به گزارش خط هشت ، حوادث و اتفاقات هشت سال دفاع مقدس آنقدر بزرگ و بیشمارند که گاهی از کنار برخی اتفاقات به سادگی رد میشویم. آزادگان از مظلومترین قشرهای حاضر در دفاع مقدس هستند که کمتر به ایثار و مقاومتشان پرداخته شده است و کسی جز خودشان درک نخواهند کرد در روزهای سخت سلول انفرادی و آسایشگاههای شلوغ و کثیف چه بر آنها گذشته است. اسارت در دست دشمنی بیرحم جانکاه و دشوار است و حال اگر آزادهای با تنی مجروح به دست چنین دشمنی میافتاد، تمام سختیها برایش چندبرابر میشد. یادواره شهدای اسارت که اخیراً برگزار شد تلنگری بر بخشی از تاریخ دفاع مقدس بود که کمتر به آن پرداختهایم. ۵۶۴ شهید اسیر دفاع مقدس رقم بزرگی است که به سادگی از کنارش عبور کرده و مجالی بر لحظات سخت این آزادگان نگذاشتهایم. در ادامه نگاهی به دوران سخت جانبازی چند آزاده در روزهای اسارت میاندازیم که در آخر منجر به شهادتشان شد.
کرم زدن زخمها
اسارت دورترین واژه برای هر رزمندهای بود که عازم جبهه میشد. در معادلات ذهنی رزمندگان نخست شهادت اولویت اصلی بود و کمتر کسی خیال اسارت در دست دشمن به ذهنش میرسید. حتی آنها که دوراندیشتر بودند به جانبازی فکر کردهبودند ولی باز اسارت برایشان غریب و ناشناخته بود. برخی در صحبتهای دورهمیشان در جبهه به هم میگفتند که شهید و جانباز شویم، اما اسیر نشویم. بودن در چنگال دشمن از شهادت و جانبازی برای رزمندگان سختتر بود. آن هم یک دشمن سفاک که رحم و مروتی نداشت از هر فرصتی برای ضربه زدن به ایرانیها استفاده میکرد.
اما سختتر از فکر کردن به اسارت یا اسیر شدن به دست دشمن، اینکه رزمندهای با تنی مجروح به دست نیروهای دشمن بیفتد، دردناکترین بخش اسارت بود. آنها که به بدن سالم اسیران رحم نمیکردند با مجروحان چه میکردند و دقیقاً بسیاری از رزمندگانی که با مجروحیتهای سخت و سنگین اسیر شدند، پس از طی کردن سختیهای بسیار به شهادت رسیدند.
مرور حرفهای مهدی طحانیان، همان آزاده ۱۳ سالهای که افتخار جامعه آزادگان شد، به خوبی وضعیت بد جانبازان در اسارت را نشان میدهد. طحانیان درباره وضعیت رزمندگان جانباز در اردوگاه میگوید: «عراقیها در ظاهر بیمارستان ساخته و در عمل فقط چند تخت با امکانات محدود برای درمان مجروحان گذاشته بودند. وقتی بچهها با جراحت به بیمارستان میرفتند امکاناتی برای درمانشان نبود. مجروحان بهدلیل نبود امکانات به شهادت میرسیدند و وقتی شهید میشدند، چند عکس از پیکرهای شهدا میگرفتند و آنها را به خاک میسپردند.»
طحانیان با بیان اینکه دشمن اعتنایی به جانبازان در اسارت نمیکرد، خاطرات تلخ آن دوران را مرور میکند: «در زندان استخبارات عراق، در یک اتاق کوچک حدود ۲۰۰ نفر از اسرا را جای داده بودند که برخی از اسرا زخمهای عمیقی داشتند و زخمهایشان عفونت کرده بود. نفس که میکشیدم از بوی عفونت بینیام میسوخت. یکی از بچهها به دلیل جراحت، رودههایش بیرون ریخته و به خاطر رسیدگی نکردن زخمش عفونت کرده بود و کرمها در زخمش معلوم بودند. عراقیها هیچ اهمیتی به جانبازان نمیدادند و این بچهها به شهادت میرسیدند. اسرا آنها را روی دست میگرفتند تا جا باز شود و بعد از چند ساعت بعثیها با اهانت، شهدا را میبردند و طولی نمیکشید که یک مجروح دیگر شهید میشد.»
