به گزارش خط هشت، رزمندهای را سراغ گرفتیم که قرار بود در روزهای تلخ خردادماه ۱۳۶۷ به جبهه اعزام شود. تلخ از آن رو که بهار سال ۶۷ (۲۹ فروردین) با حمله عراق به فاو و بازپسگیری آن از رزمندگان ایرانی شروع شده بود و اوایل خرداد نیز دشمن به آن قسمت شلمچه که ایران در عملیات کربلای ۵ پس گرفته بود، حمله کرد و آنجا را نیز اشغال کرد. در این شرایط که ارتش بعث پس از سالها فرو رفتن به لاک دفاعی، آرایش هجومی گرفته بود، رزمندگان در شرایط روحی سختی قرار داشتند. عبدالمحمود محمودی سال ۶۷ نوجوانی ۱۴ ساله بود و میخواست برای اولین بار به عنوان نیروی رزمی به جبهه اعزام شود. او که امروز به عنوان راوی در کاروانهای راهیان نور حضور پیدا میکند، خاطرات جالبی از روزهای خرداد و تیر ۱۳۶۷ دارد که در گفتگو با ما بخشهای از این خاطرات را بازگو کرده است.
خردادماه ۶۷ برای اولین بار بود که به جبهه اعزام میشدید؟
من اولین بار اواخر سال ۶۶ به جبهه رفتم. اما آن اعزام رسمی نبود. سال ۶۷ بعد از دوران آموزشی که در اصفهان سپری کردم، رسماً به عنوان نیروی رزمی به جبهه اعزام شدم. اردیبهشت یا خردادماه بود که برای دوران آموزشی رفتیم. تا آنجا که ذهنم یاری میکند اواخر خرداد ماه هم به منطقه اعزام شدم. در واقع این اعزام، اولین اعزام رسمی من به عنوان یک نیروی رزمی بود.
شرایط آن روزها چطور بود؟
فاو در فررودین ماه ۶۷ سقوط کرده بود و اوایل خرداد هم که عراق به شلمچه حمله کرد و آن را هم اشغال کرد. اگر اشتباه نکنم زمانی که عراق به شلمچه حمله کرد (اوایل خرداد ۶۷) بچههای دوره قبل از ما در آموزشی بودند که وسط آموزشی به آنها میگویند سوار اتوبوس شوید تا به جبهه بروید! به ندرت پیش میآمد که بچههای آموزشی را به جبهه ببرند. ولی شرایط جبههها اینطور ایجاب میکرد که حتی وسط دوره آموزشی از نیروها بخواهند به جبهه اعزام شوند. ما هم که جزو آموزشیهای دوره بعد بودیم، به دلیل شرایط آن روزهای جبهه، ابتدا قرار شد آموزشیمان لغو شود، اما بعد گفتند دوره آموزشی طبق برنامه برقرار است و ما هم دوره را پشت سرگذاشتیم و مقارن با عملیات بیتالمقدس ۷ به جبهه اعزام شدیم.
گردان شما هم در عملیات شرکت کرد؟
گردان ما که امام محمد باقر (ع) بود، جزو گردانهای پشتیبان بود و در عملیات شرکت نکرد. بیتالمقدس ۷ در مرحله اول موفقیتآمیز بود، ولی به دلیل عمق منطقه عملیاتی و گرمای هوا و پاتکی که دشمن زد، به نیروهای خط شکن دستور بازگشت داده شد و نوبت به گردانهای پشتیبان نرسید.
همان طور که شما هم اشاره کردید در عملیات بیتالمقدس ۷ گرمای هوا رزمندهها را آزار میداد و نهایتاً هم با عدم الفتح روبهرو شد. بازتاب این عملیات در فضای کلی جبههها چطور بود؟
خوب یادم است آن موقع خبرهایی از شهدایی به دستمان رسید که نه از تیر و ترکش دشمن بلکه از گرمای هوا و از تشنگی به شهادت رسیده بودند. برخی از این رزمندهها همرزمان خود ما در گردانهای دیگر بودند. خب این مسائل به لحاظ روحی بسیار برای ما گران تمام میشد. تصور اینکه همرزممان از شدت گرما و تشنگی شهید شود، حرف سادهای نبود. من خودم بعدها با نیروهای تدارکات لشکر ۱۴ صحبت کردم تا ببینم آنجا چه خبر بود؟ آیا تدارکاتچیها کم کاری کردند یا شرایط طوری رقم خورده که کاری از کسی برنمیآمده. بعد از تحقیقاتی که کردم متوجه شدم هیچ قصوری از سمت بچههای تدارکات صورت نگرفته بود. بلکه شرایط عملیات، گرمای شدید، وسعت منطقه عملیاتی و صد البته امکانات محدودی که در اختیار بچههای ما بوده باعث میشود تا بهرغم تلاش بچههای تدارکات و دیگر نیروهای پشتیبانی، تعدادی از رزمندهها از گرما و تشنگی به شهادت برسند. با عقب نشینی نیروهای خودی، پیکر تعدادی از شهدا هم در منطقه ماند.
