به گزارش خط هشت، شهید «عیسی شجاعی» روز دوم مرداد سال ۱۳۴۴ به دنیا آمد و از کرج به جبهه اعزام شد و روز ۱۹ مرداد سال ۱۳۶۲ در سن ۱۸ سالگی در عملیات والفجر یک در منطقه فکه به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش در منطقه بر جای ماند، اما به لطف الهی و با تلاش گروههای تفحص شهدا پیکر مطهر شهید شجاعی پس از گذشت ۴۰ سال کشف و شناسایی شد.
شهید شجاعی در گردان حنظله تیپ حضرت سیدالشهداء (ع) قسمت آر. پی. جی خدمت میکرد. وی در ۱۸ سالگی در سال ۱۳۶۱ به جبهه رفت و در عملیات والفجر مقدماتی که در اسفند ۱۳۶۱ برگزار شد، شرکت کرد و در عملیات والفجر ۱ که در فروردین ۱۳۶۲ در منطقه عملیاتی فکه انجام شد، به شهادت رسید.
«موسی شجاعی» برادر شهید عیسی شجاعی در گفتوگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس در رابطه با خصیصه اخلاقی برادرش اظهار داشت: همه دوستان و همسایگان از اخلاق خوب و خوشرویی عیسی تعریف میکنند و خوشرویی، خصیصه بارز برادرم بود. روز دوشنبه (۲۹خرداد) یک مراسم تشییع برای عیسی در کرج برگزار شد. بیشتر بچهمحلهای قدیم که با اخوی همسن بودند نیز آمده بودند. همه آنها به این موضوع اشاره میکردند که عیسی خیلی مردمدار، خوشرو و خوشبرخورد بود و دلش برای افراد بیبضاعت از جمله پیرمردها، پیرزنها، والدین شهید و ... میسوخت و همیشه از آنها دستگیری میکرد.
وی افزود: ویژگی بارزی که من در مورد برادرم از سخنان مردم متوجه آن شدم و همه روی این موضوع تأکید داشتند، این بود که عیسی میآمد و به پیرزنها، پیرمردها و محرومین رسیدگی میکرد و خوشبرخورد بود. این خصیصه ظاهری همه شهدا است. همه آنها از این خصیصه برخوردارند. این راه ادامه دارد.
شجاعی در مورد فعالیت سیاسی قبل از انقلاب برادر خود گفت: قبل از انقلاب، برادر من ۱۴-۱۵ ساله بود. هم قبل از انقلاب در روستای دنبلید (زادگاه) در طالقان فعالیتهای انقلابی علیه رژیم ستمشاهی میکرد و موردی هم که در روستای ما معروف است، این است که میگویند اولین صلواتی که پیش از آنکه انقلاب پیروز شود و امام (ره) تشریف بیاورند فرستاده شد را برادر من فرستاد که همه با خود فکر میکردند که این بچه چه جرأت و جسارتی دارد.
برادر شهید شجاعی ادامه داد: برادرم قبل از انقلاب علیه رژیم ستمشاهی فعالیت سیاسی داشت. پخش اعلامیه، کادرسازی و فعالیتهایی که به اندازه خودش در روستا انجام میداد، از جمله فعالیتهای انقلابی عیسی بودند. وی در راهپیمایی شرکت میکرد و در تجمعات هم برای سلامتی امام صلوات میفرستاد. بعد از انقلاب هم در بسیج و مسجد فعال شد و بعد از آن به جبهه اعزام شد.
وی افزود: روستا از سه قشر مردم تشکیل شده بود. یک قشر آنها ساواکی و طرفدار شاه و مخالفین مردم بودند، یک سری تودهایها بودند که علیه رژیم شاه فعالیت میکردند، اما خط آنها از ولایت جدا شد و روحانیت را اصلاً تصور نمیکردند و یک عده هم نیروهای انقلابی خط امامی بودند که روحانیون اینها را پشتیبانی میکردند و برادرم هم به تناسب سن خود، در روستا فعالیت میکرد، اعلامیه پخش میکرد و شبها اعلامیه پخش میکرد.
شجاعی در مورد حضور برادرش در جبهه گفت: بعد از انقلاب هم که جنگ آغاز شد و برادرم هم محصل بود. اوایل، زمانی به خط مقدم میرفت که تعطیلات مدارس بود، اما زمانی که امام دستور دادند که جبههها خالی است و نیروها هر که در توان دارند، بروند، برادرم هم تماموقت به جبهه میرفت و فعالیت میکرد.
برادر شهید شجاعی ادامه داد: عیسی در چند عملیات شرکت کرد و در دو عملیات والفجر مقدماتی و والفجر ۱ که دو عملیات آخری بود که برادرم در آنها شرکت کرد، بهطور مستقیم فعالیت داشت و در عملیات والفجر ۱ به شهادت رسید. عیسی از جبهه با ما ارتباط داشت. وقتی به شهادت رسید، بارها به خواب من و دیگر دوستان آمد.
شجاعی ادامه داد: برادرم در گردان حنظله تیپ حضرت سیدالشهداء (ع) قسمت آر. پی. جی خدمت میکرد. زمانی که عملیات میشد، در مکانهایی مستقر میشد تا بتواند تانکها و نفربرهای بعثی را هدف قرار دهد. زمانی که عملیات والفجر ۱ میشود، برادرم را بههمراه ۱۳ نفر از آر. پی. جی زنهای دیگر در شمال فکه مستقر میکنند تا بتوانند عملیات را پوشش دهند. عیسی در آنجا به شهادت میرسد و ظاهراً تیر مستقیم به گیجگاه و سر وی اصابت میکند و به شهادت میرسد. پیکری که به ما تحویل دادند، جمجمه و سر ندارد. شهید ما مانند ابا عبدالله (ع) بیسر است.