ترکشی در سر
این آزاده دفاع مقدس در صحبتهایش با آوردن نام یک شهید، تصویر دقیقتری از لحظات سخت جانبازان اسیر ارائه میکند. شهید محمد قریشی هنگام اسارت ترکش به سرش خورد و به دلیل وخامت جراحتش مدتی در بهداری اردوگاه بستری شد. با گذشت زمان کمی حالش بهبود پیدا کرد و به آسایشگاه کنار دیگر بچهها رفت، اما ترکشهای درون سرش نیاز به جراحی داشت و خیلی طول نکشید که به دلیل عدم رسیدگی ترکشها در مغزش تکان خورد و نصف بدنش فلج شد. محمد خیلی درد کشید و روزهای سخت و طولانی اسارت را سپری کرد. حالش روز به روز بدتر میشد. هنوز آن شادی روزهای بهبودش کاملاً از دل دیگر اسرا نرفته بود که محمد شهید شد. شهادتش فضای اردوگاه را به عزاخانه تبدیل کرد.»
شهید قریشی اولین و آخرین آزادهای نبود که در اسارت و بر اثر نبود امکانات و رسیدگی کامل به شهادت میرسید. صدها آزاده دیگر مثل او با درد و رنج بسیاری در حالیکه در چنگال دشمن اسیر بودند به شهادت رسیدند. شهید قربانعلی رئیسی یکی دیگر از آزادگانی بود که در شرایطی بسیار سخت و ناراحتکننده به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
غلامرضا شانهسازان در عملیات بدر اسیر میشود و بیش از پنج سال در اسارت دشمن میماند. شانهسازان از نزدیک شاهد مجروحیت شهید رئیسی بوده و در گفتوگو با «جوان» لحظات سخت ایشان را تشریح میکند: «شهید رئیسی با لباس سپاه اسیر میشود و به خاطر همین با او بد رفتار کرده و خیلی اذیتش میکردند. به دلیل پوشیدن لباس سپاه هر جا میرفت سرباز خمینی معرفی میشد و همه با او بدرفتاری میکردند.»
شانهسازان درباره شهادت قربانعلی رئیسی میگوید: «ایشان اول اسارت پیش خودمان بود و برای جراحت شکم، عملش کرده بودند ولی به دلیل بیدقتی و اهمیت ندادن پنس عمل جراحی را در شکمش جا گذاشته بودند. این پنس عفونت کرد و در اردوگاه حالش خیلی بد شد. دکتر گفته بود برای عفونت بدنش به او شیر بدهند. نگهبانان و سربازان عراقی هم شیر را میآوردند و جلویش دور میریختند. بعد از مدت کوتاهی او را به بیمارستان نیروی هوایی عراق به نام الانبار بردند و هنگامی که از بچهها سراغش را گرفتم گفتند در بیمارستان شهید و در کشور عراق به خاک سپرده شده است.»
معجزه شهید شفیعی
در این میان گاه اتفاقاتی منحصر به فرد رخ میداد که حکم معجزه را داشت. ماجرای شهادت و تفحص شهید محمدرضا شفیعی یکی از اتفاقات کمنظیر در تاریخ دفاعمقدس است. شهیدی که از غواصان عملیات کربلای ۴ بود و سرگذشتش به یکی از ماجراهای خواندنی آزادگان تبدیل شد.
شهید شفیعی در زمستان سال ۱۳۶۵ به اسارت نیروهای دشمن در میآید. شب عملیات تیری به شکم محمدرضا میخورد و شکمش پاره میشود. یک نفر او را روی کولش میگیرد و دیگر زورش نمیرسد با خود به عقب بیاورد. عملیات کربلای ۴ بود و بچهها در حال عقبنشینی بودند. یکی از همرزمانش او را داخل کانال میگذارد و میگوید فردا دنبالت میآیم و تو را با خودم به عقب میبرم.
روز بعد وقتی برای بردن محمدرضا میروند او را پیدا نمیکنند. عراقیها محمدرضا را اسیر کرده و برای تحقیق با خود برده بودند. به دلیل پاره شدن شکمش او را به بیمارستان بردند. شکم شهید شفیعی به شدت آسیب دیده بود و نیاز به درمان و مراقبت زیادی داشت. روزها درد زیادی میکشید و عراقیها بدون توجه به وضعیت وخیم بدنش، تنها به زدن مسکن اکتفا میکردند و میرفتند. حسین محمدی مفرد از غواصان واحد تخریب لشکر ۵ نصر، در بیمارستان کنار شهید شفیعی بود و از نزدیک درد کشیدنهای او را میدید. محمدیمفرد درباره خاطراتش از بودن در کنار شهید شفیعی میگوید: «محمدرضا، چون توان حرکت نداشت با همان پتو از بیمارستان حمل شد و در داخل سلول چند نفر او را بلند کردند و بیرون آوردند. محمدرضا در محوطه لخت بود و لباس نداشت و سرمای هوا او را اذیت میکرد، ولی ناله محمد برای سرما نبود، درد جراحاتش بود. او احتیاج به عمل جراحی و مراقبتهای پزشکی داشت. زخمهای من کم بود و میشد آنها را تحمل کرد، ولی محمدرضا خیلی اذیت شده بود.»
