گفت‌وگو با برادر شهید محمد مهدی محب‌شاهدین که در عملیات محرم آسمانی شد

لب‌های خندان او به وقت وداع با مادردیدنی بود

شنبه, 24 تیر 1402 14:43 اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

شهید محمد مهدی محب‌شاهدین در سال ۱۳۵۸ وارد سپاه شد و در آبان ماه سال ۱۳۶۱ طی «عملیات محرم» در منطقه عملیاتی «عین خوش» بر اثر اصابت ترکش بال در بال ملائک گشود. ایشان که در زمان شهادت، تنها ۲۰ روز از ازدواجش می‌گذشت، فرماندهی گردان «حضرت موسی بن جعفر از لشکر ۱۷ علی‌بن ابی طالب (ع)» را بر عهده داشت. برای آشنایی با زندگی شهید محمدمهدی محب‌شاهدین با برادرش هادی محب‌شاهدین هم‌کلام شدیم؛ خواندنش خالی از لطف نیست.

نمایش‌نامه سربداران و تعقیب ساواک
به گزارش خط هشت، محمد مهدی محب‌شاهدین در اسفند ۱۳۳۶ به دنیا آمد. ۱۱ ساله بود که پدرش را از دست داد. گویا خدا چنین مقدر کرده بود تا او از کوچکی با سختی‌ها و محرومیت‌ها دست و پنجه‌نرم کند. برادر شهید می‌گوید: «برادرم در مقطع دبیرستان بود که با نوشتن انشایی علیه حکومت، از دبیرستان اخراج می‌شود. او با ادامه مبارزه علیه رژیم دستگیر شده و به زندان می‌افتد. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی آقا مهدی با عده‌ای نمایش‌نامه سربداران را در مسجد مهدیه سمنان اجرا کرد. از آنجا که رژیم با متن و محتوای آن مخالف بود، عده‌ای از ساواکی‌ها را به اطراف مسجد فرستاد تا او و دوستانش را دستگیر کنند. با اینکه کوچه پر از مأموران رژیم بود، اما مهدی با هوشیاری از پشت مسجد فرار کرد و راهی مشهد مقدس شد. چند روزی در مشهد می‌ماند و سپس برمی‌گردد. اما هرگز از فعالیت‌هایش دست نکشید.»
مادر می‌گوید: «از نانوایی برمی‌گشتم که جلو خانه ما چند نفر پاسبان ایستاده بودند. وارد خانه که شدم از بچه‌ها خبری نبود. دلواپس شدم و آن‌ها را صدا زدم.
ـ مهدی، هادی...
ـ بله، اینجاییم.
پشت کمد را که نگاه کردم، مهدی با دوستانش قایم شده بودند. مهدی گفت پاسبان‌ها دنبال‌مان هستند و می‌خواهند ما را دستگیر کنند. من چکار می‌توانم بکنم؟ برو در را ببند تا وارد حیاط‌مان نشوند.
۱۵، ۱۶ سال بیشتر نداشت که اطلاعیه‌های امام را پخش می‌کرد. به دنبال آن دستگیر شده و تا مدتی از او بی‌خبر بودیم. تصور ما این بود که برای کار کردن به تهران رفته است. بعد از چند ماه سر و کلّه‌اش پیدا شد و هر چه سؤال کردیم طفره رفت. فقط روی چانه و صورتش جای ضربه و اصابت مشت پیدا بود.
بعد‌ها متوجه شدیم که در زندان تحت شکنجه قرار گرفته و با اینکه فک او را شکسته و پشتش را می‌سوزانند، اما حاضر به لو دادن دوستان مبارزش نمی‌شود و ساواک را ناکام می‌گذارد.»
رزم در محرم
هادی شاهدین در ادامه می‌گوید: «با پیروزی انقلاب اسلامی وارد سپاه و از سال ۱۳۵۸ به غرب کشور اعزام می‌شود. در روانسر، کامیاران، تکاب و گیلان‌غرب نیرو‌های ضدانقلاب و گروهک‌ها را سرکوب می‌کند. با شروع جنگ تحمیلی به جنوب اعزام شده و در عملیات‌های طریق‌القدس (آزادسازی بستان)، فتح‌المبین (دشت عباس) و رمضان شرکت می‌کند.
