به گزارش خط هشت، «سرنوشت» نام آخرین عملیات ایران در جبهههای جنوب است. عملیاتی که شاید کمتر از آن شنیده باشیم و در میان سطور تاریخ جنگ، آنطور که باید به آن پرداخته نشده باشد. صبح ۳۱ تیر ۱۳۶۷ بود که چند لشکر زرهی عراق، با عبور از مرز شلمچه و کوشک، قصد داشتند به طرف اهواز و خرمشهر پیشروی کنند. در این زمان سه روز از پذیرش قطعنامه میگذشت و اغلب رزمندهها تصور میکردند جنگ به اتمام رسیده است و دیگر درگیری میان دو طرف رخ نخواهد داد، اما انگار که جنگ از نو شروع شده باشد، ۴۸ ساعت نبرد بسیار شدید بین تانکهای عراقی و نیروهای غالباً پیاده ایرانی در دشتهای جنوب رخ داد و نهایتاً این دشمن بود که شکست خورد و عقبنشینی کرد. در گفتوگویی که با محسن نصری و محمود محمودی، دو رزمنده حاضر در عملیات سرنوشت داشتیم، به خاطرات آن روزها پرداختیم.
محسن نصری
روزهای پایانی تیرماه و بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸، کسی فکرش را نمیکرد که بعثیها مجدداً حمله کنند، آن روزها چه شرایطی بین رزمندهها حاکم بود؟
قبل از پاسخ به سؤال باید بگویم که چند ماه اول سال ۶۷ حوادث ناگواری در جبههها رخ داد و دشمنی که در سالهای قبل به لاک دفاعی رفته بود، به حالت تک درآمد و مناطقی را که ما در عملیات مختلف از آنها تصرف کرده بودیم بازپس گرفت. نهایتاً در بهار و ماه اول تابستان ۱۳۶۷ شرایطی پیش آمد که حضرت امام در ۲۷ تیرماه قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفتند و آن را به عنوان جام زهر تعبیر کردند. نحوه پذیرش قطعنامه و همین طور صحبتهای امام که فرموده بودند من آبروی خودم را با خدا معامله کردم، فضای خاصی را بین رزمندههای دفاع مقدس ایجاد کرده بود که قابل وصف نیست. بچههای رزمنده خون گریه و این سؤال را مطرح میکردند که اصلاً چرا کار به اینجا رسید؟ چه عوامل و شرایطی پیش آمد که باعث شد حضرت امام چنین جملاتی را بگویند و از قبول قطعنامه با عنوان نوشیدن جام زهر یاد کنند.
چطور از حمله مجدد بعثیها به داخل کشور مطلع شدید؟
بعد از پذیرش قطعنامه ما منتظر بودیم تا طبق مفاد آن ابتدا آتش بس برقرار شود و سپس بعثیها عقبنشینی کنند، اما برخلاف تصوراتی که وجود داشت، صبح جمعه ۳۱ تیرماه، حدود ساعت ۸ بود که اطلاع دادند بعثیها از شلمچه عبور کرده و خودشان را به جاده اهواز- خرمشهر رساندهاند. آن موقع ما در اردوگاه شهید عرب مستقر بودیم که در جاده آبادان- اهواز بود. گفته میشد بعثیها به سه راهی حسینیه رسیدهاند. در این شرایط دشمن هم میتوانست اهواز را تهدید کند و هم خرمشهر را. سریع کامیونهایی آماده شدند و ما را کنار رودخانه کارون رساندند. از آنجا با قایق به آن طرف رودخانه و سپس به طرف جاده اهواز- خرمشهر در سه راهی حسینیه رفتیم. اما هنوز راه زیادی را طی نکرده بودیم که دیدیم یک ستون سنگین از نیروهای دشمن شامل دهها تانک، نفربر و کامیون به طرف ما میآیند. عراقیها زودتر به سه راهی حسینیه رسیده بودند و میخواستند خودشان را به ساحل کارون برسانند تا اگر بچههای ما بخواهند از کارون عبور کنند، این طرف جای پایی نداشته باشند. ما به محض دیدن این ستون دشمن، با آنها درگیر شدیم و بعد از تلفاتی که به نیروهای دشمن وارد کردیم، آنها را مجبور به عقبنشینی کردیم. بین کارون تا سه راهی حسینیه، یک بیمارستان صحرایی به نام امام حسین (ع) بود که سریع خودمان را به آنجا رساندیم و مستقر شدیم.
