به گزارش خط هشت ، خانم بهجتافراز در دوران دفاع مقدس و پس از آن با جدیت دنبال امور آزادگان بود و از هیچ اقدامی برای آنها و خانوادههایشان فروگذار نمیکرد. او ۱۸ سال مدیر اداره اسرا و مفقودین هلال احمر بود و مرحوم ابوترابی لقب «امالاسرا» را به این مرحومه داده بود. این بانوی مجاهد ۲۲ دیماه ۱۳۹۷ دعوت حق را لبیک گفت و چشم از جهان فرو بست. آزاده علی علیدوست که در مهر ماه ۱۳۵۹ در منطقه قصرشیرین سرپل ذهاب اسیر شد، مرداد ماه سال ۱۳۶۹ پس از ۱۰ سال اسارت به میهن بازگشت. علیدوست در گفتوگو با «جوان» از روحیه خستگیناپذیر مرحومه افراز و فعالیتها و اقدامات وی گفت که ماحصلش را پیش رو دارید.
اولین بار خانم افراز را کجا دیدید و ایشان را چطور شناختید؟
وقتی موضوع آزادی اسرا شروع شد، ما اولین گروهی بودیم که به کشور برمیگشتیم. همانطوری که جزو اولین گروههایی بودیم که اسیر شدیم. روز دوم بازگشتمان به کشور در پادگان اللهاکبر اسلامآباد نشسته بودیم و با جمعی از بچهها منتظر انجام کارها برای رفتن به تهران بودیم که دیدیم دو خانم وارد جمعمان شدند. سلام دادند و گفتند دنبال همراهان مهندس تندگویان میگردند. یکی همسر شهید تندگویان و دیگری خانم افراز بود. گفتم که شهید تندگویان را در اسارت ندیدهام ولی یکی از همراهانشان به نام عباس روحنواز را میشناسم. پیش آقای روحنواز رفتند تا برایشان از مهندس تندگویان بگوید. اولین بار من ایشان را همان سال ۱۳۶۹ دیدم که تا آنجا آمده بودند. در برنامههای مربوط به آزادگان شرکت میکردند و این اواخر که مریض شدند خیلی نمیتوانستند در برنامهها شرکت کنند و چند روز پیش هم که از دنیا رفتند.
چطور شد که ایشان در بحث آزادگان ورود کردند و اینقدر پیگیر امورشان بودند؟ از زندگی ایشان اطلاع دارید؟
خانم افراز متولد ۱۳۱۲ بود و گویا زمان تحصیل درسهایش را جهشی میخواند. زمانی که در مقطع ششم ابتدایی تحصیل میکرد معلم هم شده بود. بعد از مدتی از جهرم به شیراز میآید و از آنجا به تهران سفر میکند. هم خودش و هم همشیرههایش با شهید رجایی آشنا میشوند و در جریان مبارزات انقلابی با خانواده شهید رجایی در ارتباط بودند. ایشان ۳۱ سال در آموزش و پرورش خدمت میکند و بعد از بازنشستگی در همان سالهای نخستین جنگ یک ستاد کمکرسانی به جبهه در مجتمع خودشان راه میاندازد. آن زمان هفتهای یک وانت به مجتمع میرفت و کمکها را به جبهه میفرستاد. مرحومه سال ۱۳۶۰ که بازنشسته میشود یکی از همشهریهایشان که در سفارت هندوستان کار میکرد به ایشان میگوید برنامههای سفارت خیلی به هم ریخته است و اگر میشود به آنجا بیاید و کارها را سروسامان بدهد. خانم افراز یک سال در سفارت ایران در هند کار میکند و دوباره به ایران برمیگردد. پس از بازگشت به دنبال کار یکی از بستگانش پیش مرحوم وحید دستجردی میرود و آنجا آقای دستجردی به آقای صدر – پسر امام موسیصدر- میگوید کسی که برای امور اسرا و مفقودین دنبالش میگردید، خانم افراز است. خانم افراز از کار پیشنهادی میپرسد که آقای دستجردی توضیح میدهد آقای صدر دنبال یک آدم پرجنب و جوش برای کار اسرا میگردد و من شما را معرفی کردم. خانم افراز هم میگوید من نسبت به جنگ احساس وظیفه میکردم ولی نمیدانستم کجا باید وظیفهام را انجام دهم. وقتی این پیشنهاد میشود بدون کوچکترین تردیدی این کار را میپذیرد. از همان زمان ایشان مسئولیت امور اسرا را بر عهده میگیرد و ۱۸ سال برای اسرا و خانوادههایشان کار میکند.
