متولد طاقانک
به گزارش خط هشت، برادرم علی متولد طاقانک یکی از شهرهای استان چهارمحال وبختیاری است. او یک قهرمان و بسیجی بود. چنان مداحی در هیئتهای عزاداری میکرد که همه غرق در صوت او میشدند. حالا هم هر وقت به هیئت میروم صدای علی هنوز در گوشم است. علی همیشه دائم الوضو بود. بیشتر مواقع روزها را روزه میگرفت. حتی موقعی که پدرم بعد از شهادت علی دیدار با حضرت آقا داشتند ایشان فرمودند همین خصلتهای علی موجب شد که او به درجه شهادت برسد.
بچه آخر
بهرغم تمام موانعی که وجود داشت، از درآمد خودش که یک حقوق معمولی و کارگری محسوب میشد تمام هزینه های اعزام به سوریه را پرداخت کرد و در سن ۲۹ سالگی به عنوان بسیجی داوطلب به جبهه سوریه رفت و با نیروهای مدافع حرم یک گردان تشکیل دادند. او میخواست جانش را در راه دفاع از اسلام و مسلمانان فدا کند. علی برادر چهارم و بچه آخر خانواده بود و تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم ادامه داد. شغلش جوشکاری صنعتی لولههای نفت و گاز بود. در شغلش از مهارت بالایی برخوردار بود و درآمد خیلی خوبی هم داشت. اما از همه اینها گذشت و راهی سوریه شد.
نوری در جمال
انگار نوری در جمال علی بود که همه را جذب میکرد. هر وقت به مشکلی برمیخوردیم، با خنده میگفتیم: «داداش علی ریش ات رو شانه کن که کارمون گیره» نفسش حق بود. سریع مشکل ما هم حل میشد. علی در ابتدای جهادش مدافع حرم علی (ع) شد. اولین باری که برادرم برای جهاد به عراق عازم شد موقعی بود که تصویر توهین سربازان امریکایی را به زنان مسلمان از طریق تلویزیون دید و آتش گرفت. یکهو منقلب شد و میگفت «رسولالله فرموده است که هرکس ندای کمک خواهی مسلمانی را بشنود و به فریاد او نرسد مسلمان نیست! ما اسم خودمان را مسلمان گذاشتهایم و به این بیتوجه هستیم». به سرعت به عراق رفت و در کنار گروههای شیعه به جنگ با امریکا پرداخت. در عراق آرپیجیزن بود. پایگاهشان مسجد کوفه و سنگرشان قبرستان وادی سلام بود. تمام هزینههای اعزام و سفرش به عراق را نیز از جیب خودش پرداخت میکرد.
اعزام به سوریه
برادرم بعدها با نیروهای حاج قاسم سلیمانی همراه شد و این آغاز همراهی علی با جبهه مقاومت بود. قبل از رفتن به سوریه، در خواب امام حسین (ع) به علی وعده شهادتش را داده بود. برای همین علی با دلی قرص بار سفرش را بست و راهی شد. علی صبح روزی که میخواست به جبهه سوریه اعزام شود به مادرمان گفت: وعده نهایی به من داده شده امام حسین (ع) دیشب در خواب به من وعده جهاد و شهادت داده است... همه خانواده متعجب بودند، اما او همه کارها و حساب و کتابهایش را انجام داد. از مال دنیا تنها یک فیش حج تمتع داشت که آن را به مادر و پدرش داد و سبک بال رفت.
برادرم در وصیتنامهاش نوشته بود: «عزیزانم راه را غلط نروید. راه همان است که رهبر فرزانه انقلاب امام خامنهای ما را بر آن هدایت میکند. هوشیار باشید که دشمن ریشه ما را هدف گرفته، چشم دشمن را هدف بگیرید. بنده همیشه آرزو داشتم که در زمان سیدالشهدا (ع) بودم و در رکابش جهاد میکردم. اما دیدم الان هم فرقی با آن زمان نمیکند. شیعیان در سرزمین شام در ظلم و ستم هستند. حتی بارگاه احیاگر عاشورا حضرت زینب کبری (س) مورد تعرض لشکر کفر واقع شده. الان که این وصیتنامه را میخوانید امیدوارم حضرت زینب (س) مرا به عنوان پاسدار حرمت بارگاه مبارکش و مدافع شیعیان مظلومش پذیرفته باشد».
انتظار شهادت
ما ۱۰ سال بود انتظار شهادت برادرم را میکشیدیم. شهادت در رفتار و چهره او نمایان بود. من پس از شنیدن خبر شهادتش خدا را شکر کردم اگر جز این بود باید افسوس میخوردیم. اکنون هم خدا را شاکریم که شهیدی در راه خدا دادیم و برای شفاعت امیدواریم.
مقدمه شهادت، جهاد اکبر است. علی در مبارزه با نفس خود ابتدا در جهاد اکبر شهید شد. پس از شهادتش تا ۴۰ روز بوی عطر و گلاب از کوچه به مشام میرسید. بعد از اینکه سنگ مزار ایشان را گذاشتیم، بویی بهشتی فضا را پُر کرده بود. مادرم گفت «این بوی عطر از کجاست، این بوی بچه من است». برادرم هر وقت از سوریه میآمد عطر مخصوصی داشت، همان بو به مشاممان میرسید.