گفت‌وگو با ریحانه شهرکی دختر سرهنگ علیرضا شهرکی و نرجس صیاد که چندی پیش به دست تروریست‌ها به شهادت رسیدند

دلباخته هم بودند و جانباخته دفاع از امنیت شدند

پنج شنبه, 22 تیر 1402 12:46 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

کمی بعد از شهادت سرهنگ علیرضا شهرکی و همسرش نرجس صیاد تصمیم گرفتم با خانواده شهید همکلام شوم. میان همه تصاویر و فیلم‌های موجود از شهدا چهره معصوم و مظلوم ریحانه شهرکی فرزند شهیدان علیرضا شهرکی و نرجس صیاد دل‌مان را می‌لرزاند.

به گزارش خط هشت، کمی بعد از شهادت سرهنگ علیرضا شهرکی و همسرش نرجس صیاد تصمیم گرفتم با خانواده شهید همکلام شوم. میان همه تصاویر و فیلم‌های موجود از شهدا چهره معصوم و مظلوم ریحانه شهرکی فرزند شهیدان علیرضا شهرکی و نرجس صیاد دل‌مان را می‌لرزاند. منتظر ماندم تا اوضاع و احوال کمی آرام‌تر شود و همین چند روز پیش بود که با ریحانه شهرکی تماس گرفتم و قرار مصاحبه‌مان را با او هماهنگ کردم. فکرش را هم نمی‌کردم یک روز دختر ۱۶ ساله‌ای روبه‌رویم بنشیند و از پدر و مادر شهیدش که در حمله تروریستی از دست داده است، برایم روایت کند. ریحانه شهرکی پر بود از حرف‌های ناگفته. سختی مصاحبه‌مان هم بغض‌هایی بود که از دلتنگی و دوری پدر و مادر به سراغش می‌آمد و بعد از آن اشک‌هایش بود که لب به سخن می‌گشودند تا همه یاد‌ها و خاطراتش را از پدر و مادر شهیدش برای ما روایت کنند.


۱۰ اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۲ تروریست‌ها به ماشین سرهنگ علیرضا شهرکی حمله کردند. حادثه‌ای که منجر به شهادت سرهنگ شهرکی و همسرش شد. سرهنگ علیرضا شهرکی تنها به خاطر ایجاد امنیت پایدار در سراوان و اتحاد بین شیعه و سنی مورد کید دشمنان قرار گرفت. گویا امنیت پایدار در سراوان به مذاق خیلی‌ها خوش نیامد که دست به چنین جنایتی زدند. مصاحبه با ریحانه یکی از تلخ‌ترین گفتگو‌هایی بود که با خانواده شهدا داشتم. دختر نوجوانی که در یک حادثه تروریستی به یکباره همه پشت و پناهش را از دست داده بود. با ریحانه همراه شدم، او از دلدادگی پدر و مادرش، از رشادت پدر در تأمین امنیت سراوان، از ایثار مادر در نبودن‌های پدر و نهایتاً از لحظه شهادتی که هیچ‌گاه از یاد او نخواهد رفت، برایم روایت کرد. آنچه پیش‌رو دارید ماحصل همراهی‌مان با ریحانه شهرکی دختر شهید مدافع امنیت سرهنگ علیرضا شهرکی و همسر او نرجس صیاد است.

دختر ۲ شهید مدافع امنیت!
خودش را اینگونه معرفی می‌کند و می‌گوید: «من ریحانه شهرکی فرزند دو شهید مدافع امنیت سرهنگ علیرضا شهرکی و نرجس صیاد و متولد زابل هستم ولی بیشتر عمرم در سراوان زندگی کردم. من اولین فرزند خانواده هستم و برادر دیگری به نام رضا دارم که ۱۴ سال دارد. مادرم همیشه خاطره انتخاب نام من را با شعف خاصی برایم روایت می‌کند و می‌گوید: «ما اسم ریحانه، حنانه و یگانه را نوشتیم و داخل قرآن گذاشتیم تا از بین این سه یکی را انتخاب کنیم. از میان آن نام‌ها نام «ریحانه» بیرون آمد و برای رضا هم مادرم خواب حرم امام رضا (ع) را دیده بود.»
او در ادامه می‌گوید: «پدرم علیرضا شهرکی متولد ۱۳۵۸ بود که در خانواده‌ای مذهبی و پر جمعیت در استان سیستان متولد شد. آن‌ها ۱۰ خواهر و برادر بودند. پدر همسن من که بود پدرش را از دست داد و مسئولیت خانه و خانواده بعد از فوت پدربزرگ به دوش ایشان افتاد. پدربزرگ من هم نظامی بود و این ارادت به نظام ریشه در اعتقادات و باور‌های ما داشت و دارد.»