حال محمدرضا همان شب خیلی بد میشود، به حدی که دیگر توان ناله کردن ندارد. از دیگر آزادگان میخواهد تا کمی آب بنوشد ولی آب برای زخمهایش خوب نبود و آزادگان از دادن آب امتناع میکردند. شهید شفیعی با لبهای تشنه و با بدنی مجروح به شهادت میرسد و صبح بعثیها پیکرش را برای خاکسپاری میبرند.
معجزه شهید شفیعی نه هنگام شهادت بلکه ۱۶ سال بعد هنگام تفحص پیکرش مشخص میشود. بعد از ۱۶ سال از شهادت، پیکر محمدرضا را سالم از خاک بیرون آورده بودند. صدام گفته بود این جنازه نباید به این شکل به ایران برود. پیکر پاک محمدرضا را سه ماه در آفتاب گذاشتند تا شناسایی نشود، ولی جسد سالم مانده بود. حتی روی جسد پودر مخصوص تخریب جسد ریختند که خاصیتش این بود که استخوانهای جسد هم از بین میرفت ولی باز هم جسد سالم مانده بود. وقتی گروه تفحص جنازه محمدرضا را تحویل گرفتند، سرهنگ عراقی که آنجا حضور داشت گریه میکرد و میگفت: ما چه افرادی را کشتیم!
مادر شهید، مرحومه فاطمه نادری درباره سلامت پیکر پسرش میگوید: «محمدرضا دو فرق در سرش داشت و همیشه به او میگفتم محمدرضا تو دو تا زن میگیری. تا او را دیدم گفتم قربانت بروم تو یک زن هم نگرفتی. آنجا فرق سرش کاملاً مشخص و دندانهای شکستهاش به خوبی قابل مشاهده بود. فقط کبود بود. دندانهایش به این دلیل شکسته بود که به او میگویند به امام خمینی فحش بده و او هم نمیدهد و به صدام فحش میدهد. گفته بود میدانم شهید میشوم پس چرا به امام فحش بدهم که آنجا او را کتک میزنند و چند تا از دندانهایش میشکند. شکمش هم همانطور پاره بود. کفنش خونابه داشت.»
سالها انتظار برای دیدن آفتاب
شهید شفیعی در نهایت مظلومیت، غریبانه و با لبهای تشنه به شهادت رسید ولی پیکرش سالم ماند تا گویای سختیهای او در اسارت باشد. امروز شرح شهادت و پیدا شدن پیکر شهید محمدرضا شفیعی به سندی برای مظلومیت و حقانیت آزادگان تبدیل شده است.
۵۶۴ آزاده در دوران اسارت با سختیهای بسیار به شهادت رسیدند و تعداد بیشتری از آزادگان پس از بازگشت به میهن و بر اثر عوارض شکنجهها و تضعیف بدنشان در دوران اسارت شهید شدند که هیچگاه آماری از تعداد آنها منتشر نشد. سیدالاسرا، شهید حسین لشکری پس از ۱۸ سال اسارت در خاک عراق به میهن بازگشت ولی دیگر آن حسین رشید و نیرومند قبل از اسارت نبود. اعصابش به واسطه شکنجههای روحی و روانی ضعیف شده و قوای جسمانیاش به دلیل سالهای دشوار به شدت تحلیل رفته بود.
شهید لشکری شکنجههای دوران اسارت را چنین برشمرده بود: «شکنجهها دو نوع بود؛ روانی و فیزیکی. بازجوییهای شدید، بیخوابی، توهین، شوک برقی، اعدام صوری.» او ۱۲ سال در حسرت دیدن یک برگ سبز، یک منظره و حسرت ۵ دقیقه آفتاب مانده بود و بهترین خاطرهاش از اسارت لیوان آب خنکی بود که از سرباز عراقی در نوروز ۷۴ گرفته بود. حضور شهید لشکری، در ایران خیلی طول نکشید و ایشان ۱۰ سال بعد به دلیل عوارض شکنجههایش به شهادت رسید.