برادر شهید شجاعی در پاسخ به این پرسش که «چگونه از شهادت برادرتان باخبر شدید؟» گفت: فروردین سال ۱۳۶۲ زمانی که عملیات والفجر ۱ تمام شد، از برادرم خبردار نشدیم. بعد از عملیات بیشتر رزمندگان برمیگشتند و نامه مینوشتند و یک خبری از خود به خانوادهشان میدادند. ما از عیسی خبردار نشدیم و از طریق سپاه اعلام کردند که ظاهراً در عملیات والفجر ۱ مفقودالاثر شده است. بعد از مدتی هم اعلام کردند که به شهادت رسیده است، اما پیکر مطهر او همچنان مفقود است و بعد از ۴۰ سال پیکر شناسایی شد.
وی ادامه داد: مادر همیشه چشم انتظار است. زمانی که ببیند فرزندش نیست، نیامده است و خبری از او ندارد، چشم انتظار او میشود و در خانهاش همیشه باز است. هرگاه زنگ خانه به صدا درمیآمد، مادرم میگفت: پسرم برگشته است.
شجاعی در مورد صبوریهای مادرش در نبود پسرش گفت: مادر سختی میکشد، اما اجرش نزد اباعبدالله (ع) است و آن نزد خدا محفوظ است، اما در این سالها همیشه و همه جا خیلیها به مادرم متلک میگفتند و میگفتند: شما بچهتان را دادید رفت و معلوم نشد چه شد، اما الحمد لله مادرم باصلابت و بااستقامت جواب اینها را میداد و خطاب به آنها میگفت: من بچه خودم را با خدا معامله کردم و او را در راه امام و ولایت دادم دیگه کاری ندارم شما چه فکری میکنید. ما اسلام نکردیم به خاطر اینکه گرانی یا ارزانی یا رفاه شود؛ بلکه ما اسلام را پشتیبانی کردیم و خون فرزندمان را دادیم به خاطر اینکه اسلام ریشه بدواند و استقامت داشته باشد. ما پرچم انقلاب را در رکاب ولایت، حضرت آیتالله العظمی خامنهای به دستان حضرت صاحبالزمان (عج) میدهیم.
وی افزود: مادرم طی خاطراتی تعریف میکرد: عیسی غذای عدس پلو را خیلی دوست داشت و هر زمانی که عدس پلو درست میکردم، با اشتها میخورد؛ یک روز که از جبهه بازگشته بود، مادرم بهخاطر علاقه عیسی عدس پلو درست کرده بودم، اما دیدم که عیسی دو-سه قاشق خورد و از سر سفره بلند شد.
به او گفتم: «تو که عدس پلو دوست داشتی. چرا نخوردی؟»
پسرم گفت: مادر، در جبهههای جنگ آنقدر فضا به گونهای است که امکانات نیست. شما اگر بدانید بدانید رزمندگان در جبهه چه میخورند؛ من این چند قاشق را هم به احترام شما خوردم.
خاطره بعد که مادرم تعریف کرد، این بود که برادرم نماز شب خوان بود. عیسی هر شب برای نماز شب بلند میشد.
مادرم میگفت: من هرگاه نماز صبح بلند میشدم، میدیدم که عیسی سر سجاده نشسته در حال عبادت است و سجادهاش از اشک و گریه خیس شده بود.
سومین خاطره این است که عیسی فعالیت ورزشی هم داشت. در شهر کرج آن سالها مقام دوچرخهسواری داشت دوچرخهاش هم هنوز هست. وی در رشته ورزشی دوچرخهسواری حرفهای مقام شهرستانی و استانی هم داشت و در رشته رزمی کاراته فعالیت میکرد. برادرم دو ماه قبل از شهادتش، امتحان کمربند قرمز را میدهد و زمانی که حکم قبولیاش آمد، برادرم به شهادت رسیده بود. من ۱۰ سال از برادر شهیدم کوچکتر بودم. از آنجایی که برادرم ورزشکار و قهرمان دوچرخهسواری بود، ما را هر روز به تفریح میبرد و مراقب ما بود.
برادر شهید شجاعی در مورد سفارش اکید برادرش گفت: برادرم در وصیتنامهاش دو مطلب شاخص داشت؛ یکی اینکه مانند باقی رزمندگان توصیه میکند که امام را تنها نگذارید و ایشان را یاری کنید و دیگر اینکه در مورد حجاب در وصیتنامهاش مطلب نوشته است. به مادرم توصیه میکند که فرزندانت را حسینی و زینبی بار بیاور و حدود اسلامی و حجاب را رعایت کن و به جوانها هم توصیه میکرد که همیشه در راه ولایت و امام قدم بردارید تا انشاءالله عاقبت بخیر شوید.
وی در پایان افزود: شهدا زندهاند و گمنام نیستند؛ بلکه ما گمنام هستیم. زمانی که آنها باز میگردند، میخواهند ما را از گمنامی دربیاورند. در مسیرهای مختلف زندگی، شهدا قطعاً راهنمایی میکنند و دست ما را میگیرند.
منبع: دفاعپرس