به گزارش خط هشت ، در میان انبوه کتابهایی که با موضوع دفاع مقدس منتشر شده و میشوند، به کتابی با عنوان «کسوف در نیم روز» برخوردیم که توسط بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس کردستان منتشر شده است. موضوع این کتاب از آن حیث جالب توجه است که به واقعهای بزرگ، اما مغفول مانده در جنگ تحمیلی هشت ساله عراق علیه ایران میپردازد. حادثه بمباران شیمیایی روستاهای قلعهجی، نژمار و چند روستای مرزی دیگر واقعهای تلخ بود که در اواخر دفاع مقدس (اسفند ۶۶ و فروردین ۶۷) رخ داد و به رغم تلفات قابل توجهی که داشت، کمتر به آن پرداخته شده است. در حالی که این روزها اختتامیه سی و دومین دوره نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران را شاهد هستیم، فرصت را غنیمت شمردیم تا در گفت و گو با رضا رستمی نویسنده کتاب کسوف در نیم روز، علاوه بر معرفی این کتاب، با یکی از وقایع مغفول مانده دفاع مقدس بیشتر آشنا شویم.
هنوز در جنگ
از مریوان که به طرف مرز حرکت کنیم، ۲۲ کیلومتر آن طرفتر به روستاهای قلعه جی و نژمار میرسیم. دو روستایی که با گذشت بیش از ۳۰ سال از اتمام جنگ، هنوز با تبعاتش درگیر هستند و آثار بمباران شیمیایی وحشیانه بعثیها، جسم و روح بسیاری از مردم این دو روستا را آزار میدهد. قلعه جی و نژمار در حالی آماج حملات شیمیایی دشمن قرار گرفتند که همزمان بعثیها اقدام به بمباران شیمیایی شهر حلبچه کرده بودند و عمده توجهات به این فاجعه انسانی معطوف بود، اما کمی پایینتر از حلبچه و در مناطق مرزی مریوان، دو روستا در دامنه کوهی نه چندان مرتفع روزهای آرامی را سپری میکردند. روستاهایی که از مدتها پیش میزبان پایگاههای رزمندگان بودند، اما در آن مقطع نیروی قابل توجهی در این دو روستا مستقر نبود.
نقطه صفر مرزی
رضا رستمی یکی از نویسندگان و محققان استان کردستان که تا کنون ۳۰ عنوان کتاب با موضوع کردستان و دفاع مقدس منتشر کرده است، در این خصوص میگوید: قلعه جی و نژمار دو روستای مرزی هستند. بین آنها و کشور عراق کوهی حائل است و به نوعی در نقطه صفر مرزی قرار دارند. اهمیت این دو روستا برای عراقیها شاید همین مرزنشینیشان باشد. وگرنه که این دو روستا چیزی نداشتند که دشمن بخواهد آنها را بمباران شیمیایی کند، آن هم در چندین نوبت. رستمی که کتاب کسوف در نیم روز را در خصوص بمباران شیمیایی مناطق مرزی کردستان و خصوصا مریوان منتشر کرده است، میگوید که غیر از این دو روستا، روستاهای کانی دینار، نی، بالک، هجرت، درگاه شیخان، بهرام آباد، بلبر، مرگ، شارانی، تازه آباد، کال بالا و درزیان هم از اثرات این بمباران وحشیانه در امان نماندهاند و آنها نیز تلفات زیادی دادهاند؛ (۱۲۰ شهید و بیش از یک هزار جانباز.)
در عین گمنامی
به رغم بزرگی فاجعهای که در روستاهای مرزی مریوان رخ داده بود، آنچه نسل امروز از این فاجعه میداند، بسیار ناچیز است. رستمی میگوید همین گمنامی و عدم اطلاع نسل کنونی از فاجعه بمباران شیمیایی مناطق مسکونی و غیر نظامی توسط ارتش بعث عراق، اصلیترین دلیلی بود که باعث شده وی به نگارش چنین کتابی بپردازد. در همین راستا در بخشی از کتاب میخوانیم: «باید پرسید ما درباره بمباران شیمیایی مناطق غیرنظامی و شهروندان غیرنظامی در ایران چقدر میدانیم؟ این حرف تازهای نیست که میشنویم. این سخن تازهای نیست که ما از آنچه داریم غافلیم. هشت سال دفاع مقدس فرایند عظیم گذشت و فداکاری بود و ما باز غافلیم.»