بنابراین شما به عنوان رزمنده به لحاظ روحی تحت فشار بودید؟
خب طبیعی است که آدم در چنین شرایطی تحت فشار قرار بگیرد. خصوصاً که آن موقع ما سن و سال کمی داشتیم. من ۱۳ - ۱۴ ساله بودم. تجربه جنگ نداشتم. یک عدهای هم که سعی میکردند بچهها را دلسرد کنند. یادم است یکسری از افراد بودند که به ما میگفتند اگر در خط مقدم مقابل دشمن قرار گرفتید و دیدید اوضاع وخیم شده است، تسلیم شوید! با مقاومت شما چیزی درست نمیشود! عراق به دنبال گرفتن اسیر است و جنگ هم که به زودی تمام میشود! این حرفها را بچه حزباللهیها نمیزدند. بلکه یک تعدادی از افراد که خودشان دلسرد شده بودند برای دلسردی ما میزدند. همان زمانها بعثیها برگههایی را از طریق هواپیماها در مناطق عملیاتی میانداختند که رویش نوشته بود: اگر اسیر شوید با شما کاری نداریم و فلان امکانات را در اختیارتان میگذاریم یا میتوانید مهاجرت کنید و از این حرفها... ولی بچههای رزمنده هیچ توجهی به این حرفها نداشتند و خالص و مخلص کار خودشان را انجام میدادند.
ماههای آخر جنگ بنا به دلایلی جبههها هم از حیث نیرو و هم از حیث تجهیزات در محرومیت به سر میبرد. چه نیرویی باعث شد تا همین نیروهای کمی که به جبهه اعزام میشدند بتوانند در مقابل دشمنی که توسط ابرقدرتها تجهیز شده بود ایستادگی کنند؟
جنگ تحمیلی یکی دو سال که نبود. هشت سال طول کشید و در همه این سالها جبههها شاهد فراز و فرودهای بسیاری بود. من الان که به عنوان راوی در خدمت کاروانهای راهیان نور هستم، در مورد تاریخ جنگ تحقیق کردهام. خرداد ماه سال ۶۰ که بنیصدر عزل شد، جبهههای ما در شرایط مشابهی مثل خرداد سال ۶۷ قرار داشتند. بنیصدر دو عملیات بزرگ نصر و توکل را در زمستان سال ۵۹ انجام داد که هر دو با عدم الفتح روبهرو شدند و بعد هم که خودش برگشت به تهران تا در عرصه سیاست کارهایش را پیش ببرد. بهار سال ۶۰ هم دورنمای مثبتی در جبههها دیده نمیشد تا اینکه بنیصدر در آخرین روزهای خرداد ۶۰ عزل شد و با اتحاد ارتش و سپاه، ورق برگشت و پیروزیها یکی بعد از دیگری نصیب جبهه خودی شد. سال ۶۷ هرچند من و امثال من کم تجربه بودیم، ولی بچههای با تجربهتر که فراز و فرودهای جنگ را دیده بودند این مسائل را به ما گوشزد میکردند. من یادم است که فرمانده گردان ما برادر احسنزاده میگفت اینکه میبینیم الان عراق فاو را پس گرفته یا به شلمچه حمله کرده است، چیز عجیبی نیست. دشمن اوایل جنگ چند هزار کیلومتر از خاک ما را گرفته بود و با وجود بنیصدر و خیانتهایی که صورت میگرفت اوضاع به مراتب بدتر بود. ولی با تلاش رزمندهها و یاری خدا اوضاع به نفع ما برگشت. الان هم اگر مقاومت کنیم و خالصانه کارمان را انجام بدهیم، انشاءالله پیروزی با ماست. غیر از فرماندهان و بچههای با تجربه، صحبتهای روحانیهای لشکر هم بسیار تأثیرگذار بود. نیروهای تبلیغات این طور مواقع نقششان پررنگتر از مواقع دیگر بود.
