در خاطرات یک رزمنده آمد؛

شهادت کربلایی‌گونه شهید پیمانی با لب تشنه

پنج شنبه, 24 فروردين 1402 14:33 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

«اکبر عنایتی» از رزمندگان دوران دفاع مقدس در خاطره‌ای به شرح نحوه شهادت سروان بهبود پیمانی پرداخت.

به گزارش خط هشت، «اکبر عنایتی» از رزمندگان دوران دفاع مقدس در خاطره‌ای از شهادت سروان بهبود پیمانی روایتی دارد که در ادامه می‌خوانید.

یکی از بچه‌ها گفت: «وای! چقدر تانک اومده!» تانک‌ها از پهلو و پشت سر می‌آمدند. از طرف رو‌به‌روی ما هم پیاده‌های عراقی جلو می‌آمدند. سروان پیمانی که آدم واقعاً با شهامت و شجاعی بود، یک لحظه بالای دژ آمد و نگاهی به من کرد و دید که سر و صورتم از شدت گرما و تشنگی سوخته است.

گفت: «آقای عنایتی، تشنه‌ای؟ هان؟!» گفتم: «آره جناب سروان. تو این اوضاع هم خبری از آب نیست.» گفت: «منم خیلی تشنه‌ام.» خودش هم واقعاً صورتش سوخته و لب‌هایش ترک خورده بود. بعد گفت: «شاید مصلحت باشه ما تشنه بجنگیم.» گفتم: «این هم شاید مصلحت باشه.» گفت: «ما کربلایی هستیم، قبول داری؟!» این حرف را که شنیدم، واقعا تحولی در من ایجاد شد. گفتم: «بله جناب سروان، بالاخره ما مسلمونیم.» گفت: «بله، خیلی‌ها مسلمون هستن؛ اما ما مسلمون کربلایی هستیم.» این را گفت و از دژ پایین رفت که بر بقیهٔ بچه‌ها نظارت کند.

در همین حین، ستوانیاری داشتیم که حدودا چهل‌ و‌ دو سه سالش بود. این بنده‌خدا اولین مرتبه بود که به جبهه مأمور شده بود. یک نفربر بی‌ام‌پی آنجا پشت خط داشتیم. آتش که شدید شد، این بنده‌خدا رفته بود داخل نفربر نشسته بود. هر چقدر بچه‌ها به او می‌گفتند که بیا پایین، نمی‌آمد. خیلی ترسیده بود. همان موقع که سروان پیمانی از من دور شد و از خاکریز پایین آمد، گلولهٔ توپ یا تانک به این بی‌ام‌پی خورد و آتش گرفت. هرچه بچه‌ها تلاش کردند که این ستوانیار را بیرون بیاورند، به‌علت شدت آتش نتوانستند.

هنوز این حرف سروان پیمانی در گوش من می‌پیچید که یک لحظه دیدم آقای پیمانی همان جا روی زمین نشست. نگاه کردم دیدم شکم این بنده خدا کاملاً شکافته شده است. زانو زده و شکمش را گرفته اما سرش رو به آسمان بود. زیر این آتش و وضعیت آشفتهٔ جبهه دیدم آمبولانسی می‌آید. آمبولانس مثل ماشین‌هایی شده بود که انگار گوشت بار می‌کنند.

دَرَش را باز گذاشته بودند و همان‌طور که در حال حرکت بود، زخمی‌ها و شهدا را داخل آن می‌انداختند. دست و پای سروان پیمانی را گرفتیم و داخل آمبولانس روی بقیه انداختیم. با خودم گفتم که این بنده‌خدا اگر شهید هم بشود، حداقل جنازه‌اش اینجا نمی‌ماند. آمبولانس از ما ۳٠٠، ۴٠٠ متر دور نشده بود که دیدم یک گلولهٔ تانک رفت و دقیقاً وسط آمبولانس خورد. آمبولانس طوری با این زخمی‌ها و شهدا به هوا رفت که من هیچ‌وقت آن صحنه را فراموش نمی‌کنم. همۀ این‌ها شهید و تکه‌تکه شدند. سروان پیمانی هم همان‌طور که گفته بود تشنه و کربلایی شهید شد.

 

 

 

منبع: دفاع‌پرس

خواندن 146 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...
cache/resized/f7feb7106320e4056d6f270bde631ff6.jpg
ماجرای فکر آوینی کتابی است با موضوع گفتارهایی در ...
cache/resized/9fbeadaffe6db7f248c99c58e4be83af.jpg
کتاب «همسایه حیدر» نوشته فاطمه ملکی با تحقیق بتول ...
cache/resized/59473b7526a7b1245ba86423bd3b4912.jpg
عکس رزمندگان استان اردبیل در جبهه‌های حق علیه ...
cache/resized/c388db15b9aea6f541ad0fd1dc3e7f86.jpg
به مناسبت گرامی داشت روز شهدا آیین رونمایی از ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family