به گزارش خط هشت، حمله تروریستی به حرم شاهچراغ که عصر روز یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۲ صورت گرفت، دو شهید و چند مجروح داشت. شهیدغلامعباس عباسی خادم حرم مطهر شاهچراغ احمدبن موسی (ع) که در همان دقایق ابتدایی حمله تروریستی به شهادت رسید و شهید محمد جهانگیری از نیروهای حفاظت حرم مطهر شاهچراغ (ع) که بر اثر اصابت تیر به شدت مصدوم شد و بعد از انتقال به بیمارستان به شهادت رسید. چند ماه پیش نیز عملیات تروریستی دیگری در حرم شاهچراغ باعث شهادت ۱۳ نفر از هموطنانمان شده بود. مجتبی ندیمی، بهادر آزادی، علیاصغر لری گوئینی، امید خوب، هوشنگ خوب، زهرا اسماعیلی، علیرضا سرایداران، آرشام سرایداران، حسن علی پورعیسی، سیدفریدالدین معصومی، محمدرضا کشاورز، محمدولی کیاسی و احسان مرادی از شهدای حادثه تروریستی سال گذشته شاهچراغ بودند؛ حادثهای تروریستی که غم بزرگی را به دل خانوادههای ایرانی نشاند. غمی که بار دیگر و با تکرار حادثه تروریستی در شاهچراغ برایمان مرور شد و تلخیاش را دوباره به کاممان نشاند. تنها هفت روز از گزینش شهید محمد جهانگیری به عنوان نیروی محافظ و خادم حرم شاهچراغ (ع) نگذشته بود که مهر شهادت بر آن خورد و خادمیاش مقبول افتاد. به گفته پدر شهید، محمد عاشق و طالب شهادت بود. در گفتوشنودمان با فتحالله جهانگیری از زندگی فرزند شهیدش محمد جهانگیری پرسیدیم. متن پیشرو ماحصل این همکلامی است.
رفاقت پدر و پسری
فتحالله جهانگیری متولد ۱۳۳۸ روستای کناره شهرستان مرودشت استان فارس است. پدر شهید محمد جهانگیری است. او میگوید: من سه فرزند دارم. دو دختر و یک پسر. محمد تک پسر خانه بود. اگر من بخواهم از ویژگیهای محمدم برای شما صحبت کنم باید ساعتها بنشینم و از او برایتان روایت کنم. اما حالا در این فرصت اشارهای گذرا به خلقیاتش میکنم. او در رفتار با من و مادرش، با خواهر و همسرش، با دوستان و بستگان بسیار اهل رعایت ادب و حریم بود. احترام همه را نگه میداشت. محمد از لحاظ اخلاق و رفتار بسیار خوب بود، آنقدر که اگر یک روز همدیگر را نمیدیدیم، روزمان شب نمیشد و لحظاتمان نمیگذشت. باید هر روز همدیگر را میدیدیم و من صدایش را میشنیدم، اگر صدایش را نمیشنیدم دلتنگی میکردم. رابطه قلبی تنگاتنگی با هم داشتیم. تا این حد با هم رفیق و صمیمی بودیم و ارتباط پدر و پسریمان در کنار همین رفاقت و دوستی معنا پیدا کرده بود.
در باره روابط اجتماعی محمد باید بگویم که ایشان بسیار کم حرف بود. از لحاظ اعتقادات هم نمونه بود. بسیار زیاد به اهل بیت (ع) و ائمه ارادت داشت. در مراسم شهادت اهل بیت حتماً لباس مشکی عزایش را به تن میکرد. احترام زیادی به اهل بیت میگذاشت. حب و عشق قلبی نسبت به ایشان داشت. او برای خودش برنامه عبادی داشت و هفتهای یکی دو روز را روزه میگرفت. شبهای احیا را در شاهچراغ میگذراند. نمازهایش اول وقت بود و من یقین دارم که ایشان تا به این سن رسیده است، نماز قضا ندارد. محمد بسیار به حلال و حرام توجه داشت. یک روز همه دور هم جمع بودیم و در حیاط خانه داشتیم بلال کباب میکردیم. محمد آمد و پرسید اینها را از کجا آوردهاید؟ من گفتم فلانی برای ما آورده است! پرسید میدانید هزینهاش را پرداخت کرده یا نه؟
گفتم نه نمیدانم از کجا آورده است! محمد تا این را شنید، بلالها را از من گرفت و آنها را کنار گذاشت و گفت نخور بابا وقتی نمیدانی از کجا تهیه شده است، شاید صاحبش راضی نباشد. آن روز به محمدم افتخار کردم که چنین دیدگاه و باوری دارد و حواسش به این نکات است، به او افتخار میکنم وقتی خلقیات ایشان را مرور میکنم به داشتن چنین فرزندی میبالم.
