این جوان ۱۷ ساله چطوری سرهنگ شده؟!

چهارشنبه, 11 بهمن 1402 11:40 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

یکی از نیروهای واحد اطلاعات عملیات لشکر ۱۷ می‌گوید: با دوستانمان مرخصی روزانه گرفتیم و به اهواز رفتیم. با خوردن ساندویج بندری، دلی از عزا درآوردیم. می‌خواستیم به مقر برگردیم که چشممان به مغازه درجه‌فروشی افتاد.

به گزارش خط هشت، «رضا (غلامرضا) هاشمی» یکی از نیروهای واحد اطلاعات عملیات لشکر ۱۷ علی‌ابن ابیطالب(ع) بود که از دوران دفاع مقدس یادداشت‌های روزانه دارد و خاطراتی که امروز برای مخاطب جذاب و طنزآمیز است. یکی از خاطرت این رزمنده دفاع مقدس مربوط به سال ۱۳۶۶ است که او به همراه دوستانش درجه سرهنگی را از بازار خریدند و دادند یک خیاط روی لباسشان نصب کرد که این کار تبعاتی هم داشت. در ادامه این خاطره اختصاصی فارس را می‌خوانیم:

سال ۱۳۶۶ در مقر گردان قمربنی هاشم(ع) در کرخه‌کور (کوره پزخانه) بودیم. یک روز من و «غلامرضا وردی» که از نیروهای آزاد گردان بودیم، تصمیم گرفتیم برای مرخصی روزانه به اهواز برویم. از آقای اورنگ که فرمانده گردانمان بود، برگه گرفتیم. یکی از دوستان به نام نجفیان که سنش از ما بیشتربود، گفت من هم با شما می‌آیم. بعد سه نفره با مینی‌بوس‌های عبوری رفتیم اهواز.


اولین نفر از سمت راست، غلامرضا هاشمی در مقر گردان قمر بنی‌هاشم (ع)

عشق ما خوردن ساندویج بندری دو نونه بود؛ حسابی دلی از عزا درآوردیم و تا عصر در اهواز بودیم. می‌خواستیم به مقر گردان برگردیم که دیدیم کنار خیابان یک بنده خدایی چرخ خیاطی گذاشته و خیاطی می‌کند. در کنارش هم یک مغازه درجه فروشی بود. دلمان خواست درجه بگیریم و بدهیم خیاط روی لباس‌مان نصب کند. من و غلامرضا درجه سرهنگی خریدیم و دادیم خیاط روی لباسهایمان دوخت؛ از این تفنگ مسی کوچکها هم روی یقه‌‌مان دوخت. برای آقای نجفیان هم درجه گروهبانی دوختیم و به قولی او شد گماشته ما.

سوار مینی‌بوس شدیم و چند ساعتی در راه بودیم که به اندیمشک برسیم. مسافرها با تعجب به ما نگاه می‌کردند که ۲ جوان ۱۸ ـ ۱۷ ساله چطور می‌توانند سرهنگ باشند؟! بخصوص اینکه یک سره به نجفیان دستور می‌دادیم که برایمان آب بیاورد و کارهایمان را انجام بدهد.

خلاصه به مقر که رسیدیم، غروب شده بود. دیدیم کسی داخل مقر نیست و همه داخل حسینیه هستند. آقای اورنگ داشت خیلی جدی برای نیروهای گردان سخنرانی می‌کرد و سکوت کامل برقرار بود. ما ۳ نفر وارد حسینیه شدیم. همه با دیدن ما و درجه‌هایمان زدن زیر خنده. جلسه سخنرانی بهم ریخت. ناگهان آقای اورنگ از پشت میکروفن فریاد زد، وردی و هاشمی سریع بروید و درجه‌هایتان را بکنید. ما هم از ترسمان سریع رفتیم و در زیر نور فانوس کوکها را می‌کندیم. خیاط هم که آدم حلال‌خوری بود، چندین دفعه با چرخ درجه‌ها را دوخته بود و کندن آنها هم خیلی سخت بود.


غلامرضا هاشمی و غلامرضا وردی

دوستان دیگر از جمله غلامرضا و علی امامی هم پست را رها کرده بودند و به ما در کندن درجه‌ها کمک می‌کردند. من هم در ضمن کندن درجه‌ها داشتم پشت سر آقای اورنگ حرف می‌زدم که «حالا خوب شد درجه سرتیپی نزدیم وگرنه اورنگ دادگاه صحرایی برایمان راه می‌انداخت.» آقای اورنگ با محمد حاج‌علی‌بیگی که پیک گردان بود، پشت چادر داشتند صحبت‌های ما را می‌شنیدند. یک دفعه دوتایی آمدند داخل چادر. آقای اورنگ که فرمانده دوست داشتنی بود، گفت: «حالا پشت سر من حرف می‌زنید، آقای وردی با امامی تا صبح باید پست بدهند.» من یواش زدم زیر خنده که با من کار نداشت. اما آقای اورنگ گفت: «شما آقای هاشمی! فردا وسایلت را تحویل می‌دهی و می‌روی اراک؛ از گردان اخراجی؛ ما چنین نیروی خاطی را نمی‌خواهیم».

غلامرضا تا صبح پست داد. من هم تخت گرفتم خوابیدم. صبح وسایلم را تحویل دادم و پیاده راه افتادم تا به سر جاده برسم و به اراک برگردم. در راه با خودم می‌گفتم: «الان می‌روم اراک و با اعزامی بعدی به جبهه می‌آیم. اصلا اگر هم نشد با یک گردان یا لشکر دیگر می‌آیم. مگر قحطی لشکر یا گردان آمده؟!»

همینطوری که داشتم می‌رفتم، آقای اورنگ با ماشین به سراغم آمد. کلی باهم حرف زدیم. او می‌گفت: «من از شما انتظار بیشتری دارم؛ شما نیروی قدیمی هستی و ما حالا یک چیزی گفتیم، برگردید گردان» بعد از این صحبت‌ها باهم برگشتیم؛ اما هیچ‌ موقع من دست از این کارهایم برنداشتم و شیطنت‌های خودم را ادامه دادم.

 

 

 

منبع: فارس

خواندن 88 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...
cache/resized/f7feb7106320e4056d6f270bde631ff6.jpg
ماجرای فکر آوینی کتابی است با موضوع گفتارهایی در ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family