به گزارش خط هشت، از همان آغازین روزهای تهاجم دشمن بعثی به خاک کشور، مردان و زنان این سرزمین وارد میدان جهاد شدند. آنهایی که میتوانستند سلاح به دست گرفتند و الباقی در پشت جبهه شروع به خدمت کردند. در این میان نمیتوان از نقش زنان در جنگ غافل شد. جلوههای زیبایی از حضور بانوان در دفاعمقدس، در میانه میدان رزم و پشت جبهه نمایان شد که تا همیشه تاریخ باعث افتخار زنان این سرزمین است. مادرانی که فرزندانشان را راهی کردند، همسرانی که از تعلق خاطرشان گذشتند و توشه جهاد رزمنده خانهشان را مهیا کردند، زنانی که همراه مردانشان همه وجودشان را به جبهه اعزام کردند، زنانی که ایستادند و همین زنانه ایستادنهایشان نعمت بزرگی بود که در روزهای جنگ نصیب کشور شد، زنانی که با الگوگیری از حضرت زینب (س) و تأسی از مکتب عاشورا شهدای قهرمانی را تربیت کرده و نثار این خاک کردند. مطلب پیشرو، ماحصل همکلامی ما با یکی از همین زنان قهرمان کشور است. آمنه وهابزاده، جانباز ۷۰ درصد شیمیایی که هنوز هم جنگ برای او به پایان نرسیده است.
غیرت زنانه
آمنه وهابزاده را از قبل میشناختم. هر بار به خودم میگفتم، کاش فرصتی پیش میآمد تا بار دیگر او را میدیدم و حضوراً پای حرفها و خاطرات زنانهاش از روزهای جنگ و جهاد مینشستم. قبلاً بارها به دیدارش رفته بودم. با شماره همراهی که از او داشتم تماس گرفتم. بعد از کمی انتظار پاسخ داد. صدایی آشنا که کمی فرتوتتر شده بود. صدای دوست داشتنی آمنه وهابزاده هنوز هم مهربانیهایش را بروز میدهد. او یکی از صدها زن دلاوری است که در همان ابتداییترین روزهای جنگ تحمیلی بیآنکه کسی او را مجبورکند یا دستوری در کار باشد، راهی جبهه شد و نگرانیهای زنانهاش هم مانع حضورش نشد. جانباز وهابزاده یکی از همان زنانی است که تاریخ دفاع مقدس هیچ گاه غیرت و حمیت او را از یاد نخواهد برد.
رد سالهای دور
با همین تماس هم میشد رد سالها درد و رنج جانبازی را از تارهای صوتی گرفته او و از سرفههای گاه و بیگاهش فهمید. بعد از سلام و احوالپرسی از او میخواهم فرصتی بدهد تا از نزدیک ملاقات کنیم و گپ و گفتی با هم داشته باشیم. او میگوید: «دخترم دیگر مثل آن سالهای دور نیستم. حالم مساعد دیدار و ملاقاتهای گاه و بیگاه رسانهها نیست. حرفهایم را زدهام و آنچه را باید در این سالها روایت کردهام. نمیدانم شاید هم مردم دیگر از دست امثال من خسته شده باشند!» میان حرفهایش میگویم مادرجان این چه حرفی است؟ مردم از دست شما خسته نمیشوند. مگر میشود این همه خاطرات زیبای شما را بشنوند و بیتوجه از کنارش بگذرند. مگر میشود حکایت غیرت و رشادت زنانی، چون شما را بخوانند و به دست فراموشی بسپارند. تاریخ دفاعمقدس به شما و زنانی، چون شما که در گاه معرکه سلاح به دست گرفتید را فراموش نخواهد کرد. میخندد و میگوید: «مردم را دوست دارم، مهرشان همیشه با من بوده و هست. میدانم ارزش کار ما و زنانی، چون من را خوب میدانند، گلهای هم اگر هست از مسئولانی است که حواسشان به خون شهدا نیست.»
زنانی به قامت مردان
نمیخواهم همین فرصت پیش آمده و تماس تلفنی را در همکلامی با او از دست بدهم. میپرسم چطور به جبهه رفتید؟ میگوید: «زمان جنگ شرایط خاصی بود. وقتی مردم خبر تعدی به خاک کشور را شنیدند هر کاری از دستشان برآمد، انجام دادند. هر کسی در حد خودش و من هم خودم را به اولین پایگاه بسیج رساندم و بعد از گذراندن آموزشهای لازم اسلحه به جنوب رفتم.»
زمانی که از جنگ و جبهه حرف میزنیم، بیدرنگ یاد خمپاره و آتش، تنش و رشادت، پایمردی و صلابت مردان به ذهن متبادر میشود، اما جنگ تحمیلی هشت ساله همه این معادلات را بر هم زد. آری، خرمشهر بود و مجاهدت زنانهاش. جبهه بود و صلابت بانوانی که سلاح به دوش از هیچکاری دریغ نکردند. زنانی که همقدم و همرزم با مردان جنگیدند. زهرا حسینی راوی کتاب دا، شهیده سیدهطاهره هاشمی، شهیده نسرین افضل، شهیده شهناز حاجیشاه، شهیده ناهید فاتحی کرجو، شهیده فوزیه شیر دل و بسیاری دیگر هم قد و قامت مردان ایستادند. امروز روایت مجاهدتهایشان الگویی است برای دختران و زنان این سرزمین.
