رزمنده‌ای که نماز نمی‌خواند!

سه شنبه, 23 آبان 1402 15:20 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

وقت اذان راست راست از جلوی صف نماز رد می‌شد و عین خیالش نبود. کُفر همه را درآورده بود. همه با چشم و ابرو به هم نشانش می‌دادند و حرص می‌خوردند.

به گزارش خط هشت، وقت اذان راست راست از جلوی صف نماز رد می‌شد و عین خیالش نبود. کُفر همه را درآورده بود. همه با چشم و ابرو به هم نشانش می‌دادند و حرص می‌خوردند. مرتضی که هر وقت می‌دیدَش، دندان‌هایش را روی هم می‌سایید و با عصبانیت آستین سید جواد را می‌کشید: «تو رو خدا نگاش کن. پسره انگار نه انگار خدایی هست، پیغمبری هست، بابا لاکردار، قیامتی هست؛ صبحش شب میشه و یه سر به سجده نمی‌زنه!» 
سید جواد با اوقات تلخی زیر لب استغفرالهی گفت و شانه مرتضی را گرفت: «تهمت نزن آقا مرتضی. من و تو از کجا می‌دونیم نماز نمی‌خونه، ها؟ شاید این گوشه موشه‌ها می‌خونه که ریا نشه برادر!» 
علی جعبه مهمات را با هن و هن توی سنگر گذاشت و ابروهایش را توی هم انداخت: «فیلم‌مون کردی سید؟ ‌نماز واجب که ریا نداره. پس اگه اینطوره، حاج آقا سماواتم باید نمازشو یواشکی بخونه نه به جماعت؛ که مثلا ریا نشه.» 

 

سید لااله‌الاالله گفت و سوار موتورش شد. مشدی طالب دنبالش دوید: «وایسا آقا جان. گلویی تازه کن» و همان‌طور که شربت می‌ریخت به سمت علی و مرتضی چرخید: «روایت هست که اگه حتی سه شبانه‌روز با یه نفر بودی و وقت نماز به اندازه دور زدن یه نخل ازش دور شدی نباید بهش تهمت تارک الصلاة بودن بزنید بابا جان. گناهِ تهمت، سنگینه، سنگین‌تر از کوه! وبال گردنتون میشه.» 
علی صدایش را آرام کرد و بین سید و مشدی ایستاد: «من اگه حرف باطل می‌زنم شما بزنید دهنم پرِ خون شه. به همین وقت عزیز قسم، نماز صبح یواشکی می‌پاییدمش، نمازشو نخوند! آقا با چشم خودم دیدمش دیگه که میگم خب.» 
سید سرش را تکان داد: «یعنی همه وقتِ نماز افتاده بودی دنبال این بنده خدا که زاغ سیاهشو چوب بزنی؟!» علی خجالت‌زده سرش را خواراند: «نه سید. نمازمو زود خوندم و اومدم تو سنگر تا طلوع آفتاب کشیک اینو دادم اما نخوند.» 

 


مشدی طالب لیوان‌ها را با آه بلندی از دست بچه‌ها جمع کرد و زیرلب «استغفرالله ربی و اتوب الیه» گفت. 
علی اما کوتاه نمی‌آمد. نشست ترک موتور سید جواد و دهنش را زیر گوشش گرفت: «سید جون! تو رو به همون اجدادت قسم! مگه حدیث نداریم کسی که نماز واجبش رو به عمد ترک کنه از رحمت خدا به دوره؟ تو دیدیش چطور ادا داره؟ چفیه رو یه جور دور گردنش می‌پیچه و عکس امامو می‌بوسه که یکی ندونه فکر می‌کنه یه روزم نماز شبش قضا نشده!» 

 

 

سید جواد با اوقات تلخی گاز داد ‌و هوا موهایشان را سیخ کرد: «بابا تو از کجا اینقدر مطمئنی این بنده خدا نماز نمی‌خونه؟ این بدبخت تازه یه هفته‌ست اومده، دندون به جگر بگیری کم کم معلوم میشه دنیا دست کیه! همین که تو بری بهشت واسه ما کافیه!» علی نیشخند زد: «باشه سید، به ما طعنه بزن. حالا که رسیدیم چشمت به جمالش روشن میشه. چیزی هم تا اذان نمونده، بالاخره شنیدن کی بود مانند دیدن.» 