در این مدت چه کارهایی انجام دادند؟
فعالیتهایشان برای اسرا و خانوادههایشان خیلی خوب بود. خودشان تعریف میکردند در سالهای اول جنگ هیچ اسمی از اسرا در جامعه نبود و خانم افراز از این موضوع ناراحت بودند. به رئیس سازمان تبلیغات نامه مینویسند و میگویند چرا در مساجد و نمازجمعهها نامی از اسرا برده نمیشود. همین نامه باعث میشود تا امامان جمعه و امامان جماعت در دعاها و صحبتهایشان از اسرا یاد کنند. یک بار پیش آقای قرائتی میروند و از اسرا میگویند. آقای قرائتی میگوید من باید چه کار کنم؟ ایشان میگویند در برنامه قرآنیات که هر هفته از تلویزیون پخش میشود اسرا را دعا کن. یک بار کنگره شعر دفاع مقدس در اهواز برپا شده بود و خانم افراز هم در این کنگره دعوت بودند. تعریف میکردند شاعران شعرهایشان را میخواندند ولی هیچ اسمی از اسرا در اشعارشان پیدا نمیشد... ناراحت میشوند و پیش خودشان میگویند انگار در این کنگره هم اسمی از بچههای من نیست. ایشان، چون ادبیات تدریس کرده بودند در روز دوم که نوبتشان میشود پشت تریبون میرود و میگوید اینجا دو روز شعر خواندید و حرف زدید ولی اسمی از اسرا نبردید و خودشان اشعاری در وصف اسرا میخوانند. خانم افراز چند تا از نامههای اسرا را که همراهشان بود میخوانند و جو آنجا را دگرگون میکنند. وقتی میخواستند برگردند برخی از ایشان عذرخواهی میکنند. همین کارها باعث شد تا حاجآقا لقب «امالاسرا» را به ایشان بدهد. اولین کسی که لفظ «آزاده» را برای اسرا به کار برد خانم افراز بود. تعریف میکردند در نامهها لفظ اسیر برای رزمندگان ایرانی به دلم نمینشست و دنبال کلمه جایگزین بودم که به واژه «آزاده» رسیدم. بعد به کمیتهها این نام را پیشنهاد میدهند و آنها هم میپذیرند.
در بحث قانونگذاری برای آزادگان هم اقداماتی انجام دادند؟
بله، پس از بازگشت آزادگان بخشنامهای برای آزادگان در حال تدوین بود و دنبال این بودند که برای آزادگان در ازای اسارت سابقه کار مشخص کنند. در یکی از جلسات دبیر جلسه گفت: در نظر گرفتهایم هر سال اسارت را یک سال با سابقه کار محاسبه کنیم. آنجا خانم افراز دستش را بالا میبرد و میگوید یک سال سابقه برای کسی که داخل خانه و در کشورش و کنار خانوادهاش است و تعطیلی و مرخصی دارد میرود و هیچ شکنجه و آزار و اذیتی هم نمیبیند خوب است ولی برای آزادگان که ۲۴ ساعت روز در دست دشمن اسیر بودند و شکنجه میشدند و هیچ ارتباطی با خانوادههایشاننداشتند، ناعادلانه است و باید هر سال اسارت را دو سال سابقه کار محاسبه کنید. جمع حاضر حرفشان را قبول میکنند و قانون دو سال سابقه خدمت در ازای یک سال اسارت در مجلس تصویب میشود. بانویی پرتلاش و دلسوز بودند. وقتی که از آن مرکز بیرون آمدند باز هم پیگیر کار آزادگان بودند و مرحوم ابوترابی به حق لقب خوبی را برایشان انتخاب کردند.