رستمی همانطور که در کتابش به مشکلات مردم روستاهای بمباران شده پرداخته، در گفت و گو با ما میگوید: غیر از ۱۲۰ شهید که همان موقع جزو آمار شهدا قرار گرفتند، متأسفانه الان خیلی از بازماندگان بمباران شیمیایی درصد جانبازی نگرفتهاند. دلیل این امر عدم آگاهی از پیگیری حقوقشان بود و با گذشت زمان، بنیاد شهید برای احراز جانبازی این مردم با مشکلات زیادی همراه است.
مشکلات عدیده
بیماری اعصاب و روان، مشکلات نازایی و... از معضلات و مشکلاتی است که به گفته نویسنده کتاب کسوف در نیم روز، مردم روستاهای قلعهجی و نژمار با آن دست به گریبان هستند. در بخشی از این کتاب میخوانیم: همیشه به این فکر هستم که این مردم بیگناه مجروحیت یافته در آن حادثه چگونه مشکلات درمانیشان را حل میکنند. اگر یکی از همین مصدومان شیمیایی نیاز به اکسیژن داشته باشد، چگونه کپسول اکسیژن تأمین میکند. یا اگر برای یکی از مجروحان حالت اورژانسی پیش بیاید، چه کار میکند و چگونه با این هزینههای گزاف خود را به تهران یا سایر مراکز درمانی میرساند؟
رستمی میگوید که برای تهیه مطالب کتاب کسوف در نیم روز با حدود ۴۰ خانواده مصدوم شیمیایی روستاهای قلعه جی و نژمار گفتوگو کرده است. چنانچه به گفته او تقریباً تمامی اهالی این دو روستا و تعداد قابل توجهی از اهالی سایر روستاها، درگیر عوارض بمباران شیمیایی هستند و این موضوع بیش از سه دهه است که به عنوان مشکل اصلی این مردم، رخ نشان داده است.
اعلامیه یا بمب
در کتاب میخوانیم: «ظهر روز ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۶ بود. ناگاه صدای غرش هواپیماهای عراقی از بالای سرمان به گوش رسید. هواپیمای بزرگ توپولوف روسی در آسمان کج شد و انگار اعلامیه میریخت. چیزهایی در هوا برق میزد و فرود میآمد. انفجار مهیب آن قطعات براق به ما میگفت که منطقه مورد بمباران خوشهای قرار گرفته است و احتمالاً در چند کیلومتر مربع هر جنبدهای را به هلاکت رسانده است. اما اشتباه میکردیم. پیش روی ما یکی از بزرگترین فجایع بشری در حال شکل گرفتن بود.»
بمباران روستاهای مرزی از همان ۲۵ اسفندما ۶۶ شروع میشود و تا فروردین ۶۷ ادامه مییابد. هر بار روستا و منطقهای مورد حمله قرار میگیرد و هر بار مردم بیشتری آسیب میبینند. خیلی از کودکان والدین خود را از دست میدهند و خیلی از پدرها و مادرها با مرگ عزیزانشان رو به رو میشوند. تنها در یک مورد دختر بچه سه سالهای برای درمان به تهران برده میشود. یکی از پاسدارها به تصور اینکه این کودک همه کس و کارش را در بمباران از دست داده او را به فرزندی قبول میکند. از آن طرف نیز پدر و مادر کودک به تصور اینکه دخترشان کشته و پیکرش ناپدید شدهاست، از یافتن او ناامید میشوند. اما این پایان کار نیست و حدود ۳۰ سال بعد این کودک و مادرش به طور اتفاقی همدیگر را پیدا میکنند.
مردم مظلوم
در کتاب کسوف در نیم روز ما با آلام مردمانی آشنا میشویم که هیچ گاه در مرکز توجه قرار نگرفتند و همواره در مظلومیت و گمنامی قرار داشته و دارند. مردمی که بدون دریافت حمایت از مراکز رسمی، علاوه بر تحمل آثار مجروحیت شیمیایی، مجبور هستند بار هزینههای درمانی را نیز به دوش بکشند و مشکلات مالی نیز بر دردها و مصائبشان افزوده است.