جان‌شان را برای یکدیگر می‌دادند
ریحانه در ادامه گفت‌وگوی‌مان از آشنایی و ازدواج پدر و مادرش می‌گوید: «مادر متولد ۱۳۶۱ بود. ایشان در یک خانواده مذهبی رشد پیدا کرده بود. واسطه آشنایی‌شان هم عمه‌ام بود. مادر با عمه خانم دوست صمیمی بودند و همین ارتباط منجر به آشنایی و ازدواج‌شان شده بود. نهم مرداد ۱۳۸۲ مادر و پدر با هم ازدواج و زندگی پر از عشق و محبت‌شان را آغاز کردند. این علاقه و دلبستگی را من و برادرم به خوبی می‌توانستیم حس کنیم. آنقدر به هم علاقه و دلبستگی داشتند که جان‌شان را برای هم می‌دادند. همانطور هم شد. لحظه حمله تروریست‌ها پدر که متوجه می‌شود خودش را سپر جان مادر می‌کند، اما متأسفانه تیر‌های اشقیا جان مادر را هم می‌گیرد. پدر و مادر محبت بی‌مثال و ارتباط قلبی خوبی با هم داشتند. پدرم در لحظه حمله تروریستی خودش را روی مادرم می‌اندازد. این فقط ۱۰ ثانیه از ۲۰ سال زندگی با عشق و علاقه مادر و پدرم است.»
به ریحانه می‌گویم، همراهی با یک فرد نظامی سختی‌های خودش را دارد، برای مادر همراهی و همسنگری با پدر سخت نبود؟ می‌گوید: «مادر از این شرایط گله نداشت و همیشه همراه پدر بود. که اگر گله می‌کرد به این درجه رفیع نمی‌رسید. مادر همسنگر خوبی برای پدر بود. همه سختی و دشواری‌های زندگی به دوش ایشان بود. همین همراهی‌اش در خانه نبودن‌های پدر را جبران می‌کرد و صبر و استقامت مادرم باعث شد پدر بتواند امنیت خوبی در سراوان ایجاد کند و خار چشم دشمنان باشد. پدر با خیالی راحت به وظایف خود عمل می‌کرد. رشد و فعالیت‌هایش هم به خاطر این بود که خیالش از خانه راحت بود. پدر آنقدر بزرگ بود که بدخواهان و معاندان او را از سر راه خود برداشتند.»

شهادت اجر جهاد مادر
ریحانه شهرکی از ایثار و فداکاری مادرش می‌گوید: «در نبودن‌های پدر، مادرم عهده‌دار همه امور خانه و زندگی‌مان شده بود. مأموریت‌های گاه و بیگاه برای پدر پیش می‌آمد. مادر در این مدت امور سخت خانه را که شاید تحمل و انجامش برای مرد خانه هم سخت باشد، انجام می‌داد. مادر از خرید خانه گرفته تا رسیدگی به درس و مشق من و برادرم را برعهده داشت. مادرم نگرانی‌های خودش را داشت. پدر دائم در میان اشرار و متخلفان حضور داشت، اما همه این‌ها را با متانت خاص و صبر پشت سر می‌گذاشت. مادرم هشت سال دور از خانواده خود کنار پدرم ماند و همراهی‌اش کرد تا به لحظه شهادت رسید؛ و به نظر من شهادت کنار پدر بهترین مزد برای زحماتی بود که در این سال‌ها متحمل شده بود. شهادتی مظلومانه. مادرم در سپاه خدمت می‌کرد، اما به خاطر شرایط کار پدر و رسیدگی به خانه و خانواده از سپاه بیرون آمد و خودش را وقف تربیت من و برادرم کرد. همه تلاشش را کرد که آب در دل پدرم تکان نخورد.»