قبل از عملیات محرم، صیغه عقدش با همسرش بسته می‌شود و فقط چند ساعتی در منزل آن‌ها می‌ماند. فردای آن روز خودش را به جنوب رسانده و ضمن نوشتن وصیت‌نامه و شرکت در عملیات محرم به آرزوی دیرینه‌ی خودش می‌رسد.»
پیشگام بود...
دوستان و همرزمان محمد مهدی روایات زیادی از او برای ما بازگو کردند که نشان از شناخت دقیق‌شان نسبت به خلقیات و روحیات محمد مهدی دارد. حاج جواد خسروی از شاخصه‌های اخلاقی برادرم اینگونه روایت می‌کند: «محمد مهدی خیلی تمیز بود سر و وضع مرتبی هم داشت. وابسته به مادیّات نبود، اما دوستدار زیبایی بود. به ظاهر خودش هم می‌رسید و شیک‌پوش بود. لبخندش بر حُسن جمال و کمال او می‌افزود. برای همین خنده‌های دائمی او بود که در سخت‌ترین شرایط جنگ و جبهه، بچه‌ها روحیه می‌گرفتند و به اصطلاح کم نمی‌آوردند. اگر ما به عنوان نیرو‌های تحت امر ایشان فقط به فکر شکستن خط و انهدام وسایل و امکانات دشمن بودیم، او به مراحل بعدی و تثبیت خط می‌اندیشید. در تصمیم‌گیری‌ها همیشه چند قدم از ما جلوتر بود. به خاطر همین هم از ما جلو افتاد.»
ترور‌های نافرجام
منافقین برای ترور محمد مهدی بار‌ها برنامه‌ریزی کرده بودند، سید تقی شاهچراغی همرزم برادرم می‌گوید: «وقتی عملیات تمام می‌شد چند روزی به سمنان می‌آمد. با بچه‌ها جلساتی می‌گذاشت و در مورد مسائل جنگ و جبهه صحبت می‌کرد. زمینه را برای اعزام مجدد نیرو‌ها فراهم می‌کرد. نسبت به منافقین خیلی حساسیّت داشت. منافقین هم در کمین بودند تا او را از بین ببرند. یکی دو بار هم توسط منافقین مجروح شده بود، اما موفق نشدند او را به شهادت برسانند. گویا او باید در محرم آسمانی می‌شد.»
جنازه‌های مفقود
در تهران که بودم یک شب به منزل‌مان آمد. آخر شب خوابیدم. نیمه‌های شب بود که با صدای گریه از خواب بیدار شدم. به اتاقش رفتم. آقا مهدی را دیدم که رو به قبله در حال سجده است و با مولای خود راز و نیاز می‌کند.
یک مرتبه هم وقتی تازه از منطقه عملیات برگشته بود به تهران آمد و مهمان خانه من بود. صبح جمعه آن روز پس از صرف صبحانه گفت:
داداش، می‌آیی برویم پزشک قانونی؟
با تعجب پرسیدم آن‌جا چکار داری؟
چند نفر از بچه‌های ما شهید شدن، ولی جنازه‌شان مفقود است. شاید آنجا بتوانیم پیدایشان کنیم. با هم راه افتادیم و به پزشک قانونی تهران رفتیم. به هر جنازه‌ای که می‌رسید یک فاتحه برای آن شهید می‌خواند. بالای سر یک شهید مدت یک ربع ساعت ایستاد و با او صحبت کرد. تعجب کردم و پرسیدم
داداش مهدی این شهید را می‌شناسی؟
گفت یکی از دوستان من است که در باختران شهید شده.
انگار همین تازه شهید شده بود از دو ماه پیش تا حالا جنازه‌اش سالم سالم باقی مانده بود.
نماز شب و حجله دامادی
خانم قدس همسر شهید کیومرث نوروز است. ایشان سال‌ها با مادر ما آشنا بود و به خاطر هم محلی بودن با ما رفت و آمد می‌کرد. بیشتر وقت‌ها مادرم از خلقیات محمد مهدی برایش تعریف می‌کرد و از نماز شب خواندن محمد مهدی برایش می‌گفت.