در پایان بخشی از کتاب را با هم میخوانیم: «زمانی که حدیقه خود را آماده عید نوروز سال ۶۷ میکرد، روستای قلعه جی در روز ۲۸ اسفندماه مورد حمله شیمیایی قرار میگیرد. حدیقه در گیر و دار بمباران پی در پی، فرزند خود را به آغوش میگیرد و راه روستای بوریدر را در پیش میگیرد. غافل از آنکه به شدت آسیب دیده است. حدیقه وقتی به بوریدر میرسد، پیش پدر و مادرش میرود. برای آنکه خانواده نگرانش نشوند، چیزی به آنها از بمباران شیمیایی نمیگوید. اما نیمههای شب شدت جراحات وارده او را بیتاب میکند. به ناچار موضوع را به اطلاع والدینش میرساند. او را به بیمارستان منتقل میکنند. اما دست تقدیر اجازه رسیدن حدیقه به بیمارستان را نمیدهد و او نیز مثل خیلی از مردم روستای قلعه جی، بر اثر استشمام گازهای سمی شیمیایی به شهادت میرسد.»
هنوز در جنگ
از مریوان که به طرف مرز حرکت کنیم، ۲۲ کیلومتر آن طرفتر به روستاهای قلعه جی و نژمار میرسیم. دو روستایی که با گذشت بیش از ۳۰ سال از اتمام جنگ، هنوز با تبعاتش درگیر هستند و آثار بمباران شیمیایی وحشیانه بعثیها، جسم و روح بسیاری از مردم این دو روستا را آزار میدهد. قلعه جی و نژمار در حالی آماج حملات شیمیایی دشمن قرار گرفتند که همزمان بعثیها اقدام به بمباران شیمیایی شهر حلبچه کرده بودند و عمده توجهات به این فاجعه انسانی معطوف بود، اما کمی پایینتر از حلبچه و در مناطق مرزی مریوان، دو روستا در دامنه کوهی نه چندان مرتفع روزهای آرامی را سپری میکردند. روستاهایی که از مدتها پیش میزبان پایگاههای رزمندگان بودند، اما در آن مقطع نیروی قابل توجهی در این دو روستا مستقر نبود.
نقطه صفر مرزی
رضا رستمی یکی از نویسندگان و محققان استان کردستان که تا کنون ۳۰ عنوان کتاب با موضوع کردستان و دفاع مقدس منتشر کرده است، در این خصوص میگوید: قلعه جی و نژمار دو روستای مرزی هستند. بین آنها و کشور عراق کوهی حائل است و به نوعی در نقطه صفر مرزی قرار دارند. اهمیت این دو روستا برای عراقیها شاید همین مرزنشینیشان باشد. وگرنه که این دو روستا چیزی نداشتند که دشمن بخواهد آنها را بمباران شیمیایی کند، آن هم در چندین نوبت. رستمی که کتاب کسوف در نیم روز را در خصوص بمباران شیمیایی مناطق مرزی کردستان و خصوصا مریوان منتشر کرده است، میگوید که غیر از این دو روستا، روستاهای کانی دینار، نی، بالک، هجرت، درگاه شیخان، بهرام آباد، بلبر، مرگ، شارانی، تازه آباد، کال بالا و درزیان هم از اثرات این بمباران وحشیانه در امان نماندهاند و آنها نیز تلفات زیادی دادهاند؛ (۱۲۰ شهید و بیش از یک هزار جانباز.)
در عین گمنامی
به رغم بزرگی فاجعهای که در روستاهای مرزی مریوان رخ داده بود، آنچه نسل امروز از این فاجعه میداند، بسیار ناچیز است. رستمی میگوید همین گمنامی و عدم اطلاع نسل کنونی از فاجعه بمباران شیمیایی مناطق مسکونی و غیر نظامی توسط ارتش بعث عراق، اصلیترین دلیلی بود که باعث شده وی به نگارش چنین کتابی بپردازد. در همین راستا در بخشی از کتاب میخوانیم: «باید پرسید ما درباره بمباران شیمیایی مناطق غیرنظامی و شهروندان غیرنظامی در ایران چقدر میدانیم؟ این حرف تازهای نیست که میشنویم. این سخن تازهای نیست که ما از آنچه داریم غافلیم. هشت سال دفاع مقدس فرایند عظیم گذشت و فداکاری بود و ما باز غافلیم.»
رستمی همانطور که در کتابش به مشکلات مردم روستاهای بمباران شده پرداخته، در گفت و گو با ما میگوید: غیر از ۱۲۰ شهید که همان موقع جزو آمار شهدا قرار گرفتند، متأسفانه الان خیلی از بازماندگان بمباران شیمیایی درصد جانبازی نگرفتهاند. دلیل این امر عدم آگاهی از پیگیری حقوقشان بود و با گذشت زمان، بنیاد شهید برای احراز جانبازی این مردم با مشکلات زیادی همراه است.