پلیس بازی من و بابا
ایشان در ادامه به رابطه دوستانه و صمیمی که با پدر داشت اشاره می‌کند و می‌گوید: «من با پدر و مادرم بسیار صمیمی بودم ولی پدر به خاطر امنیت کمتر بین ما حضور داشت، اما این کم بودن بین خانواده صمیمیت را از بین نبرد، بلکه پدرم در اوج خستگی با من مخصوصاً بازی می‌کرد. آخرین بازی ما بازی شبیه به ترور او بود. من نقش یک تروریست را داشتم و پدر بی‌گناهم گروگانم.»
ریحانه در ادامه گفت‌وگوی‌مان از شاخصه‌های اخلاقی پدر می‌گوید: «ایشان با محبت بود. در میان خانواده شوخ طبع، صبور و مهربان بود، اما در محیط کاری و مسئولیتش به عنوان مسئول آگاهی سراوان بسیار دقیق و منظم بود.»

وقتی پلیس شد
او در ادامه می‌گوید: «از خودش و اطرافیان شنیدم که بابا علاقه زیادی داشت که پلیس شود. از همان وقت‌ها که بچه مدرسه‌ای بود همیشه زمزمه پلیس شدن می‌کرد و وقتی دیپلم گرفت عزم خود را جزم کرد در نیروی انتظامی استخدام شود. ایشان سال ۱۳۷۸ وارد نیروی انتظامی شد. علاقه زیادی به دفاع از وطن و ناموس و کیان کشور داشت. وقتی هم کارش را شروع کرد با تلاش و پشتکار برای شغلش تلاش می‌کرد. احساس مسئولیت خیلی زیادی برای کارش داشت. خیلی فعال بود. مادربزرگ و عمو گاهی اصرار می‌کردند که پدر به زابل منتقل شود، اما او می‌گفت در سراوان خیلی‌ها هستند که حق‌شان پایمال می‌شود. اگر زحمت‌های من برای سراوان به نتیجه نرسد که کار کردن من به دردی نمی‌خورد. بابا در ایرانشهر، زابل و شهر سوخته خدمت کرد و از حدود پنج سال قبل به عنوان رئیس آگاهی سراوان، در این شهر خدمت می‌کرد. ایشان زمان شهادت رئیس آگاهی شهرستان سراوان بود. پدر دلش برای بچه‌هایی که در جریان شرارت‌های اوباش بی‌سرپرست شده بودند می‌سوخت.»

شهادتی که قسمت شد
تصور شهادت سرهنگ شهرکی برای خانواده متصور بود، اما شهادت مادر، نه! این موضوعی بود که ریحانه اینگونه به آن توجه می‌کند و می‌گوید: «تصور شهادت بابا را داشتیم. اینکه شرایط افراد نظامی با افراد عادی تفاوت دارد، اینکه پدر در شرایطی مشغول خدمت بود که این نگرانی در مورد ایشان وجود داشت. محل خدمت و منطقه‌ای که ایشان در آن خدمت می‌کرد و تهدیداتی که بود، این تصور را برای ما در مورد شهادت پدر ممکن می‌کرد، اما در مورد مادرم هرگز!
پدر هر مرتبه که قصد خروج از منزل را داشت و ما منزل بودیم می‌گفت به بدرقه‌ام بیایید. ما را در آغوش می‌گرفت و می‌گفت شاید این آخرین دفعه‌ای باشد که من شما را می‌بینم. خواست خدا این بود که شهادت نصیب مادر هم شود.»

۲۲ تیر به جان پدر و ۳ تیر بر جان مادر نشست
لحظات تلخ و سخت مصاحبه با خانواده شهدا همان بخشی است که نحوه شهادت عزیزان‌شان را باید روایت کنند. ریحانه بغض‌هایش را فرو می‌برد و از نحوه شهادت پدر و مادرش می‌گوید: «۱۰ اردیبهشت ماه بود، پدر و مادر در مسیرشان من را تا مدرسه‌ام رساندند و رفتند. آخرین خداحافظی من با آن‌ها همانجا بود. اصلاً فکرش را هم نمی‌کردم این لحظات آخرین لحظات دیدار من و پدر و مادرم باشد. آن‌ها بعد از جدایی از من به مسیرشان ادامه می‌دهند و زمانی که پشت چراغ قرمز ایستاده بودند، مورد حمله تروریستی قرار می‌گیرند. به پدر ۲۲ تیر و به مادر سه تیر اصابت می‌کند. در زمان حمله پدرم خودش را روی مادرم می‌اندازد. در همان شرایط درِ ماشین را باز می‌کند و مادر را به سمت خیابان هل می‌دهد، اما مادر از ناحیه کمر و پا تیر می‌خورد و... پدرم شهید و مادر به بیمارستان منتقل می‌شود، اما زحمات تیم پزشکی بی‌فایده است. او هم شهید می‌شود.»