این بیمارستان خالی از نفرات بود؟
نه، بیمارستان آن زمان مشغول کار بود. از فرط غافلگیری که صورت گرفته بود، کارکنان نتوانسته بودند به موقع محل را تخلیه کنند. وقتی ما به بیمارستان رسیدیم، نفراتی که آنجا بودند میگفتند وقتی نیروهای دشمن به بیمارستان میرسند، کارکنان بیمارستان مجبور میشوند از در پشتی به دشت و بیابان بروند و از همان جا فرار کنند. این بیمارستان محل مناسبی برای استقرار و مواجهه با نیروهای دشمن بود که مجدداً قصد پیشروی به سمت کارون را داشتند.
چقدر در بیمارستان امام حسین (ع) ماندید؟
بعد از عقبنشینی نیروهای دشمن به سمت جاده اهواز- خرمشهر، ما در بیمارستان ماندیم تا حملات احتمالی بعدی آنها را دفع کنیم. کمی بعد بالگردهای دشمن آمدند و با راکت بیمارستان را مورد حمله قرار دادند، اما آسیب زیادی به نیروهای خودی وارد نشد. مدتی که گذشت دو بالگرد کبرای خودی از راه رسیدند و، چون فهمیدند ما نیروی خودی هستیم، نزدیکیهای بیمارستان روی زمین فرود آمدند. من آن موقع فرمانده یکی از گروهانهای گردان حضرت ابوالفضل (ع) بودم. به دلیل مسئولیتی که داشتم، سریع به سمت بالگردها دویدم و به آنها گفتم نیروهای دشمن روی سه راهی حسینیه هستند و نباید اجازه دهیم آنجا تثبیت شوند. آن روز ما شاهد بودیم که این دو بالگرد ایرانی چقدر لطمه به نیروهای دشمن روی جاده اهواز- خرمشهر وارد و تلفات سنگینی به تانکها و ادوات آنها تحمیل کردند. ما تا حوالی عصر روز ۳۱ تیر در همین بیمارستان ماندیم. بعد خبر رسید که دشمن خرمشهر را تهدید کرده است و باید به کمک مدافعان این شهر برویم. تعدادی از بچهها رفتند و من و تعدادی دیگر در بیمارستان ماندیم. دمدمای صبح ما هم به جمع مدافعان خرمشهر پیوستیم و، چون زهر عملیات دشمن تا حدی گرفته شده بود، همراه سایر بچهها به اردوگاه عرب برگشتیم. اما آفتاب که بالا آمد دوباره خبر دادند دشمن به شلمچه حمله کرده است.
پس عملیات در روز یکم مرداد هم ادامه داشت؟
بله، روز یکم مرداد هم بعثیها تک سنگینی را اجرا کردند. مثل روز قبل مجدد خودمان را به ساحل کارون رساندیم. اغلب بچهها به خاطر شرایط پیش آمده و بدعهدی که دشمن کرده بود، عصبانی بودند. یک حالت هیجانی بین بچهها موج میزد. از طرف دیگر امکانات هم کم بود و منجر شد یکی از قایقها بیش از حد ظرفیت نیرو سوار کند. متأسفانه این قایق بین امواج کارون غرق شد و ۲۲ نفر از رزمندههای گردان امام حسن (ع) که همراه گردان ما بودند، به شهادت رسیدند. باقی نیروهای دو گردان آن طرف کارون به سرعت خود را به سه راهی حسینیه رساندند و درگیری سختی بین ما و دشمن پیش آمد. اول مرداد اوج گرمای جنوب هم بود و کم مانده بود بچهها از فرط گرما و تشنگی هلاک شوند، اما هر طور شده ایستادگی کردیم و دشمن را عقب راندیم. بعثیها از این نقطه حدود ۲۰ کیلومتر دیگر عقب رفتند و تا مرز عقبنشینی کردند.
روز بعد هم درگیری وجود داشت؟
روز دوم مرداد طبق روالی که عملیات قبلی داشت، ما برای تثبیت منطقه آنجا مستقر شدیم؛ بنابراین میتوانم بگویم که روز دوم مرداد هم جزو عملیات «سرنوشت» به حساب میآید. به این ترتیب از ۳۱ تیر تا دوم مرداد ۶۷، عملیات سرنوشت در جبهه جنوب با موفقیت انجام شد و در نتیجه دشمن در این جبهه مهم نتوانست کاری انجام دهد و مجدداً عقبنشینی کرد.
