به گزارش خط هشت، جانباز حاج غلامعلی رضایی که چندی پیش در بیمارستان خاتمالانبیا (ص) بر اثر جراحات شیمیایی دار فانی را وداع گفت در عملیات کربلای ۵ از ناحیه دست راست و پای راست قطع عضو شده بود. جعفر طهماسبی از همرزمان وی در خاطرهای از این یادگار دفاع مقدس اظهار داشت: سال ۱۳۶۹ با جمعی از خانواده شهدا و رزمندگان لشکر ۱۰ در ایام عید به بازدید مناطق عملیاتی در جنوب رفتیم. آن روزها راهیان نور هنوز عمومی نشده بود. فقط موقع تحویل سال اتوبوسهای ما در خرمشهر بود و هنوز مردم به شهر برنگشته بودند. از مسیر خرمشهر که بلد بودیم با سختی اتوبوسها را به سمت شلمچه و منطقه عملیات کربلای ۵ بردیم. همین جایی که الان یادمان شهدای کربلای ۵ بنا شده و مسیر جاده امام رضا (ع) مقابل نونیها قرار دارد.
طهماسبی افزود: در این منطقه بچههای گردان حضرت زینب (س) عملیات کرده بودند و حاج غلامعلی فرماندهی آنها را بر عهده داشت. با اصرار از ایشان خواستیم که قدری در مورد نبرد در این نقطه برای خانواده شهدا روایتگری کند. با اکراه پذیرفت. میفهمیدیم که در حال خودش نبود، میشد رعشه را در وجودش دید. از یک خاکریز بالا رفت تا صدا به همه برسد و روایتش را با سلام بر سیدالشهدا (ع) شروع کرد.
وی بیان کرد: او گفت که اینجا کربلا و عاشورا بود. خودم سرها و دست و پاها را دیدم که در اینجا از بدنها جدا میشد. خودم دیدم شیر بچههای شما مادران، چه دلاورانه به دل دشمن میزدند. او بغض میکرد و اشکش جاری میشد و وقتی بغض میکرد صدایش جوهره نداشت. یکجا گفت میخواهید ترسیم کنم به زبان خودمانی در این معرکه چه خبر بود؟ اینجا بوی کباب شدن بچهها مشام را پر میکرد تصور کنید ۵۰ مغازه کباب فروشی با هم دارند کباب میپُرزند و دود پختن کباب یه محله را پر کند، بچهها اینجا اینگونه مقابل آتشهای دشمن پرپر زدند، اینجا حقیقتا گروهان تبدیل به تیم شد.
طهماسبی گفت: حاجی خودش میلرزید و گریه میکرد و تمام جمع با گریه این فرمانده دلاور گریه میکردند. میگفت من هم قاطی رفتنیها بودم، دست و پایم اینجا قطع شد، اما شهادت روزی من نشد و از قافله جا ماندم. من در مسیر برگشت وقتی تنها شدیم گفتم حاج غلامعلی تو را به خدا دیگر اینطوری روایتگری نکن. او هم با مهربانی که یک خُرده خشونت درش بود به من گفت: بچه، چرا اصرار کردی من خاطره بگویم؟! من که آمدم اینجا حالم عوض شد انگار همهی آنچه دیده بودم مثل یک فیلم مقابلم گذشت.
منبع: دفاعپرس