روزهای جنگ ۶۷ - ۵۹
بخش زیبایی از زندگی فتح الله جهانگیری به روزهای جهاد و جبهه باز میگردد. روزهایی که برای او خاطرات زیبایی را رقم زد. او با مرور هشت ساله حضورش در جبهه میگوید: من از سال ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۷ در جنگ بودم. جنگ که آغاز شد من راهی میدان نبرد شدم. متأهل بودم و دختر اولم به دنیا آمده بود و ۱۵- ۲۰ روزه بود که او را به خدا و مادرش سپردم و از شیراز به جبهه اعزام شدم. در جبهه هرکاری از دستم برمیآمد انجام میدادم. آن زمان بچهها وقتی پا در میدان جهاد میگذاشتند تمام توان خودشان را برای پیشبرد اهداف و آرمانهای انقلاب و نظام هزینه میکردند، دنبال اسم و رسم نبودند. خوب یادم است اولین باری که از جبهه به خانه آمدم دخترم فاطمه چهارماه و نیمه شده بود.
از ابتدا تا انتهای جنگ در پل طلائیه، جزیره مجنون و مناطق دیگر حضور داشتم. سال ۱۳۶۷ در پاسگاه کوشک بودم. لشکر محمد رسول الله (ص) در مریوان عملیات کرده بود. من که در جنوب خمپارهانداز بودم به ما خبر دادند که لشکر محمد رسول الله نیاز به کمک دارد و ما برای پشتیبانی از لشکر محمد رسول الله راهی مریوان شدیم.
جانبازی و جان نثاری
پدر شهید ماجرای جانبازیاش را اینگونه روایت میکند: یک روز یک خمپاره به سنگرمان اصابت کرد و به مدت ۱۵ روز در بیمارستان صحرایی بستری شدم، هر چقدر دوستان اصرار کردند به شهر برگردم نپذیرفتم. نمیخواستم در شرایط مجروحیت هم از جبهه دور باشم. نهایتاً شنواییام دچار مشکل شد و حالا که با شما صحبت میکنم، گوشی را به گوشم چسباندهام تا بهتر و رساتر صدای شما را بشنوم. دوست نداشتم کسی به من عنوان جانبازی بدهد. اصلاً نیازی ندیدم که پیگیر مجروحیت و بحث جانبازیام شوم.
در حسرت جهاد و رزم
این رزمنده دفاع مقدس با اشاره به علاقه محمد به جبهه و جهاد اینگونه ادامه میدهد: محمد از من میخواست برایش از روزهای حضورم در جبهه تعریف کنم و او فقط گوش کند. محمد بارها به من میگفت کاش شرایط سنی من طوری بود که میتوانستم در جنگ و جبهه شرکت کنم. بسیار به جهاد و حضور در جبهه علاقه داشت. خیلی حسرت نبودنش در دوران جنگ را میخورد. من هم بیشتر درباره شجاعت و دلاوری رزمندگان برای محمد تعریف میکردم. همان طور که میدانید بچههای روستا با توجه به شرایط محیطی که دارند بسیار شجاعترند. من همیشه از حال و هوای رزمندگان برای او میگفتم. هر وقت شرایطی خاص در میان عملیاتها پیش میآمد که نیاز به نیروی داوطلب بود، این بچهها اول از همه آماده وارد میدان میشدند و سختترین کارها و حساسترینهایشان را به نحو احسن انجام میدادند. من از این خاطرات برای محمد روایت میکردم و میدیدم که او شهدا را الگوی خود قرار داده است.
بسیجی پای کار
شهید محمد جهانگیری از کودکی به مسجد و نماز جماعت علاقهمند بود و همین موضوع موجب شد در نوجوانی و جوانی به عنوان یکی از فعالان فرهنگی پایگاه حمزه سیدالشهدای مسجد امام رضا (ع) شهرستان مرودشت شناخته و معرفی شود. پدر شهید در ادامه میگوید: محمد زمانی که هفت، هشت سال داشت همراه با من به پایگاه بسیج میآمد و کنار من بود. ابتدا خودش وارد بسیج دانشآموزی شد و بعد از ورود به دانشگاه با بچههای بسیج دانشجویی همراه و بعد هم وارد نیروی مقاومت مسجد امام رضا (ع) محلهمان شد که هر دو آنجا عضو بودیم. من در فعالیتهای فرهنگی و... با بچههای بسیج همکاری میکنم.