منافقین روز سوم مرداد از غرب کشور وارد عمل شدند، میتوانیم نتیجه بگیریم وقتی عراقیها تا دوم مرداد نتوانستند در جنوب کاری انجام دهند، به عنوان آخرین حربه منافقین را وارد کشور کردند؟
بله همین طور است. درست روز بعد از عملیات سرنوشت، منافقین در سوم مرداد از قصر شیرین و سر پل ذهاب به عمق ورود کردند و نهایتاً روز چهارم و پنجم مرداد در تنگه چهارزبر یا همان تنگه مرصاد شکست سختی خوردند و بسیاری از آنها به هلاکت رسیدند.
چرا نام عملیات را سرنوشت گذاشتند؟
علت این نامگذاری را محسن رضایی فرمانده وقت سپاه در یک سخنرانی بیان کرده است. ایشان میگوید وقتی بعثیها در روز ۳۱ تیرماه به صورت غافلگیرانه از شلمچه عبور کردند، فرصت نبود که نیروهای تبلیغات را جمع کنیم و برای نامگذاری عملیات کار خاصی انجام دهیم. از طرف دیگر روز ۳۱ تیر که حضرت امام از حمله دشمن مطلع میشوند از طریق مرحوم احمد آقا یک پیام مهم را به فرماندهان اعلام میکنند. در این پیام حضرت امام گفته بودند: «این نقطه حیاتی کفر و اسلام است. یعنی نقطه شکست یا پیروزی، یا اسلام یا کفر است و باید متر به متر جنگید و چیزی از هیچکس پذیرفته نیست...» نام عملیات سرنوشت از همین سخنان حضرت امام اخذ و روی این عملیات گذاشته شد.
گفته میشد بعد از عقبنشینی دشمن تا مرز، رزمندهها درخواست داده بودند برای گوشمالی دادن به دشمن، وارد خاک عراق شوند؟
من شاهد این زمزمهها و ابراز تمایل رزمندهها برای تعقیب و ضربه زدن به دشمن بودم. این را هم اضافه کنم که بعد از پیام امام و اعلام اینکه باید جبههها تقویت شوند، نیروهای زیادی به سوی جبههها سرازیر شدند. با تقویت یگانها و اینکه دشمن را تا مرز عقب رانده بودیم، ابراز تمایل برای تعقیب و تنبیه دشمن بیشتر هم شد. منتها نظر حضرت امام این بود که بعد از پذیرش قطعنامه ما زیر حرف خودمان نمیزنیم؛ بنابراین فرماندهان صلاح دیدند که همانجا متوقف شویم و دشمن را در آن سوی مرز نگهداریم.
محمود محمودی
روز ۳۱ تیر ۱۳۶۷ شما در کدام منطقه بودید؟
ما آن روزها در مقر قرارگاه فتح قبل از سه راهی حسینیه مستقر بودیم. از سمت خرمشهر که به طرف اهواز میرفتید، قبل از رسیدن به سه راه حسینیه، این مقر آنجا بود و به دلیل فاصلهای که از مرز داشت، عقبه به شمار میرفت. یادم است شامگاه پنجشنبه ۳۰ تیرماه، گردان ما که امام محمد باقر (ع) بود به همراه گردان موسی بن جعفر (ع) مراسم دعای کمیل برگزار کرده بود. به دلیل شرایط بعد از قطعنامه و مسائلی که پیش آمده بود، جو بسیار معنوی در مراسم حاکم بود. من آن شب از ته دل طلب شهادت کرده و احساس کردم که واقعاً تغییری در دلم ایجاد شده است. صبح روز بعد که جمعه بود، قرار داشتیم دعای ندبه برگزار کنیم، اما هنوز دعا شروع نشده بود که صدای توپهای فرانسوی به گوش رسید. بچههایی که با تجربهتر بودند از شنیدن اصابت این توپها به سه الی چهار کیلومتری مقر خیلی تعجب کردند. چون میدانستند که مقر ما از دشمن فاصله زیادی دارد و با توجه به برد این نوع از توپهای دشمن، قاعدتاً نباید به اطراف مقر ما اصابت میکردند. نتیجه این شد که احتمالاً دشمن پیشروی کرده است و باید مراقب حملات بعدی آنها باشیم؛ بنابراین مراسم دعا لغو شد و از ما خواستند هر کدام به سنگرهای خودمان برویم.