لقب «امالاسرا» را مرحوم ابوترابی چه زمانی به ایشان دادند؟
اگر اشتباه نکنم در سال ۱۳۷۴ برنامهای برای دانشجویان و روحانیون آزاده در دانشگاه تهران برگزار شده بود. خانم افراز به این برنامه دعوت شده بود تا برای آزادگان صحبت کند. ایشان صحبتهای تفصیلی در جمع آزادگان انجام دادند و زحماتی که برای دفتر امور اسرا و مفقودین انجام داده بودند را مطرح کردند. همانجا وقتی صحبتهایشان تمام شد مرحوم ابوترابی فرمودند: حاجخانم «امالاسرا»ی آزادگان است. جمع حاضر هم به پاس زحمات ایشان شعار دادند و از زحماتشان تقدیر کردند و از همان سال ۱۳۷۴ لقبامالاسرا رویشان ماند. بعدها با اینکه از هلال احمر بیرون آمدند ارتباطشان را با آزادگان و خانوادههایشان حفظ کردند و در مناسبتهای مربوط به آزادگان حضور پیدا میکردند. سال ۱۳۹۲ آزادگان اردوگاه موصل یک در قم گردهمایی داشتند و از ایشان هم دعوت کردیم تا در برنامه حضور داشته باشند که ایشان آمدند و برنامه خیلی خوبی داشتیم.
به لحاظ خانوادگی سرشناس و معروف بودند؟
پدرشان از بازاریان متدین جهرم بود و ایشان بعد از فوت پدرشان به شیراز و بعد به تهران میآیند. دو خواهرشان به نام رأفت و محبوبه قبل از انقلاب با سازمان مجاهدین همکاری میکردند و زمانی که سازمان تغییر ایدئولوژی میدهد هر دو نفر همکاریشان را قطع میکنند. همین هم باعث میشود که منافقین هر دو خواهر را به شهادت برسانند. خانم افراز بچه نداشت و واقعاً برای آزادگان مادری میکرد.
شما زمانی که در اسارت بودید میدانستید کسی در ایران پیگیر کارها و نامههایتان است؟
میدانستیم که هلال احمر نامهها را میبرد و میآورد ولی نمیدانستیم چنین آدمی اینگونه برایمان تلاش میکند. همان زمانی هم که برای اولین بار خانم افراز را دیدم، نشناختم تا اینکه در سال ۱۳۷۴ خودشان صحبت کردند و از آن موقع ایشان را شناختم.
به نظر خودتان وجود خانم افراز چقدر در ارتباط اسرا با خانوادههایشان تأثیرگذار بود؟
یکسری کارها که طبیعتاً در اختیار ایشان نبود. کارهایی مثل آمد و رفت صلیب از عهده خانم افراز خارج بود ولی این خانم ارتباط خوبی با خانوادهها برقرار کرده بود. در رساندن نامهها و گرفتن جواب نامهها خیلی تلاش میکردند. یک شبکه فعالی برای این کار درست کرده و پل ارتباطی میان اسرا و خانوادههایشان بودند. وقتی خانوادهها به هلال احمر مراجعه میکردند خیلی با حوصله مینشستند و حرفهایشان را گوش میکردند. وقتی کسی برای درددل میآمد ایشان به خوبی حرفهایش را گوش و سعی میکردند با آیه و روایت آرامشان کنند. وقتی نمیتوانستند آرامشان کنند مینشستند و با آنها گریه میکردند. همین گریه باعث میشد تا آن شخص آرام شود. ارتباط خیلی خوبی با خانواده اسرا داشتند و مونس و سنگصبور خوبی برایشان بودند. اگر کسی مفقود میشد ایشان برای پیدا کردن ردی از شخص خیلی تلاش و به جاهای مختلف سرکشی میکردند. شب و روزشان را برای این کار گذاشته بودند. میگفتند پروندهها را شب به خانه میبردم و رویشان کار میکردم. سهشنبهها خانواده اسرا به هلال احمر میرفتند و ایشان میگفتند شب سهشنبهها از اینکه چطور با خانوادهها برخورد کنم و چه بگویم خوابم نمیبرد.
اگر کسی مثل ایشان نبود ممکن بود وضعیت شما در اسارت سخت شود؟
برای خانوادهها خیلی سخت میشد. ما که در اسارت مثل انگشت قطع شده بودیم و از چیزی اطلاع نداشتیم ولی برای پدر و مادر و خانوادهها وجودشان نعمت بزرگی بود. همین که تا مدتی اسمی از اسرا نبود و ایشان نام اسرا را زنده کرد و سر زبانها انداخت خیلی کار بزرگی بود. آقای ولایتی که برای گفتوگو جهت مبادله و آزادی اسرا میرفت حاجخانم پیش آقای ولایتی میرفتند و دنبال کارهای اسرا بودند. بعد از آتشبس که بحث گفتوگو مطرح شد باز هم فعال بودند و میخواستند کاری انجام دهند. چند بار به عراق دنبال پیکر شهید تندگویان رفتند. چند بار با هیئت ایرانی به جمع منافقین رفتند تا با اسرایی که به جمع منافقین پیوسته بودند صحبت کنند. چندین نفر را برمیگردانند و منافقین میبینند با گفتوگو بچهها برمیگردند دیگر نگذاشتند با کسی روبهرو شوند و بعد از آن با بیاحترامی و ناسزا با ایشان صحبت کردند. ۱۸ سال برای اسرا کار کردند و کاملاً پیگیر کارهایشان بودند. خدا رحمتشان کند و اجر کارهایشان را بدهد.