مرور روزهای دشوار آزادگان ما را بیشتر به عظمت کارشان میرساند. چه آنها که در غربت در اسارت به شهادت رسیدند و چه آنها که به میهن بازگشتند و از سختیهای آن روزها دم نزدند، از بزرگترین مردان ایران زمین هستند. به قول مهدی طحانیان، آزادگان در اسارت هیمنه پوشالی دشمن را شکستند و وقتی عراقیها اراده آزادگان را دیدند، اعتراف کردند که ما اسرای شما هستیم.
کرم زدن زخمها
اسارت دورترین واژه برای هر رزمندهای بود که عازم جبهه میشد. در معادلات ذهنی رزمندگان نخست شهادت اولویت اصلی بود و کمتر کسی خیال اسارت در دست دشمن به ذهنش میرسید. حتی آنها که دوراندیشتر بودند به جانبازی فکر کردهبودند ولی باز اسارت برایشان غریب و ناشناخته بود. برخی در صحبتهای دورهمیشان در جبهه به هم میگفتند که شهید و جانباز شویم، اما اسیر نشویم. بودن در چنگال دشمن از شهادت و جانبازی برای رزمندگان سختتر بود. آن هم یک دشمن سفاک که رحم و مروتی نداشت از هر فرصتی برای ضربه زدن به ایرانیها استفاده میکرد.
اما سختتر از فکر کردن به اسارت یا اسیر شدن به دست دشمن، اینکه رزمندهای با تنی مجروح به دست نیروهای دشمن بیفتد، دردناکترین بخش اسارت بود. آنها که به بدن سالم اسیران رحم نمیکردند با مجروحان چه میکردند و دقیقاً بسیاری از رزمندگانی که با مجروحیتهای سخت و سنگین اسیر شدند، پس از طی کردن سختیهای بسیار به شهادت رسیدند.
مرور حرفهای مهدی طحانیان، همان آزاده ۱۳ سالهای که افتخار جامعه آزادگان شد، به خوبی وضعیت بد جانبازان در اسارت را نشان میدهد. طحانیان درباره وضعیت رزمندگان جانباز در اردوگاه میگوید: «عراقیها در ظاهر بیمارستان ساخته و در عمل فقط چند تخت با امکانات محدود برای درمان مجروحان گذاشته بودند. وقتی بچهها با جراحت به بیمارستان میرفتند امکاناتی برای درمانشان نبود. مجروحان بهدلیل نبود امکانات به شهادت میرسیدند و وقتی شهید میشدند، چند عکس از پیکرهای شهدا میگرفتند و آنها را به خاک میسپردند.»
طحانیان با بیان اینکه دشمن اعتنایی به جانبازان در اسارت نمیکرد، خاطرات تلخ آن دوران را مرور میکند: «در زندان استخبارات عراق، در یک اتاق کوچک حدود ۲۰۰ نفر از اسرا را جای داده بودند که برخی از اسرا زخمهای عمیقی داشتند و زخمهایشان عفونت کرده بود. نفس که میکشیدم از بوی عفونت بینیام میسوخت. یکی از بچهها به دلیل جراحت، رودههایش بیرون ریخته و به خاطر رسیدگی نکردن زخمش عفونت کرده بود و کرمها در زخمش معلوم بودند. عراقیها هیچ اهمیتی به جانبازان نمیدادند و این بچهها به شهادت میرسیدند. اسرا آنها را روی دست میگرفتند تا جا باز شود و بعد از چند ساعت بعثیها با اهانت، شهدا را میبردند و طولی نمیکشید که یک مجروح دیگر شهید میشد.»
ترکشی در سر
این آزاده دفاع مقدس در صحبتهایش با آوردن نام یک شهید، تصویر دقیقتری از لحظات سخت جانبازان اسیر ارائه میکند. شهید محمد قریشی هنگام اسارت ترکش به سرش خورد و به دلیل وخامت جراحتش مدتی در بهداری اردوگاه بستری شد. با گذشت زمان کمی حالش بهبود پیدا کرد و به آسایشگاه کنار دیگر بچهها رفت، اما ترکشهای درون سرش نیاز به جراحی داشت و خیلی طول نکشید که به دلیل عدم رسیدگی ترکشها در مغزش تکان خورد و نصف بدنش فلج شد. محمد خیلی درد کشید و روزهای سخت و طولانی اسارت را سپری کرد. حالش روز به روز بدتر میشد. هنوز آن شادی روزهای بهبودش کاملاً از دل دیگر اسرا نرفته بود که محمد شهید شد. شهادتش فضای اردوگاه را به عزاخانه تبدیل کرد.»