 

 

دل توی دل سید نبود. باید این حرف و حدیث‌ها را تمام می‌کرد. وقتی رسیدند، سید به طرف کیارش رفت اما کیارش زیاد دلش نمی‌خواست صمیمی شود و مدام خودش را عقب می‌کشید. وقت غذا هم یک گوشه دور از چشم همه و کنار سنگر نشست و بی سر و صدا ناهارش را خورد و هر کس هر تیکه‌ای بارش می‌کرد فقط می‌خندید. ماجرای نماز نخواندنش حتی به گوش بقیه گردان‌ها هم رسیده بود و بدجور همه را از خودش دل‌زده کرده بود. تا اینکه حاج آقا آمد و دست کیارش را توی دست سید جواد گذاشت: «جونم برات بگه آقا سید که کمین فردا شب‌مون با این جوون گل گلابه. برید سنگر حبیب‌الهی و یه دل سیر استراحت کنید. ساعت سه صبح جابه‌جایی نیرو داریم. سالم برید و فاتح برگردید ایشالله.» 

 

سید جواد و کیارش با هم رفتند توی سنگر حبیب‌الهی. یک شبانه‌روز تمام، باید کنار هم می‌ماندند و وقت خوبی بود که سید به مرتضی و علی و همه ثابت کند که این جوان موبور که اتفاقا خودش داوطلبانه به جبهه آمده خیلی هم نمازخوان است و خودش با چشم خودش دیده چطور نمازش را اول وقت می‌خوانَد اما وقت نماز ظهر که شد، کیارش از جایش جُم نخورد! سید با مِن و مِن کنارش نشست: «می‌خوای تو برو وضو بگیر، من هستم. می‌ترسم نمازت قضا شه برادر.»

 صورت کیارش گر گرفت و حلقه‌های اشک تو چشم‌های عسلی‌اش جمع شد: ‌«من، راستش چطور بگم، ببینید، آخه، من، من بلد نیستم نماز بخونم!» سید خندید و کیارش را بغل گرفت اما دلش خیلی برایش سوخت. انگار حق با علی بنده خدا بود که می‌گفت کیارش نماز نمی‌خوانَد: «اولین نماز صبح رو با هم می‌خونیم، قبول؟» 
کیارش خندید. و ساعت سه و نیم صبح، کنار نیزارها و روی رمل‌های هور اولین نمازش را شانه به شانه سید خواند. سید آرام آرام اشهد ان محمداً رسول الله می‌گفت و کیارش با اشک تکرار می‌کرد. خیلی خوش‌حال بود و چشم‌هایش در آن گرگ و میش می‌درخشید. و بعد سوار قایق‌ها شدند. سید مدام نگاهش را به کیارش دوخته بود.

 

دوست داشت ازش بپرسد چرا با این سن و سال تا حالا یاد نگرفته نماز بخواند اما رویش نمی‌شد و زیر رگبار گلوله جای این سوال‌ها نبود. 
جنگ، تن به تن شده بود. بوی باروت و خون همه جا پیچیده بود. و جلو می‌رفتند که کیارش به صورت روی زمین افتاد. ترکش خمپاره گلویش را پاره کرده بود و خونش فواره می‌زد. سید جواد بغلش گرفت و چفیه را دور گردنش پیچید. کیارش نمی‌توانست نفس بکشد. خُر خُر می‌کرد.

 

لحظه‌های آخرش بود. سید با گریه ذکر «یا زهرا» می‌گفت. کاری از دستش برنمی‌آمد و خون به مردمک چشم‌های کیارش رسیده بود. لب‌های سید لرزید. پیشانی‌اش را بوسید. کیارش لبخند بی‌رمقی زد و با آخرین نگاهی که به آسمان دوخته بود، انگشت‌های بی‌جانش را به سختی حرکت داد و یک صلیب روی سینه‌اش کشید و چشم‌هایش برای همیشه بسته شد. سید جواد هاج و واج خشکش زد: «کیارش، کیارش ...» و پلاک کیارش را از دور گردنش کشید، کنار پلاک یک صلیب آویزان بود. کیارش، مسیحی بود. 