اولین بار خانم افراز را کجا دیدید و ایشان را چطور شناختید؟
وقتی موضوع آزادی اسرا شروع شد، ما اولین گروهی بودیم که به کشور برمیگشتیم. همانطوری که جزو اولین گروههایی بودیم که اسیر شدیم. روز دوم بازگشتمان به کشور در پادگان اللهاکبر اسلامآباد نشسته بودیم و با جمعی از بچهها منتظر انجام کارها برای رفتن به تهران بودیم که دیدیم دو خانم وارد جمعمان شدند. سلام دادند و گفتند دنبال همراهان مهندس تندگویان میگردند. یکی همسر شهید تندگویان و دیگری خانم افراز بود. گفتم که شهید تندگویان را در اسارت ندیدهام ولی یکی از همراهانشان به نام عباس روحنواز را میشناسم. پیش آقای روحنواز رفتند تا برایشان از مهندس تندگویان بگوید. اولین بار من ایشان را همان سال ۱۳۶۹ دیدم که تا آنجا آمده بودند. در برنامههای مربوط به آزادگان شرکت میکردند و این اواخر که مریض شدند خیلی نمیتوانستند در برنامهها شرکت کنند و چند روز پیش هم که از دنیا رفتند.
چطور شد که ایشان در بحث آزادگان ورود کردند و اینقدر پیگیر امورشان بودند؟ از زندگی ایشان اطلاع دارید؟
خانم افراز متولد ۱۳۱۲ بود و گویا زمان تحصیل درسهایش را جهشی میخواند. زمانی که در مقطع ششم ابتدایی تحصیل میکرد معلم هم شده بود. بعد از مدتی از جهرم به شیراز میآید و از آنجا به تهران سفر میکند. هم خودش و هم همشیرههایش با شهید رجایی آشنا میشوند و در جریان مبارزات انقلابی با خانواده شهید رجایی در ارتباط بودند. ایشان ۳۱ سال در آموزش و پرورش خدمت میکند و بعد از بازنشستگی در همان سالهای نخستین جنگ یک ستاد کمکرسانی به جبهه در مجتمع خودشان راه میاندازد. آن زمان هفتهای یک وانت به مجتمع میرفت و کمکها را به جبهه میفرستاد. مرحومه سال ۱۳۶۰ که بازنشسته میشود یکی از همشهریهایشان که در سفارت هندوستان کار میکرد به ایشان میگوید برنامههای سفارت خیلی به هم ریخته است و اگر میشود به آنجا بیاید و کارها را سروسامان بدهد. خانم افراز یک سال در سفارت ایران در هند کار میکند و دوباره به ایران برمیگردد. پس از بازگشت به دنبال کار یکی از بستگانش پیش مرحوم وحید دستجردی میرود و آنجا آقای دستجردی به آقای صدر – پسر امام موسیصدر- میگوید کسی که برای امور اسرا و مفقودین دنبالش میگردید، خانم افراز است. خانم افراز از کار پیشنهادی میپرسد که آقای دستجردی توضیح میدهد آقای صدر دنبال یک آدم پرجنب و جوش برای کار اسرا میگردد و من شما را معرفی کردم. خانم افراز هم میگوید من نسبت به جنگ احساس وظیفه میکردم ولی نمیدانستم کجا باید وظیفهام را انجام دهم. وقتی این پیشنهاد میشود بدون کوچکترین تردیدی این کار را میپذیرد. از همان زمان ایشان مسئولیت امور اسرا را بر عهده میگیرد و ۱۸ سال برای اسرا و خانوادههایشان کار میکند.