شهید قریشی اولین و آخرین آزادهای نبود که در اسارت و بر اثر نبود امکانات و رسیدگی کامل به شهادت میرسید. صدها آزاده دیگر مثل او با درد و رنج بسیاری در حالیکه در چنگال دشمن اسیر بودند به شهادت رسیدند. شهید قربانعلی رئیسی یکی دیگر از آزادگانی بود که در شرایطی بسیار سخت و ناراحتکننده به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
غلامرضا شانهسازان در عملیات بدر اسیر میشود و بیش از پنج سال در اسارت دشمن میماند. شانهسازان از نزدیک شاهد مجروحیت شهید رئیسی بوده و در گفتوگو با «جوان» لحظات سخت ایشان را تشریح میکند: «شهید رئیسی با لباس سپاه اسیر میشود و به خاطر همین با او بد رفتار کرده و خیلی اذیتش میکردند. به دلیل پوشیدن لباس سپاه هر جا میرفت سرباز خمینی معرفی میشد و همه با او بدرفتاری میکردند.»
شانهسازان درباره شهادت قربانعلی رئیسی میگوید: «ایشان اول اسارت پیش خودمان بود و برای جراحت شکم، عملش کرده بودند ولی به دلیل بیدقتی و اهمیت ندادن پنس عمل جراحی را در شکمش جا گذاشته بودند. این پنس عفونت کرد و در اردوگاه حالش خیلی بد شد. دکتر گفته بود برای عفونت بدنش به او شیر بدهند. نگهبانان و سربازان عراقی هم شیر را میآوردند و جلویش دور میریختند. بعد از مدت کوتاهی او را به بیمارستان نیروی هوایی عراق به نام الانبار بردند و هنگامی که از بچهها سراغش را گرفتم گفتند در بیمارستان شهید و در کشور عراق به خاک سپرده شده است.»
معجزه شهید شفیعی
در این میان گاه اتفاقاتی منحصر به فرد رخ میداد که حکم معجزه را داشت. ماجرای شهادت و تفحص شهید محمدرضا شفیعی یکی از اتفاقات کمنظیر در تاریخ دفاعمقدس است. شهیدی که از غواصان عملیات کربلای ۴ بود و سرگذشتش به یکی از ماجراهای خواندنی آزادگان تبدیل شد.
شهید شفیعی در زمستان سال ۱۳۶۵ به اسارت نیروهای دشمن در میآید. شب عملیات تیری به شکم محمدرضا میخورد و شکمش پاره میشود. یک نفر او را روی کولش میگیرد و دیگر زورش نمیرسد با خود به عقب بیاورد. عملیات کربلای ۴ بود و بچهها در حال عقبنشینی بودند. یکی از همرزمانش او را داخل کانال میگذارد و میگوید فردا دنبالت میآیم و تو را با خودم به عقب میبرم.
روز بعد وقتی برای بردن محمدرضا میروند او را پیدا نمیکنند. عراقیها محمدرضا را اسیر کرده و برای تحقیق با خود برده بودند. به دلیل پاره شدن شکمش او را به بیمارستان بردند. شکم شهید شفیعی به شدت آسیب دیده بود و نیاز به درمان و مراقبت زیادی داشت. روزها درد زیادی میکشید و عراقیها بدون توجه به وضعیت وخیم بدنش، تنها به زدن مسکن اکتفا میکردند و میرفتند. حسین محمدی مفرد از غواصان واحد تخریب لشکر ۵ نصر، در بیمارستان کنار شهید شفیعی بود و از نزدیک درد کشیدنهای او را میدید. محمدیمفرد درباره خاطراتش از بودن در کنار شهید شفیعی میگوید: «محمدرضا، چون توان حرکت نداشت با همان پتو از بیمارستان حمل شد و در داخل سلول چند نفر او را بلند کردند و بیرون آوردند. محمدرضا در محوطه لخت بود و لباس نداشت و سرمای هوا او را اذیت میکرد، ولی ناله محمد برای سرما نبود، درد جراحاتش بود. او احتیاج به عمل جراحی و مراقبتهای پزشکی داشت. زخمهای من کم بود و میشد آنها را تحمل کرد، ولی محمدرضا خیلی اذیت شده بود.»