وقتی به جبهه اعزام شدید، اوضاع آنجا را از حیث تجهیزات و امکانات چطور دیدید؟
قبلش بگویم که یکسری عوامل باعث شده بود تا ماههای آخر جنگ اعزام نیرو کمتر به جبهه صورت بگیرد و همین مسائل و جریانهایی که وجود داشتند باعث شدند تا حضرت امام از پذیرش قطعنامه به عنوان جام زهر یاد کنند. صحبت از این مسائل در این مجال نمیگنجد. اما در مورد سؤال شما باید عرض کنم که متأسفانه در ماههای پایانی جنگ، جبهه خودی از لحاظ تجهیزات و مهمات کمبودهای بسیاری داشت. در خط پدافندی فاو که بچههای لشکر ۱۴ امام حسین (ع) در آن حضور داشتند، سهمیه روزانه بچهها یک و نیم خمپاره بود. یعنی آنها در طی دو روز فقط میتوانستند سه گلوله خمپاره شصت به سمت دشمن پرتاب کنند. این امر در شرایطی بود که عراق به واسطه کمکهای غرب و شرق، چندین لشکر زرهی به نیروهایش اضافه کرده بود. نهایتاً وقتی آخرین روزهای فروردین ۶۷ دشمن به خط پدافندی فاو حمله کرد، ظرف ۳۶ ساعت آنجا را پس گرفت. همه اینها نشان دهنده مظلومیت رزمندهها در ماههای آخر جنگ تحمیلی است.
اما نهایتاً وقتی که ۲۷ تیرماه ۶۷ ایران قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفت و چند روز بعد دشمن مجدداً از مرزها عبور کرد تا امتیازهایی از ما بگیرد، همین رزمندهها با آن امکانات کمی که داشتند توانستند مقابل دشمن ایستادگی کنند.
بله، همین طور است. شاخصههایی مثل «ایمان، ولایتمداری، رشادت، شجاعت و...» نقاط قوت جبهه ما در برابر دشمن بود. وگرنه در تمام سالهای جنگ عراق از حیث تجهیزات و تسلیحات از ما جلوتر بود. ایمان بچههای رزمنده در کنار تبعیتی که از حضرت امام داشتند و پشتیبانی که مردم از آنها میکردند باعث شد تا ما از مراحل سختی مثل اوایل و اواخر جنگ به سلامت عبور کنیم. همین قطعنامه ۵۹۸ بر اثر رشادت بچههای رزمنده در عملیات کربلای ۵ به تصویب شورای امنیت رسید. وگرنه آنها نمیخواستند حقوق ما را در قطعنامههای شورای امنیت بگنجانند. وقتی ایران در کربلای ۵ دژ شلمچه را شکست و به سمت بصره پیشروی کرد، ابرقدرتها مجبور شدند قطعنامه ۵۹۸ را تصویب کنند تا بلکه با گنجاندن شروط ایران در این قطعنامه، جنگ را به اتمام برسانند. سال ۶۶ که قطعنامه تصویب شد، عراق آن را پذیرفت، ولی ایران به دلیل آنکه میگفت ابتدا باید متجاوز تعیین شود بعد آتش بس برقرار شود از پذیرش آن امتناع کرد. یک سال بعد ما قطعنامهای را که عراق ماهها پیش پذیرفته بود را قبول کردیم. منتها، چون صدام دید دست برتر را در جبههها دارد، خواست مثل روز اول جنگ یک تهاجم سراسری به مرزها انجام بدهد و خرمشهر را مجدداً تصرف کند. اینجا بود که بچههای رزمنده جانانه مقابلش ایستادند و آنها را به عقب راندند. یک پیام عجیبی را هم حضرت امام همان زمان صادر کردند که مرحوم حاج احمد آقا فرزندشان تلفنی آن را برای فرماندهان قرائت کردند. در این پیام ایشان گفتند: «این نقطه حیاتی کفر و اسلام است، یعنی نقطه شکست یا پیروزی اسلام یا کفر است و باید متر به متر جنگید و اینجا نقطهای است که سپاه یا دوباره حیات پیدا میکند یا برای همیشه ذلیل و مرده میشود.» این پیام به شدت روی رزمندهها تأثیرگذار بود و من خودم شاهد بودم که چه مقاومت جانانهای در شلمچه در برابر یورش تانکهای دشمن صورت گرفت.