در این مدت چه کارهایی انجام دادند؟
فعالیتهایشان برای اسرا و خانوادههایشان خیلی خوب بود. خودشان تعریف میکردند در سالهای اول جنگ هیچ اسمی از اسرا در جامعه نبود و خانم افراز از این موضوع ناراحت بودند. به رئیس سازمان تبلیغات نامه مینویسند و میگویند چرا در مساجد و نمازجمعهها نامی از اسرا برده نمیشود. همین نامه باعث میشود تا امامان جمعه و امامان جماعت در دعاها و صحبتهایشان از اسرا یاد کنند. یک بار پیش آقای قرائتی میروند و از اسرا میگویند. آقای قرائتی میگوید من باید چه کار کنم؟ ایشان میگویند در برنامه قرآنیات که هر هفته از تلویزیون پخش میشود اسرا را دعا کن. یک بار کنگره شعر دفاع مقدس در اهواز برپا شده بود و خانم افراز هم در این کنگره دعوت بودند. تعریف میکردند شاعران شعرهایشان را میخواندند ولی هیچ اسمی از اسرا در اشعارشان پیدا نمیشد... ناراحت میشوند و پیش خودشان میگویند انگار در این کنگره هم اسمی از بچههای من نیست. ایشان، چون ادبیات تدریس کرده بودند در روز دوم که نوبتشان میشود پشت تریبون میرود و میگوید اینجا دو روز شعر خواندید و حرف زدید ولی اسمی از اسرا نبردید و خودشان اشعاری در وصف اسرا میخوانند. خانم افراز چند تا از نامههای اسرا را که همراهشان بود میخوانند و جو آنجا را دگرگون میکنند. وقتی میخواستند برگردند برخی از ایشان عذرخواهی میکنند. همین کارها باعث شد تا حاجآقا لقب «امالاسرا» را به ایشان بدهد. اولین کسی که لفظ «آزاده» را برای اسرا به کار برد خانم افراز بود. تعریف میکردند در نامهها لفظ اسیر برای رزمندگان ایرانی به دلم نمینشست و دنبال کلمه جایگزین بودم که به واژه «آزاده» رسیدم. بعد به کمیتهها این نام را پیشنهاد میدهند و آنها هم میپذیرند.
در بحث قانونگذاری برای آزادگان هم اقداماتی انجام دادند؟
بله، پس از بازگشت آزادگان بخشنامهای برای آزادگان در حال تدوین بود و دنبال این بودند که برای آزادگان در ازای اسارت سابقه کار مشخص کنند. در یکی از جلسات دبیر جلسه گفت: در نظر گرفتهایم هر سال اسارت را یک سال با سابقه کار محاسبه کنیم. آنجا خانم افراز دستش را بالا میبرد و میگوید یک سال سابقه برای کسی که داخل خانه و در کشورش و کنار خانوادهاش است و تعطیلی و مرخصی دارد میرود و هیچ شکنجه و آزار و اذیتی هم نمیبیند خوب است ولی برای آزادگان که ۲۴ ساعت روز در دست دشمن اسیر بودند و شکنجه میشدند و هیچ ارتباطی با خانوادههایشاننداشتند، ناعادلانه است و باید هر سال اسارت را دو سال سابقه کار محاسبه کنید. جمع حاضر حرفشان را قبول میکنند و قانون دو سال سابقه خدمت در ازای یک سال اسارت در مجلس تصویب میشود. بانویی پرتلاش و دلسوز بودند. وقتی که از آن مرکز بیرون آمدند باز هم پیگیر کار آزادگان بودند و مرحوم ابوترابی به حق لقب خوبی را برایشان انتخاب کردند.
لقب «امالاسرا» را مرحوم ابوترابی چه زمانی به ایشان دادند؟
اگر اشتباه نکنم در سال ۱۳۷۴ برنامهای برای دانشجویان و روحانیون آزاده در دانشگاه تهران برگزار شده بود. خانم افراز به این برنامه دعوت شده بود تا برای آزادگان صحبت کند. ایشان صحبتهای تفصیلی در جمع آزادگان انجام دادند و زحماتی که برای دفتر امور اسرا و مفقودین انجام داده بودند را مطرح کردند. همانجا وقتی صحبتهایشان تمام شد مرحوم ابوترابی فرمودند: حاجخانم «امالاسرا»ی آزادگان است. جمع حاضر هم به پاس زحمات ایشان شعار دادند و از زحماتشان تقدیر کردند و از همان سال ۱۳۷۴ لقبامالاسرا رویشان ماند. بعدها با اینکه از هلال احمر بیرون آمدند ارتباطشان را با آزادگان و خانوادههایشان حفظ کردند و در مناسبتهای مربوط به آزادگان حضور پیدا میکردند. سال ۱۳۹۲ آزادگان اردوگاه موصل یک در قم گردهمایی داشتند و از ایشان هم دعوت کردیم تا در برنامه حضور داشته باشند که ایشان آمدند و برنامه خیلی خوبی داشتیم.
