مشغول کار بود بسیار دیده شد. برادرم کارهای سخت را به کارگرهایی که توان جسمی متناسب و خوبی نداشتند محول نمیکرد. کارهای سبک را به کارگرهای ضعیفتر میداد و خودش کارهای سنگین آنها را به دوش میگرفت. شاید همین خصلتهای اخلاقی ایشان بود که مقدمات شهادتش را فراهم کرد. برادرم حتی در وصیتنامهاش توصیه کرده بود پساندازش را برای ساخت مسکن محرومان هزینه کنیم. در حد اعلی هم به والدینمان احترام میگذاشت.
ماجرای عقد برادرتان چه بود؟ عقدی که قرار بود خطبهاش را امام بخواند.
زمانی که رحمان در بیت امام خدمت میکرد، بحث ازدواجش با دختر خانمی که از هممحلیهایمان بود پیش آمد. صیغه محرمیتی خوانده شده بود، اما پیگیر کارهایشان بودند و بیت هم هماهنگ کرده بودند که از امام خمینی (ره) وقت بگیرند تا خطبه عقدشان را ایشان جاری کنند، اما روز سوم شهادت رحمان در حال برگزاری مراسم ختم در داخل مسجد بودیم که از دفتر امام با منزل تماس گرفتند و گفتند امروز برای ایشان و همسرشان وقت خطبه عقد تعیین شده است. ما به آنها گفتیم داماد به شهادت رسیده است. دفتر امام هم که متوجه شهادت رحمان شد، یک دیدار خصوصی به خانواده ما دادند. پدر شهید، پدر همسر ایشان و همسرشان سه تایی به دیدار خصوصی با امام خمینی (ره) رفتند و امام آن زمان به خاطر شهادت رحمان از خانواده دلجویی کرده بود. همسر ایشان عکسی از برادرم که در جبهه جنوب با لباس رزم لب کارون نشسته و تسبیح در دست داشت را به امام نشان داده بود که امام تبرکاً گوشه عکس مرقوم میکند: «خداوند شهید سعید ما را رحمت کند. روحالله الموسوی خمینی.» برادرم قبل از شهادت به ما توصیه کرده بود اگر اتفاقی برای من افتاد، همسرشان میتواند ازدواج کند. همسرشان مجدداً ازدواج کردند.
سخن پایانی؟
برادرم در وصیتنامهاش به صبر توصیه کرده و نوشته بود: پشت امام را خالی نگذارید و به حرف ایشان گوش کنید. رحمان تقریباً شعارهای روز همان ایام را در وصیتنامهاش بیان کرده بود. ۷۰ درصد وصیتنامه شهدا در آن زمان سرشار از همین مطالب بود و عمومیت داشت البته به جز مطالب خاص و توصیه به خانواده که خصوصی بود. برادرم رحمان هر وقت حقوق جبهه را میگرفت، پسانداز میکرد. بعد از شهادت طبق خواسته خودش، پدرم پسانداز رحمان را به حساب ۱۰۰ امام برای خانهسازی محرومان و مستضعفان واریز کرد.