خبری از تصادف نبود!
برای ریحانه که قرار است خبر شهادت پدر و مادر را بشنود، زمان سخت می‌گذرد. او می‌گوید: «ابتدا به من گفتند که پدر و مادرم تصادف کردند. ساعت چهار عصر به ستاد رفتم. روی ماشین پدر پارچه کشیده بودند، چادر را برداشتم. نشانی از تصادف و فرورفتگی در ماشین نبود. چشمم به جای تیر‌ها افتاد، آنجا بود که متوجه شدم هر دوی‌شان را از دست داده‌ام. باورش سخت بود، هنوز هم باور نکردم. فقط بی‌اختیار اشک ریختم و اشک ریختم...»

هراس از امنیت سراوان
ریحانه شهرکی فرزند شهدای مدافع امنیت سرهنگ علیرضا شهرکی و نرجس صیاد، به انگیزه تروریست‌ها اشاره می‌کند و می‌گوید: «قطعاً دشمنان و معاندان نظام نمی‌خواهند در سراوان امنیت برقرار باشد. آن‌ها ضدانقلاب هستند و ضد وحدت شیعه و سنی. بحق باید گفت که پدر، امنیت پایداری در سراوان را رقم زده بود که به مذاق خیلی‌ها خوش نمی‌آمد و عدالتش سد راه اشرار شده بود. می‌خواستند این سد را فرو بریزند، اما نمی‌دانند با شهادت پدر هم نمی‌توانند این سد محکم را فرو بریزند. آن‌ها می‌ترسند و هراس به دل دارند. بی‌خبر‌ها نمی‌دانند راه پدر ادامه دارد و همرزمان پدر اجازه نخواهند داد آرمان‌ها و اهداف او بی‌نتیجه بماند.
ایشان قبل از اینکه پدر و همسر باشد سرهنگ علیرضا شهرکی بود! که هدفش برقراری امنیت در سراوان بود. من به عنوان فرزند شهید به تروریست‌ها می‌گویم: «شما ترسو‌ها باعث مضحکه هستید، هرگز نمی‌توانید در برابر عدالت مقاومت کنید و فکر می‌کنید با حذف کردن عزیزان ما از زندگی می‌توانید هر کاری را آزادانه انجام بدهید. نه اینطور نیست من و فرزندان شهدا مقابل شما خواهیم ایستاد.»

دلتنگی‌هایی که تمامی ندارند
در آخرین لحظات گفت‌وگوی‌مان ریحانه به شکوه مراسم تشییع و تدفین پدر و مادرش، شهیدان علیرضا شهرکی و نرجس صیاد اشاره می‌کند و می‌گوید: «در باور ما نبود، مردم و مسئولان همه آمده بودند. مردمی که شهدا را از خودشان می‌دانستند، آمده بودند تا بگویند راه شهید شهرکی و آرمانش تداوم دارد. به گفته مسئولان فراجا این مراسم یکی از مراسم‌های تکرار نشدنی بود. من شب اول قبر شهدا تا ۴ صبح کنارشان بودم و در آن ساعت از شب عزیزانی می‌آمدند و عذر می‌خواستند که هنگام تدفین حضور نداشتند. روز‌های بعد از آن مادرم را در خواب دیدم. وقتی خیلی دلتنگ‌شان می‌شوم می‌روم سر مزارشان در گلزار شهدای زابل و کنار مزار پدر و مادرم دراز می‌کشم. هر چند دلتنگی ما تمامی ندارد.»

 
 
 
خواندن 107 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/566bf99eb90c7928abcb494fb4bef3f6.jpg
فقط کافی‌ست این کتاب را انتخاب کنی.‌ کتابی که ...
cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family