گفت و گو با جانباز ۷۰% "اکبر حسین زاده
چطور حیثیت بعثی ها در ماهیتابه سرخ شد!؟شاید غفلت است اگر نگوییم که تجربه ایامی همچون عملیات بیت المقدس ۴ و روزهای دفاع مقدس، کلاس و دانشگاهی بود برای ساخته و پرداخته شدن شخصیت های ارزشمندی همچون او... جایی که مکتب عشق و ایثار، مرام و معرفت، بصیرت و غیرت و ایستادن و ازپا نیفتادن بود ... و این مصداق همان جمله امام است که گفت: جنگ نعمت بود!
- ما آمدیم لب رودخانه منتهی به سد دربندی خان. سوار قایق ها شدیم. رودخانه خروشان بود. اروند تفاوتش این است که تلاطم و سرعت آب، از زیر آب بیشتر است و شما رویش را که نگاه می کنید زیاد تلاطم ندارد! ولی این رودخانه خیلی متلاطم بود. جایی بسیار زیبا و سرسبز. تا مسیری را با قایق رفتیم. بعدش پیاده مان کردند. یک مسیر بود در داخل کوه ها که جنگلی مانند بود. انقدر زیبا بود که بچه ها می گفتند اینجا بهشت است. در کوه ها و دره های سرسبز آمدیم تا رسیدیم به مقری که لشگر آماده کرده بود. وقتی رسیدیم، شب بود.
شب بود. یکسری چادر زده بودند. ما هم همینطوری رفتیم داخل یکی از چادرها و خوابیدیم. نگو این چادر عوامل اجرایی لشگر است! جا هم تنگ بود و به سختی خودمان را جا دادیم. کم کم نزدیک اذان صبح شد و صداها بلند شد. بیدار شدم و دیدم که بغل دست "حاجی بخشی" خوابیده ام. او هم به شوخی غر میزد که شما آمدید و نگذاشتید ما بخوابیم.
مهدی می گفت که رسیدیم یک جایی که عراقی ها پشت یک سنگی قایم شده بودند که هر چه می زدیم، نمی خورد. یکی دو نفر رفتند که اینها را بزنند، نشد. مهدی گفت من رفتم که من بزنم، از آن طرف هم اکبر طیبی اینها آمده بودند و هر دو طرف فکر می کردند آن یکی عراقی ست. مهدی نارنجک می اندازد و خلاصه عراقی ها را از بین می برد. خلاصه بالاخره می فهمند که خودی هستند.
از راست: چراغی، محمود شمسیان، تیموری
نظر دادن
از پر شدن تمامی موارد الزامی ستارهدار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.