همسرشهید کیومرث نوروزی همیشه به حال محمد مهدی غبطه می‌خورد و می‌گفت: «این دیگر چه آدمی است؟ چقدر باید محمد مهدی نزد خدا عزیز باشد که حتی نماز شبش هم ترک نشود.»
پس از مراسم عقد شاید کمتر از ۲۰ روز بیشتر نشد که محمد مهدی از همسرش خداحافظی کرد و راهی جبهه شد. خانم قدس به منزل ما می‌آمد و از مادر حال مهدی را جویا می‌شد. مادرش هم مرتب می‌گفت پسرم رفته جبهه تا داماد بشود. خانم قدس بعد‌ها از خاطراتی که از برادرم شهید محمدمهدی شاهدین نقل می‌کند این‌چنین می‌گوید: «یک روز از دبیرستان برمی‌گشتیم که حجله‌ای نظرم را جلب کرد. دلم شور زد و به طرف کوچه آقای محب‌شاهدین رفتم. تا چشمم به عکس روی حجله افتاد، اشک‌هایم سرازیر شد. پیش خودم گفتم واقعاً آن اخلاص، نمازشب و مناجات‌های آقا مهدی بود که او را به مقام والای شهادت رساند.
چند قدمی به طرف منزل‌شان برداشتم. مات و مبهوت به پارچه‌های سیاه روی دیوار‌ها نگاه می‌کردم و اشک می‌ریختم. وارد حیاط منزل‌شان شدم. مادر مهدی در اتاق بود و از دور اشاره کرد تا پیش او بروم. جمعیت آن قدر زیاد بود که نمی‌شد به راحتی خودم را به او برسانم. چند قدمی رفتم و به او نزدیک شدم. مادرش می‌گفت پسرم داماد شده. به مجلس دامادی‌اش خوش آمدین. خدا اجرتان بده. خدایا شکرت، این هدیه ناقابل را از من قبول کن.
دوباره مادر نگاهش را به عکس مهدی دوخت و گفت مهدی‌جان! لباس دامادی‌ات را از چند ماه قبل تهیه کرده بودم. امیدوارم که اندازه‌ات باشد و خوشت بیاد.»
وداع با پیکر شهید
ایام دفاع مقدس بود و هفته‌ای نبود که شهید نداشته باشیم. همسر مهدی تهران بود. با او تماس گرفتند و گفتند مهدی زخمی شده است. او هم برگشت و گفت چرا می‌گویید زخمی شده، بگویید شهید شده است. همان روز راه افتاد به طرف سمنان. تا قبل از ظهر به سمنان رسید.
پیکر برادرم شهید محمد مهدی محب شاهدین را به مسجد مهدیه سمنان آورده بودند تا تشییع کنند. ازدحام جمعیت در داخل مسجد موج می‌زد. پیکر شهید را وسط گذاشته‌اند و دسته‌دسته با او وداع می‌کنند. من و برادرم در دو طرف تابوت بودیم.
مادرم و همسر شهید آمدند برای وداع آخر. مادر از آن لحظات جدایی‌اش با برادرم اینگونه روایت می‌کند و می‌گوید: «می‌خواستیم آخرین وداع را با مهدی داشته باشیم. جمعیت زیادی آن جا بود. از آن‌ها خواهش کردیم تا ما را با مهدی تنها بگذارند. دوستان شهید هم همه از مسجد بیرون آمدند. فقط خانم قدس بود که دست مرا گرفت و با هم به طرف جنازه رفتیم.
به طرف مهدی خم شدم تا صورتش را ببوسم. صحنه‌ای را دیدم که بعداً دنیایی از آرامش و رضایت به من دست داد. رو به مهدی کردم و گفتم مادرجان! تو رابه امام حسین (ع) سپردم.
بعد از بوسیدن مهدی بلند شدم و ایستادم. دیدم رنگ صورت خانم قدس هم عوض شده است. حالش موقع آمدن به داخل مسجد تا آن موقع خیلی فرق کرده بود. گفتم چ‍‍‍ی شده؟
گفت صحنه‌ای دیدم که تا به حال سابقه نداشته.
گفتم چشمان و لب‌های مهدی را می‌گویی؟
گفت تو هم دیدی؟
گفتم مگر می‌شود مادر لبخند فرزند شهیدش را نبیند؟»