مشکلات عدیده
بیماری اعصاب و روان، مشکلات نازایی و... از معضلات و مشکلاتی است که به گفته نویسنده کتاب کسوف در نیم روز، مردم روستاهای قلعهجی و نژمار با آن دست به گریبان هستند. در بخشی از این کتاب میخوانیم: همیشه به این فکر هستم که این مردم بیگناه مجروحیت یافته در آن حادثه چگونه مشکلات درمانیشان را حل میکنند. اگر یکی از همین مصدومان شیمیایی نیاز به اکسیژن داشته باشد، چگونه کپسول اکسیژن تأمین میکند. یا اگر برای یکی از مجروحان حالت اورژانسی پیش بیاید، چه کار میکند و چگونه با این هزینههای گزاف خود را به تهران یا سایر مراکز درمانی میرساند؟
رستمی میگوید که برای تهیه مطالب کتاب کسوف در نیم روز با حدود ۴۰ خانواده مصدوم شیمیایی روستاهای قلعه جی و نژمار گفتوگو کرده است. چنانچه به گفته او تقریباً تمامی اهالی این دو روستا و تعداد قابل توجهی از اهالی سایر روستاها، درگیر عوارض بمباران شیمیایی هستند و این موضوع بیش از سه دهه است که به عنوان مشکل اصلی این مردم، رخ نشان داده است.
اعلامیه یا بمب
در کتاب میخوانیم: «ظهر روز ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۶ بود. ناگاه صدای غرش هواپیماهای عراقی از بالای سرمان به گوش رسید. هواپیمای بزرگ توپولوف روسی در آسمان کج شد و انگار اعلامیه میریخت. چیزهایی در هوا برق میزد و فرود میآمد. انفجار مهیب آن قطعات براق به ما میگفت که منطقه مورد بمباران خوشهای قرار گرفته است و احتمالاً در چند کیلومتر مربع هر جنبدهای را به هلاکت رسانده است. اما اشتباه میکردیم. پیش روی ما یکی از بزرگترین فجایع بشری در حال شکل گرفتن بود.»
بمباران روستاهای مرزی از همان ۲۵ اسفندما ۶۶ شروع میشود و تا فروردین ۶۷ ادامه مییابد. هر بار روستا و منطقهای مورد حمله قرار میگیرد و هر بار مردم بیشتری آسیب میبینند. خیلی از کودکان والدین خود را از دست میدهند و خیلی از پدرها و مادرها با مرگ عزیزانشان رو به رو میشوند. تنها در یک مورد دختر بچه سه سالهای برای درمان به تهران برده میشود. یکی از پاسدارها به تصور اینکه این کودک همه کس و کارش را در بمباران از دست داده او را به فرزندی قبول میکند. از آن طرف نیز پدر و مادر کودک به تصور اینکه دخترشان کشته و پیکرش ناپدید شدهاست، از یافتن او ناامید میشوند. اما این پایان کار نیست و حدود ۳۰ سال بعد این کودک و مادرش به طور اتفاقی همدیگر را پیدا میکنند.
مردم مظلوم
در کتاب کسوف در نیم روز ما با آلام مردمانی آشنا میشویم که هیچ گاه در مرکز توجه قرار نگرفتند و همواره در مظلومیت و گمنامی قرار داشته و دارند. مردمی که بدون دریافت حمایت از مراکز رسمی، علاوه بر تحمل آثار مجروحیت شیمیایی، مجبور هستند بار هزینههای درمانی را نیز به دوش بکشند و مشکلات مالی نیز بر دردها و مصائبشان افزوده است.
در پایان بخشی از کتاب را با هم میخوانیم: «زمانی که حدیقه خود را آماده عید نوروز سال ۶۷ میکرد، روستای قلعه جی در روز ۲۸ اسفندماه مورد حمله شیمیایی قرار میگیرد. حدیقه در گیر و دار بمباران پی در پی، فرزند خود را به آغوش میگیرد و راه روستای بوریدر را در پیش میگیرد. غافل از آنکه به شدت آسیب دیده است. حدیقه وقتی به بوریدر میرسد، پیش پدر و مادرش میرود. برای آنکه خانواده نگرانش نشوند، چیزی به آنها از بمباران شیمیایی نمیگوید. اما نیمههای شب شدت جراحات وارده او را بیتاب میکند. به ناچار موضوع را به اطلاع والدینش میرساند. او را به بیمارستان منتقل میکنند. اما دست تقدیر اجازه رسیدن حدیقه به بیمارستان را نمیدهد و او نیز مثل خیلی از مردم روستای قلعه جی، بر اثر استشمام گازهای سمی شیمیایی به شهادت میرسد.»