خود شما هم در عملیات سرنوشت یا همان مقابله با حمله همه جانبه دشمن در جبهه جنوب حاضر بودید؟
بله، من در منطقه بودم. (یک مدتی گردان ما به غرب رفت، اما با تحرکات دشمن به سرعت ما را به جنوب برگرداندند.) وقتی بعثیها از خط مرزی عبور کردند، همه فهمیده بودند که هدف آنها تصرف مجدد خرمشهر است. عراق میخواست مثل اول جنگ خرمشهر را تصرف کند. اگر خرمشهر اشغال میشد به این معنی بود که تمام زحمات ما از ابتدای جنگ تا حالا که هشت سال از آن گذشته بود، به هدر میرفت. تازه ما برمیگشتیم به اول جنگ. بنابراین نیروها بهرغم کمبودها و کاستیهایی که وجود داشت، با تمام قوا مقاومت کردند و اجازه ندادند خرمشهر توسط عراق اشغال شود. موقع تک عراق ما که رزمنده گردان امام محمدباقر (ع) از لشکر ۱۴ امام حسین (ع) بودیم. حدود دو هفتهای میشد که بهعنوان نیروی پشتیبان در منطقه حضور داشتیم تا اگر لازم شد به تقویت خطوط دفاعی بپردازیم. خط ما در جاده امام رضا (ع) از جادههای مواصلاتی شلمچه بود. قبل از ما، رزمندههای لشکر ۲۸ روحالله که از بچههای کمیته بودند، با دشمن درگیر شده بودند. باید خودمان را به آنها میرساندیم و جایگزینشان میشدیم. تا به آنجا برسیم، چند ساعتی از درگیری گذشته بود. بچههای لشکر ۲۸ روحالله هر چه مهمات داشتند را مصرف کرده بودند. اوضاع عجیبی بود. شهدا و مجروحهای این تیپ روی زمین افتاده بودند و این بچهها بدون آب و غذا، با چنگ و دندان خط را نگه داشته بودند تا تحویل ما بدهند. به آنجا که رسیدیم، روی خاکریز رفتم و دشت را نگاه کردم. تا چشم کار میکرد تانک عراقی بود که به طرف ما میآمدند. قابل شمارش نبودند. عراقیها آن همه تانک را آورده بودند تا خط ما را بشکنند و خودشان را به خرمشهر برسانند. گردان ما همان شب به محاصره دشمن درآمد. البته خیلی طول نکشید که تعدادی از گردانهای لشکر ۸ نجف و تعدادی از یگانهای لشکر خودمان دشمن را پس زدند و از محاصره کامل خارج شدیم. ولی دشمن تا حدود دو روز بعد که درگیریها ادامه داشت، همچنان بخشی از عقبه ما را در اختیار داشت و سفت و سخت نگه داشته بود تا بلکه بتواند کاری انجام دهد. نهایتاً خط ما سقوط نکرد و بچهها تا آخرین توان ایستادگی کردند. در نتیجه این همه رشادت، عراقیها مجبور به عقبنشینی شدند و تا مرزهای بینالمللی عقب رفتند. حتی نیروهای ما اعلام کردند حاضریم دشمن را در خاکش تعقیب کنیم، ولی حضرت امام گفته بودند حالا که آتش بس را پذیرفتهایم به آن پایبند میمانیم.
سخن پایانی.
مقاومتی که بچههای رزمنده در شلمچه مقابل تک همه جانبه دشمن انجام دادند، یک کار عاشورایی بود. بعد از این مقاومت و پیام امام بود که سیل نیروها به سمت جبههها سرازیر شد. طوری که کنار هر گردانی یک گردان دیگر هم تشکیل شد. مثلاً گردان امام محمدباقر (ع) یک گردان دیگر به نام امام هادی (ع) کنارش شکل گرفت. بعد از دفع حمله دشمن در جنوب، صدام منافقین را از غرب به داخل کشورمان فرستاد که سرنوشت آنها هم به عملیات مرصاد ختم شد؛ لذا اینجاست که ما معتقدیم جنگ با پیروزی جبهه خودی به اتمام رسید. اگرچه پذیرش قعطنامه ۵۹۸ در شرایط سخت و تلخی بود، اما دشمن ضربه شصت خوبی چه در جبهه جنوب و چه در جبهه غرب از رزمندگان اسلام دریافت کرد.