شهید محمد‌مهدی شاهدین
در کلام همرزمان

 حجت‌الاسلام هادی دوست‌محمدی به نقل از شهید
پس از پیش‌روی و گرفتن خطوط عملیاتی، نیرو‌های گردان آقا مهدی خط پدافندی تشکیل می‌دهند. منتظر می‌مانند تا در صورت حمله دشمن پاتک‌شان را دفع کنند. آقای محب هم از شدت خستگی زیر تانک دراز می‌کشد تا استراحت کند، اما یک دفعه می‌شنود.
ـ مهدی، مهدی! بلند شو که عراق در حال پیش‌رویه.
او که از خواب بیدار می‌شود، کسی را نمی‌بیند. سراغ بی‌سیم‌چی و نگهبان را می‌گیرد. آن‌ها همه در خواب بودند. سراغ فردی که او را از خواب بیدار کرده می‌رود ولی اصلاً کسی پیدا نمی‌شود. تک‌تک بچه‌ها را بیدار کرده و آماده دفاع می‌شوند. به خاطر امداد غیبی خداوند و نصرت‌های همیشگی‌اش پیشانی به خاک می‌ساید.

محمد‌برقی
دوست و همرزم شهید
در عملیات طریق‌القدس، آقای محب شاهدین از ناحیه سر و دست مجروح شد. دیگر مجروحان را به فرودگاه ماهشهر آوردم تا به تهران اعزام کنند.
سوار هواپیما شده و آماده پرواز بودیم که یک‌دفعه دیدم آقا مهدی به طرف در خروجی می‌دود. گفتم
کجا می‌روی؟
سلامم را به مادرم برسان و بگو مهدی حالش خوب است.
می‌خواهی پیاده بشوی؟
آره، به منطقه برمی‌گردم، چون وجودم در آن جا لازم است. این را گفت و به سرعت از پلکان هواپیما پایین رفت. با بدنی مجروح مجدداً به صحنه نبرد برگشت.

همرزم شهید
قاسم‌علی نیکو
بیشتر شب‌ها در اردوگاه، نماز جماعت و زیارت عاشورا برپا بود. برادران چادر ما در جایی خلوت و کم تردد برای صرف شام جمع می‌شدند. او ساعت‌ها سرش را روی خاک‌های گرم خوزستان می‌گذاشت و با خدایش راز و نیاز می‌کرد. از عمق جان می‌سوخت و اشک می‌ریخت.
عملیات محرم هنوز شروع نشده بود که یک روز دیدم سر و صورتش خاکی شده است. چون زیاد عرق کرده بود، تمام بدنش خیس بود. باد هم که مشت مشت خاک به صورتش می‌پاشید و با عرق صورتش مخلوط می‌کرد.
با اینکه فرزند ارشد خانواده بود و سرپرست آنها، ولی جبهه را ترجیح می‌داد. جوانی بود که می‌خواست به فرمایش
امام خمینی (ره) عمل کند.

 
 
 
خواندن 115 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

یادداشت

فرهنگ و هنر

cache/resized/566bf99eb90c7928abcb494fb4bef3f6.jpg
فقط کافی‌ست این کتاب را انتخاب کنی.‌ کتابی که ...
cache/resized/10d9dc457f21601ad63f8a048f0872df.jpg
«نخل‌های بی‌سر» نوشته قاسمعلی فراست در سال۱۳۶۱ ...
cache/resized/e74448b873f603a4f42ec58e33f82fff.jpg
کتاب «با نوای نینوا» زندگینامه و خاطرات مداحان ...
cache/resized/5294b821324a5882cbb7dd0ac62a340a.jpg
کتاب «اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است» مجموعه ...
cache/resized/63c3fafe42b7e5bc226584a02494afd7.jpg
کتاب «کانال پنجم» مجموعه خاطرات جانباز دفاع مقدس ...
cache/resized/669598a0446a1fa471909d62cdaecc5a.jpg
کتاب «صدقه یادم رفت» زندگی‌نامه و خاطرات سردار ...
cache/resized/36f0b73acd70e5bbbe7e9931e1854b38.jpg
بعضی از زن‌های جهادی خوزستان چندین شهید تقدیم ...
cache/resized/1394b05dc2b6e8a5cca087b66a029622.jpg
«یاقوت سرخ» عنوان کتابی است که در آن، زندگی نامه ...

مجوزها

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Patterns for Boxed Version
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family