تا آن زمان خبر نداشتید که عراق از شلمچه عبور کرده است؟
ما که یک رزمنده ساده بودیم از چیزی خبر نداشتیم. اما فرماندهان گردان کمی بعد اعلام کردند دشمن از شلمچه عبور کرده است و دارد به عمق پیشروی میکند. آفتاب که داشت بالا میآمد، گلولههای توپ دشمن تا چند صد متری قرارگاه هم رسیده بودند. گویا بعثیها از توپخانههای خودکششی استفاده کرده بودند که امکان انتقال آن راحتتر از توپهای استقراری بود. به هرحال بچهها صبحانه را در سنگرها خوردند و بعد از صبحانه گفتند باید وسایل را جمع کنید که جلو برویم. یکساعت طول کشید تا ما را به منطقه درگیری ببرند. امکانات هم کم بود و تویوتاها هر کدام حدود ۱۰ نفر را سوار میکردند و میرفتند و ما منتظر میماندیم تا ماشین بعدی از راه برسد. در سنگر ما تعدادی از بچهها سوار یک تویوتا شدند و به ما جا نرسید. باید منتظر ماشین بعدی میماندیم. در آن لحظات دیگر گلولههای توپ بعثیها به داخل خود مقر میخوردند و ستونهای سنگر را به لرزه میانداختند. بچهها کلافه بودند و لحظه شماری میکردند تا تویوتای بعدی بیاید و ما را هم به محل درگیری برساند. نهایتاً ماشینها دوباره برگشتند و ما را هم به خط مقدم بردند.
در کدام منطقه با دشمن درگیر شدید؟
خط پدافندی ما در برابر تانکهای دشمن روی جاده امام رضا (ع) از جادههای مواصلاتی شلمچه بود. قبل از ما، رزمندههای لشکر ۲۸ روحالله با دشمن درگیر شده بودند. این بچهها از صبح مقابل پاتکهای دشمن ایستاده و تلفات زیادی هم داده بودند. ما باید خودمان را به آنها میرساندیم و جایگزینشان میشدیم. تا به آنجا برسیم، چند ساعتی از درگیری گذشته بود. بچههای لشکر ۲۸ هر چه تیر و گلوله داشتند مصرف کرده بودند. به خط پدافندی که رسیدیم، دیدیم اوضاع واقعاً بغرنج است. شهدا و مجروحهای زیادی از بچههای لشکر روحالله روی زمین افتاده بود، اما به هر ترتیبی که بود، خط را نگه داشته بودند تا تحویل ما بدهند. به آنجا که رسیدیم، روی خاکریز رفتم و دشت را نگاه کردم. آن قدر تانک بعثی روی دشت دیده میشد که قابل شمارش نبودند. هر تعداد از تانکهای دشمن را که میزدیم، تانکهای بعدی جایگزینشان میشدند. بعثیها فشار سنگینی وارد میکردند تا خط را بشکنند. همان شب به محاصره دشمن درآمدیم. البته خیلی طول نکشید که تعدادی از گردانهای لشکر ۸ نجف و تعدادی از گردانهای لشکر ۱۴ دشمن را پس زدند و از محاصره کامل خارج شدیم ولی تا حدود دو روز بعد که درگیریها ادامه داشت، بعثیها همچنان بخشی از عقبه ما را در اختیار داشتند، اما نهایتاً مجبور شدند از منطقه خارج شوند و تا حدود مرز عقبنشینی کنند. دشمن در این منطقه قصد داشت خرمشهر را مجدداً تصرف کند، اما غیرت و همت بچهها باعث شد نتواند کاری از پیش ببرد. صدام مجبور شد شکست را بپذیرد و به مرزهای خودش عقبنشینی کند. به نظر من عملیات «سرنوشت» همان طور که از نامش پیداست، یک عملیات حساس و سرنوشت ساز در تاریخ جنگ بود. اگر ما در آن مقطع جلوی دشمن را نمیگرفتیم، او میتوانست نقاط حساسی را در جبهه جنوب اشغال کند و احتمال داشت تاریخ جنگ طور دیگری نوشته شود، اما ایثار رزمندهها اجازه این کار را به آنها نداد و پایان جنگ با پیروزی جبهه اسلام رقم خورد.