آمنه وهابزاده متولد شهر اردبیل است. کودکی بود که به دلیل شغل پدر همراه با خانواده برای سکونت به شهر سامرای عراق نقل مکان میکند. پدر آمنه به دلیل فعالیتهای سیاسی و انقلابی همیشه با یاران امامخمینی (ره) در کاظمین و نجف در ارتباط بود و این تعاملات در زندگی، تربیت و شخصیت آمنه تأثیرگذار میشود. او میگوید: «هنگامی که خبر حمله عراق به ایران منتشر شد، شور انقلابی و حس دفاع از کشور در وجود من ایجاد شد. من پس از حضور در جبهه، مدتی را به عنوان بهیار در بیمارستان پتروشیمی فعالیت کردم، اما از آنجا که به زبان عربی مسلط بودم، به عملیات جنگهای نامنظم و چریکی وارد شدم.»
جانبازی در فکه
وقت همکلامیمان با آمنه وهابزاده به یاد گفتوگوی حضوریام با او افتادم و روایت جانباز شدنش که حکایتی شنیدنی داشت، گفت: «در عملیات والفجر یک که در منطقه فکه انجام شد، امدادگر بودم. چند ساعتی از اذان صبح گذشته بود و من در چادر امدادی پانسمان پای یکی از مجروحان را تعویض میکردم که هواپیماهای عراقی منطقه را بمباران کردند. پس از بمباران به سرعت از چادر بیرون آمدم و به عمق منطقه بمباران شده رفتم تا مجروحان را نجات دهم. بوی سیر «گاز خردل شیمیایی» در همه منطقه پخش شده بود. به سرعت ماسکم را زدم، ولی وقتی به چادر برگشتم دیدم آن جانبازی که داشتم مداوایش میکردم، ماسک ندارد؛ برای همین ماسکم را بر داشتم و به صورت آن مجروح زدم. صورتم و چشمانم خیلی میسوخت و بدنم شروع به خارش کرد و از آنجا مرا به بیمارستان صحرایی و پس از آن به بیمارستان اهواز منتقل کردند.»
داروهای شیمیایی و کپسول اکسیژن
آمنه وهابزاده در منزل استیجاریاش در شهرک اکباتان زندگی میکند. از حال و هوای خانه و زندگیاش میپرسم، میگوید: «ابتدا پرستار داشتم، اما حال و روزم به گونهای شد که آن بنده خدا هم کاری از دستش برنمیآمد. وقتی حالم بد میشود، این کپسول اکسیژن و داروهای شیمیایی است که بیشتر از هر کسی دیگری میتواند به داد من برسد. همه این سالها به لطف و کمک خدا توانستهام با این درد کنار بیایم.
پسرم همراهیام میکند و به کمک من میآید. داروهایم را تهیه میکند و تا آنجا که میتواند کمک حال من میشود تا خیلی دست تنها نمانم. گاهی دلم میخواهد از خانه بیرون بیایم و حال و هوایی عوض کنم. گاهی دلم برای آن روزهای جهاد تنگ میشود، اما نیک میدانم که جهاد برای ما هنوز هم ادامه دارد.»
شهدایی با لبان تشنه
دلتنگ هم میشود. آنجا که یاد شهدا میافتد. یاد شهدایی که در کنارش آسمانی شدند. آمنه وهابزاده میان خاطرات شهداییاش برایم از چند شهید تشنه لب روایت کرد؛ شهدایی که به وقت احتضار تشنه بودند و حاضر نبودند زودتر از رفیقشان آب بنوشند. آمنه وهابزاده میگوید: «به هر کدامشان که آﺏ ﺗﻌﺎﺭﻑ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ، ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ ﺍﻭﻝ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺑﺪﻩ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻪ ﭘﻨﺠﻤﯿﻦ ﻧﻔﺮ ﺭﺳﯿﺪ، دیگر جانی در بدنشان نبود و ﻫﻤﮕﯽ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻧﺪ.
هیچ گاه این لحظات را از یاد نمیبرم، میان همه نفسهایی که گاهی من را به سختی میاندازد یاد این بچهها دلم را زنده نگه میدارد.»
دست به دعا...
به آمنه وهابزاده میگویم، هرچند برایم سخت بود که در این شرایط با شما تماس بگیرم، اما دوست داشتم صدایتان را بشنوم. میگوید: «خوشحال شدم از تماستان که من را یاد کردید و حالا دست به دعا میشود برای من و برای همه آنهایی که یاد و خاطره شهدا و ایثارگران را زنده نگه میدارند انشاءالله خدا عاقبت بخیری نصیب شما کند.»
همه آمنههای سرزمینم
خوشحال بودم از اینکه باز هم صدای آمنه را شنیدم. دوست داشتم این نوشتار را تقدیم به او و همه آمنههای سرزمینم کنم که در لحظات سخت این کشور وارد میدان شدند و چقدر ما مدیون و مرهون این دلاور زنان مجاهدیم، آنهایی که نه فقط سلاح به دست، بلکه در ستادهای پشتیبانی به صورت خودجوش و کمتر سازمان یافته در مراکزی نظیر مساجد، حسینیهها، مدارس و ... حضور داشتند. فعالیت زنان مسلمان در ستادهای پشتیبانی جبهه و جنگ به موارد خاصی محدود نمیشد و آنها متناسب با تواناییهایشان فعالیتهای متنوعی انجام میدادند؛ رختشویی، لباس رزمندگان و ملحفههای بیمارستانی؛ آشپزی، تهیه و پخت غذا، توزیع آذوقه در مناطق جنگی؛ خیاطی، دوخت لباس برای رزمندگان، جمعآوری کمکهای مردمی، نگهبانی و محافظت از مهمات و حتی ساخت سنگر از فعالیتهای زنان در طول سالهای جنگ تحمیلی بود. زنانی که این فرموده امامخمینی (ره) را به منصه ظهور و بروز رساندند که از دامن زن مرد به معراج میرود.»