گلوله در کتاب دعا گیر کرده بود

پنج شنبه, 26 ارديبهشت 1398 12:23 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

امیر میرقاسمی از رزمندگان گردان کمیل است که در خلال عملیات کربلای ۵ اتفاق نادری برایش رخ می‌دهد. او در حالی که مورد اصابت چند گلوله دشمن قرار می‌گیرد به طور معجزه‌آسایی نه تنها زنده می‌ماند که دچار مجروحیت سختی نیز نمی‌شود.

 

به گزارش خط هشت ، امیر میرقاسمی از رزمندگان گردان کمیل است که در خلال عملیات کربلای ۵ اتفاق نادری برایش رخ می‌دهد. او در حالی که مورد اصابت چند گلوله دشمن قرار می‌گیرد به طور معجزه‌آسایی نه تنها زنده می‌ماند که دچار مجروحیت سختی نیز نمی‌شود. روایت این اتفاق جالب را از زبان خود وی که در کتاب «کمیل هنوز زنده است» نیز آورده شده است، پیش‌رو دارید.

«چند تا موشک آرپی‌جی برداشتم و رفتم جلو. کوله‌ام حسابی سنگین شده بود. تانک‌های عراقی شلیک‌کنان به سمت ما می‌آمدند. آرپی‌جی‌زن‌های ما هم از روی سنگر‌های نونی شکل به سمت آن‌ها شلیک می‌کردند. گوش بچه‌ها بر اثر شلیک‌های پی در پی سوت می‌کشید.

کار کربلای ۵ حسابی بالا گرفته بود. با چشم‌های خودمان می‌دیدیم که عراق همه توانش را به میدان آورده تا بصره سقوط نکند. از سوی دیگر زمزمه اتمام پیشروی در عملیات و عقب‌نشینی هم به گوش می‌رسید. با پیشنهاد برادر مسعود نعمتی که همراه هم بودیم تصمیم گرفتم کوله‌ام را باز کنم تا در صورت نیاز به دویدن قدرت مانور و حرکت بیشتری داشته باشم. مسعود گفت: «فقط جیره غذایی‌ات رو بردار؛ اگه محاصره شدیم از گشنگی نمیری». کوله را باز کردم. شکلات‌های داخل آن را برداشتم. در همان حین نگاهم افتاد به قرآن و کتاب دعایی که یادگار اولین اعزامم بودند و خیلی به آن‌ها علاقه داشتم. قرآن و کتاب دعا را برداشتم و داخل جیب جلوی بادگیرم گذاشتم.

صدای شلیک هر لحظه بیشتر می‌شد. بین ما و عراقی‌ها فاصله زیادی نبود. کوله را رها کردم و رفتم کنار مسعود که چند متر آن طرف‌تر در حال خوردن پرتقال بود. هنوز به مسعود نرسیده بودم که عراقی‌ها ما را بستند به رگبار. سه تا گلوله به زانو و انگشت شست و شکم من اصابت کرد. با گلوله سوم پرت شدم روی زمین و لباسم آتش گرفت. مسعود خیلی سریع لباسم را خاموش کرد و داد زد: «امدادگر... امدادگر...»

حسین دانایی آمد بالای سر من و پرسید: «کجات تیر خورده؟» درد زیاد شکم باعث شد که خونریزی دست و پا را فراموش کنم و بگویم شکمم. حسین بدون معطلی با قیچی بادگیر و لباس نظامی‌ام را پاره کرد. من منتظر پانسمان و جلوگیری از خونریزی و این چیز‌ها بودم که دانایی با تعجب گفت: «خدا روشکر شکمت چیزی نشده!» امدادگر بنده خدا راست می‌گفت. جز یک مقدار کبودی اتفاق دیگری نیفتاده بود. اصلاً نمی‌دانستم چه شده. من ضرب گلوله را با همه وجودم حس کرده بودم. می‌خواستم از روی زمین بلند شوم که قرآن و مفاتیح از جیب پاره شده بادگیرم افتادند روی زمین. باورم نمی‌شد؛ گلوله از قرآن عبور و در کتاب دعا گیر کرده بود.»
 
 
 
 

منبع: روزنامه جوان

خواندن 1283 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/59473b7526a7b1245ba86423bd3b4912.jpg
عکس رزمندگان استان اردبیل در جبهه‌های حق علیه ...
cache/resized/c388db15b9aea6f541ad0fd1dc3e7f86.jpg
به مناسبت گرامی داشت روز شهدا آیین رونمایی از ...
cache/resized/cc13499ebc08016c8970234fdd9aa860.jpg
اولین کتاب کشور در رثای سپهبد شهید قاسم سلیمانی، ...
cache/resized/505cb221be92ac5c13de72cd306e1ce8.jpg
عکس رزمندگان استان اردبیل در جبهه‌های حق علیه ...
cache/resized/9f3ee00aea2f66d90cf98785cbebd844.jpg
کتاب «هوای سرد تیرماه» خاطرات شهید «صفرعلی یوسفی» ...
cache/resized/e6af305268b0763d7b4e18071bd7a0bf.jpg
کتاب «بلندای آسمان وطن» خاطرات خلبان آزاده جانباز ...
cache/resized/5c17989fdda46ad8b631c928992f7c9b.jpg
کتاب «پسر رنج» خاطرات و زندگی نامه آزاده سرافزار ...
cache/resized/1a30ce51315f59ae0c01a525fd63c5cc.jpg
«کتاب پرواز مازیار» خاطرات همسر شهید خلبان ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family