 

 

 

منبع: فارس

خواندن 20 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

  • آینده‌نگری و امید در مکتب امام خمینی (ره)

    امید به آینده یکی از ویژگی‌های مهم در رهبری الهی امام خمینی (ره) است؛ امیدی که منشا آن، نگرش قرآنی و عرفانی ایشان بود. ایمان سرشار و برخاسته از یقین، امام را در میدان مبارزه و قیام برای خدا امیدوار و هوشیار ساخته بود و به دنبال او، یک امت، امیدوار به راه افتاد.

    ادامه مطلب...
  • بسیج رکن حیاتی دفاع ملی

    آماده به کار بودن بسیج در همه میادین دفاع سخت و نیمه‌سخت و نرم در همه بخش‌های کشور و در مقابل حوادث مختلف و مقابله با فتنه‌های سیاسی امنیتی، عدم غافلگیری، هوشیاری کامل و حساس بودن نسبت به تهدیدات دشمنان، خط‌شکنی در میدان‌های خطرناک و استکبارستیزی از جمله کارکردهای بسیج بود.

    ادامه مطلب...
  • بسیجی یعنی علی علیه‌السلام

    اگر گذشتنِ از جان برای رهبر جانان بود، علی جانفداترین‌ سرباز گمنام در لیلةالمبیت‌های فراوان اسلام بود؛ اگر جنگ‌های مشرکان و منافقان و یهودیان علیه اسلام و قرآن بود، علی غیورترین‌ سردار دل‌های مسلمانان و والاتریند مدافع حرم قرآن بود؛ اگر خدمت‌رسانی به محرومان و نوازشگری یتیمان بود، علی کریم‌ترین خادمان‌امت در میان مردمان بود.

    ادامه مطلب...
  • نقش و کارکرد بسیج

    از زمانی که فرمان تشکیل ارتش ۲۰ میلیونی توسط امام خمینی (ره) صادر شد تاکنون این تشکل انقلابی و مکتبی در صحنه‌ها و عرصه‌های مختلف نقش و کارکردی مؤثر داشته است.

    ادامه مطلب...
  • به بهانه مرگ انسانیت

    تاریخ معاصر، حیران از حضور وحشیانه مِرکاواهای اهریمنی برای محاصره و شلیک به قلب بیمارستان‌هاست و صدای خس‌خس سینه‌های نوباوگان غریب غزه هنگام بارش تشعشعات فسفر سفید، در لابلای عربده‌های مستانه شیاطین صهیونیست، مجالی برای شنیده‌شدن نمی‌یابند.

    ادامه مطلب...

فرهنگ و هنر

cache/resized/4668876f105d7d5fd0fb083724deb898.jpg
«پسر تفتان» مستندی روایی از زندگی شهید «احمد ...
cache/resized/17f53d40c6ffdf1d7702fc6fb93ad229.jpg
کتاب درعا به قلم هاجر پورواجد، روایت خاطرات شهید ...
cache/resized/31474068c33998fb079d8e066f46036a.jpg
کتاب «بچه‌های چمران» مروری بر خاطرات رزمندگان ...
cache/resized/f3faac23d83b18fa3bcf4955dc5d71c4.jpg
آخرین روز از هفته کتاب و کتابخوانی است. حُسن ختام ...
cache/resized/13ba567f0f0cd10109e295f15bea54c7.jpg
رویداد هنر مسئله «شهید عزیز ما» همزمان با چهارمین ...
cache/resized/b53c257be057bef784ae6d9eaddefb12.jpg
کتاب «خط مقدم» اثر فائضه غفار حدادی که روایتی است ...
cache/resized/19d70b6701592ac6eff5d3ba30709466.jpg
کتاب تحسین‌شده «دختر شینا» به قلم بهناز ...
cache/resized/f86bd1baa0196623b2e2b9ac2045a807.jpg
کتاب «ماه‌ رخ» خاطرات سیده ماه‌ رخ حسینی که با 4 ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family