به لحاظ خانوادگی سرشناس و معروف بودند؟
پدرشان از بازاریان متدین جهرم بود و ایشان بعد از فوت پدرشان به شیراز و بعد به تهران میآیند. دو خواهرشان به نام رأفت و محبوبه قبل از انقلاب با سازمان مجاهدین همکاری میکردند و زمانی که سازمان تغییر ایدئولوژی میدهد هر دو نفر همکاریشان را قطع میکنند. همین هم باعث میشود که منافقین هر دو خواهر را به شهادت برسانند. خانم افراز بچه نداشت و واقعاً برای آزادگان مادری میکرد.
شما زمانی که در اسارت بودید میدانستید کسی در ایران پیگیر کارها و نامههایتان است؟
میدانستیم که هلال احمر نامهها را میبرد و میآورد ولی نمیدانستیم چنین آدمی اینگونه برایمان تلاش میکند. همان زمانی هم که برای اولین بار خانم افراز را دیدم، نشناختم تا اینکه در سال ۱۳۷۴ خودشان صحبت کردند و از آن موقع ایشان را شناختم.
به نظر خودتان وجود خانم افراز چقدر در ارتباط اسرا با خانوادههایشان تأثیرگذار بود؟
یکسری کارها که طبیعتاً در اختیار ایشان نبود. کارهایی مثل آمد و رفت صلیب از عهده خانم افراز خارج بود ولی این خانم ارتباط خوبی با خانوادهها برقرار کرده بود. در رساندن نامهها و گرفتن جواب نامهها خیلی تلاش میکردند. یک شبکه فعالی برای این کار درست کرده و پل ارتباطی میان اسرا و خانوادههایشان بودند. وقتی خانوادهها به هلال احمر مراجعه میکردند خیلی با حوصله مینشستند و حرفهایشان را گوش میکردند. وقتی کسی برای درددل میآمد ایشان به خوبی حرفهایش را گوش و سعی میکردند با آیه و روایت آرامشان کنند. وقتی نمیتوانستند آرامشان کنند مینشستند و با آنها گریه میکردند. همین گریه باعث میشد تا آن شخص آرام شود. ارتباط خیلی خوبی با خانواده اسرا داشتند و مونس و سنگصبور خوبی برایشان بودند. اگر کسی مفقود میشد ایشان برای پیدا کردن ردی از شخص خیلی تلاش و به جاهای مختلف سرکشی میکردند. شب و روزشان را برای این کار گذاشته بودند. میگفتند پروندهها را شب به خانه میبردم و رویشان کار میکردم. سهشنبهها خانواده اسرا به هلال احمر میرفتند و ایشان میگفتند شب سهشنبهها از اینکه چطور با خانوادهها برخورد کنم و چه بگویم خوابم نمیبرد.
اگر کسی مثل ایشان نبود ممکن بود وضعیت شما در اسارت سخت شود؟
برای خانوادهها خیلی سخت میشد. ما که در اسارت مثل انگشت قطع شده بودیم و از چیزی اطلاع نداشتیم ولی برای پدر و مادر و خانوادهها وجودشان نعمت بزرگی بود. همین که تا مدتی اسمی از اسرا نبود و ایشان نام اسرا را زنده کرد و سر زبانها انداخت خیلی کار بزرگی بود. آقای ولایتی که برای گفتوگو جهت مبادله و آزادی اسرا میرفت حاجخانم پیش آقای ولایتی میرفتند و دنبال کارهای اسرا بودند. بعد از آتشبس که بحث گفتوگو مطرح شد باز هم فعال بودند و میخواستند کاری انجام دهند. چند بار به عراق دنبال پیکر شهید تندگویان رفتند. چند بار با هیئت ایرانی به جمع منافقین رفتند تا با اسرایی که به جمع منافقین پیوسته بودند صحبت کنند. چندین نفر را برمیگردانند و منافقین میبینند با گفتوگو بچهها برمیگردند دیگر نگذاشتند با کسی روبهرو شوند و بعد از آن با بیاحترامی و ناسزا با ایشان صحبت کردند. ۱۸ سال برای اسرا کار کردند و کاملاً پیگیر کارهایشان بودند. خدا رحمتشان کند و اجر کارهایشان را بدهد.