برنامه‌ریزی شهید کابلی برای تامین نان خانه قبل از شهادتش

سه شنبه, 25 بهمن 1401 11:34 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

«مصطفی عبدالرضا» از رزمندگان ستاد جنگ‌های نامنظم و لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) در بخشی از گفته‌های خود در کتاب «بازمانده» از شهید سید یوسف کابلی خاطراتی را بیان کرد.

به گزارش خط هشت، «مصطفی عبدالرضا» از رزمندگان ستاد جنگ‌های نامنظم و لشکر 27 محمد رسول الله در بخشی از گفته‌های خود در کتاب «بازمانده» از شهید سید یوسف کابلی خاطراتی را بیان کرد که در ادامه آن را می‌‎خوانید.

سیدیوسف کابلی به‌رغم استعداد بالا و نخبه بودن، بسیار متواضع بود. ظاهرش شبیه کشاورز‌ها یا کارگر‌ها یا آدم‌های کاملاً معمولی بود. با اینکه فرمانده بود، بسیار ساده و بی‌آلایش بود. به‌علت هوش و توانایی بالای او، از طرف قرارگاه گفته بودند نگذاریم به خط برود؛ مبادا شهید شود!‌

می‌خواستیم به جبهه برگردیم. من و اختیار پیری با هم رفتیم به خانهٔ کابلی. یک استکان چای خوردیم. بعد به طرف جنوب حرکت کردیم. نانوایی‌ها در زمان جنگ همیشه شلوغ بودند. دو سه دقیقه از زمان حرکت ما گذشت. به یک میدان رسیدیم. آنجا یک نانوایی خلوت بود. کابلی از پیری خواست بایستد. گفت: «بچه‌ها، اگه اجازه بدید، من چندتا نون بگیرم بذارم خونه.» آن‌موقع نانوایی‌ها بیست عدد نان بیشتر نمی‌دادند. وقتی رفت به ما اشاره کرد و گفت: «بچه‌ها بیاین.» پیاده شدیم. گفت: «نونوایی بیست‌تا نون بیشتر نمیده. شما هم هر کدوم بیست‌تا بگیرین که بشه شصت‌تا. بذارم خونه. خدا رو چه دیدی؟ شاید ما رفتیم و دیگه برنگشتیم. حداقل اینا چند روز نون توی خونه داشته باشن و اذیت نشن.» نان‌ها را گرفتیم. در راه برگشت به خانه گفت: «حالا خیالم راحته تا چند روز اینا راحتن و نمی‌رن توی صف وایستن.» نان‌ها را گذاشت خانه و حرکت کردیم.

وقتی به منطقه رسیدیم، گفتند اردستانی از شلمچه بی‌سیم زده و گفته کابلی و پیری به خط بروند و عبدالرضا در دز بماند و وقتی نیرو‌ها آمدند اتوبوس بگیرد و نیرو‌ها را بفرستد به کارون، بعد خودش بیاید. کابلی و پیری راه افتادند و من ماندم. بعد از اینکه هماهنگی‌ها را انجام دادم به خط رفتم. نزدیک غروب بود که رسیدم. همه سرد جواب دادند، با خودم گفتم چی شده؟ سراغ کابلی را گرفتم. خیلی غمگین گفتند به خط رفته است. حسن کربلایی آمد. حسن در حرف زدن رک است. گفت: «مصطفی ناراحت نشیا! کابلی مجروح شده.» گفتم: «کجاست؟ بدو بیا بریم.»
_نه... نه، بهداری نیست. الان توی معراج شهداست. شهید شده.
یک لحظه ماندم. داشتم سکته می‌کردم. گفتم: «کابلی شهید شده؟ چه‌جوری شهید شد؟» با حالت غم‌انگیزی گفت: «صبح همین که اومد گفت من برم توی خط یه دوری بزنم ببینم چه خبره تا برای قبضه‌ها توجیه باشم. یه خمپاره کنارش خورد و همون‌جا شهید شد.» دنیا برایم تیره و تار شده بود. یادم آمد که وقتی خواستیم بیاییم شصت‌تا نان برای خانواده‌اش گرفت و گفت معلوم نیست برگردم. آن نان‌ها برای مراسم شهادت خودش استفاده شد.

 

 

منبع: دفاع‌پرس

خواندن 151 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...
cache/resized/f7feb7106320e4056d6f270bde631ff6.jpg
ماجرای فکر آوینی کتابی است با موضوع گفتارهایی در ...
cache/resized/9fbeadaffe6db7f248c99c58e4be83af.jpg
کتاب «همسایه حیدر» نوشته فاطمه ملکی با تحقیق بتول ...
cache/resized/59473b7526a7b1245ba86423bd3b4912.jpg
عکس رزمندگان استان اردبیل در جبهه‌های حق علیه ...
cache/resized/c388db15b9aea6f541ad0fd1dc3e7f86.jpg
به مناسبت گرامی داشت روز شهدا آیین رونمایی از ...
cache/resized/cc13499ebc08016c8970234fdd9aa860.jpg
اولین کتاب کشور در رثای سپهبد شهید قاسم سلیمانی، ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family