حال محمدرضا همان شب خیلی بد میشود، به حدی که دیگر توان ناله کردن ندارد. از دیگر آزادگان میخواهد تا کمی آب بنوشد ولی آب برای زخمهایش خوب نبود و آزادگان از دادن آب امتناع میکردند. شهید شفیعی با لبهای تشنه و با بدنی مجروح به شهادت میرسد و صبح بعثیها پیکرش را برای خاکسپاری میبرند.
معجزه شهید شفیعی نه هنگام شهادت بلکه ۱۶ سال بعد هنگام تفحص پیکرش مشخص میشود. بعد از ۱۶ سال از شهادت، پیکر محمدرضا را سالم از خاک بیرون آورده بودند. صدام گفته بود این جنازه نباید به این شکل به ایران برود. پیکر پاک محمدرضا را سه ماه در آفتاب گذاشتند تا شناسایی نشود، ولی جسد سالم مانده بود. حتی روی جسد پودر مخصوص تخریب جسد ریختند که خاصیتش این بود که استخوانهای جسد هم از بین میرفت ولی باز هم جسد سالم مانده بود. وقتی گروه تفحص جنازه محمدرضا را تحویل گرفتند، سرهنگ عراقی که آنجا حضور داشت گریه میکرد و میگفت: ما چه افرادی را کشتیم!
مادر شهید، مرحومه فاطمه نادری درباره سلامت پیکر پسرش میگوید: «محمدرضا دو فرق در سرش داشت و همیشه به او میگفتم محمدرضا تو دو تا زن میگیری. تا او را دیدم گفتم قربانت بروم تو یک زن هم نگرفتی. آنجا فرق سرش کاملاً مشخص و دندانهای شکستهاش به خوبی قابل مشاهده بود. فقط کبود بود. دندانهایش به این دلیل شکسته بود که به او میگویند به امام خمینی فحش بده و او هم نمیدهد و به صدام فحش میدهد. گفته بود میدانم شهید میشوم پس چرا به امام فحش بدهم که آنجا او را کتک میزنند و چند تا از دندانهایش میشکند. شکمش هم همانطور پاره بود. کفنش خونابه داشت.»
سالها انتظار برای دیدن آفتاب
شهید شفیعی در نهایت مظلومیت، غریبانه و با لبهای تشنه به شهادت رسید ولی پیکرش سالم ماند تا گویای سختیهای او در اسارت باشد. امروز شرح شهادت و پیدا شدن پیکر شهید محمدرضا شفیعی به سندی برای مظلومیت و حقانیت آزادگان تبدیل شده است.
۵۶۴ آزاده در دوران اسارت با سختیهای بسیار به شهادت رسیدند و تعداد بیشتری از آزادگان پس از بازگشت به میهن و بر اثر عوارض شکنجهها و تضعیف بدنشان در دوران اسارت شهید شدند که هیچگاه آماری از تعداد آنها منتشر نشد. سیدالاسرا، شهید حسین لشکری پس از ۱۸ سال اسارت در خاک عراق به میهن بازگشت ولی دیگر آن حسین رشید و نیرومند قبل از اسارت نبود. اعصابش به واسطه شکنجههای روحی و روانی ضعیف شده و قوای جسمانیاش به دلیل سالهای دشوار به شدت تحلیل رفته بود.
شهید لشکری شکنجههای دوران اسارت را چنین برشمرده بود: «شکنجهها دو نوع بود؛ روانی و فیزیکی. بازجوییهای شدید، بیخوابی، توهین، شوک برقی، اعدام صوری.» او ۱۲ سال در حسرت دیدن یک برگ سبز، یک منظره و حسرت ۵ دقیقه آفتاب مانده بود و بهترین خاطرهاش از اسارت لیوان آب خنکی بود که از سرباز عراقی در نوروز ۷۴ گرفته بود. حضور شهید لشکری، در ایران خیلی طول نکشید و ایشان ۱۰ سال بعد به دلیل عوارض شکنجههایش به شهادت رسید.
مرور روزهای دشوار آزادگان ما را بیشتر به عظمت کارشان میرساند. چه آنها که در غربت در اسارت به شهادت رسیدند و چه آنها که به میهن بازگشتند و از سختیهای آن روزها دم نزدند، از بزرگترین مردان ایران زمین هستند. به قول مهدی طحانیان، آزادگان در اسارت هیمنه پوشالی دشمن را شکستند و وقتی عراقیها اراده آزادگان را دیدند، اعتراف کردند که ما اسرای شما هستیم.