جهاد در مناطق محروم
در امور جهادی و کارهای جهادی فعالیت داشت. ابتدا نمیدانستم محمد در کارهای جهادی هم شرکت دارد و به مناطق و روستاهای محروم میرود. بعد از مدتی به صورت اتفاقی متوجه حضورش شدم. من ابتدا در کارخانه کار میکردم و بعد از بازنشستگی رفتم سراغ کار جوشکاری. محمد یک روز به من زنگ زد و گفت بابا جان! یک خانه است که نیاز به ساخت پنجره دارد، شما میتوانید به ما کمک کنید؟ محمد گفت کارهای خانه نظیر سرامیک و بناییاش انجام شده و فقط در و پنجره ساختمان مانده است که زحمتش با شما!
گفتم شما آنجایی؟ گفت امروز آمدم کمک، کارگر نداشتند و... دیگر حرفی نزد. اصلاً ما از فعالیتهایش اطلاع نداشتیم.
آشنایی و فعالیت ایشان در کارهای عمرانی و فنی باعث شد خیلی زود جذب گروههای جهادی خدمترسانی به محرومان جامعه شود و در نقاط کم برخوردار شهر یا روستا هر خدمتی که میتوانست انجام میداد. من بعد از شهادتش عکسها و تصاویر فعالیتهای جهادیاش را دیدم. محمد عاشق خدمت به مردم بود. هر وقت نیازمندی را میدید آنها را یاری میکرد.
لباس خادمی و شهادت
او از علاقه محمد به پاسداری چنین میگوید: «پسرم خیلی دوست داشت وارد سپاه شود و بتواند تمام قد در خدمت کشور و مردمش باشد. حتی مادرش گفت اگر دوست دارد برود سپاه خانهمان را اجاره بدهیم و برویم همان جایی که محمد میخواهد وارد سپاه شود، نکند حضور ما در مرودشت مانع کار و پیشرفت محمد شود. مادرش گفت همراهیاش کنیم که محمد به مراد دلش برسد.
زمانی که بحث دفاع از حرم هم پیش آمد محمد ۱۸ سال داشت. دوستی داشتیم اهل تهران که در سپاه بود. محمد به ایشان گفته بود کمی همراهی کند تا از طریق سپاه به جبهه مقاومت اعزام شود. آن بنده خدا هم گفت محمد سن زیادی ندارد که بخواهد سوریه برود. چه کسی میدانست محمد که دوست داشت پاسدار شود و به دنبال شهادت بود یک روز در لباس خادمی و جهاد در کنار ضریح احمدبن موسی (ع) به افتخار شهات دست پیدا کند. خوش به سعادت محمدم.»
پدر شهید محمد جهانگیری با اشاره به اینکه ما بعد از شهادت محمد متوجه شدیم ایشان در شاهچراغ مشغول خدمت است، میگوید: ایشان ابتدا در حراست یک شرکت مشغول به کار بود و زمانی که شیفت کاری نداشت، به شاهچراغ میرفت. محمد پنج ماه به صورت خادم افتخاری حرم احمد بن موسی (ع) در شاهچراغ خدمت میکرد. مسئولان وقتی عملکرد و رفتار محمد را میبینند از او میخواهند یک ماه به طور کامل در شاهچراغ حضور پیدا کند و دوره آموزشیاش را در بحث حفاظت بگذراند. بعد از یک ماه خدمت و پذیرش ایشان از شرکتی که در آن کار میکرد، استعفا میکند و به عنوان نیروی حفاظت حرم احمدبن موسی (ع) مشغول خدمت میشود. زمانی که محمدم شهید شد تنها یک هفته از استخدام ایشان در حرم شاهچراغ گذشته بود.
موکب ۳۱۸ شهید جابر، نجف - کربلا
فعالیت ایشان در هیئات مذهبی و خدمت در مراسم عزاداری امام حسین (ع) فقط مختص شهرستان مرودشت نبود، چراکه محمد جهانگیری در سالهای گذشته یکی از فعالان و چهرههای نام آشنای موکب خادمی برای اهل بیت (ع) و شهید جابر شهرستان مرودشت در مسیر پیادهروی اربعین بود و هر آنچه در توان داشت در مسیر عشق به سرور شهیدان امام حسین (ع) در طبق اخلاص گذاشته بود. پدر شهید میگوید: من چند سالی است که در عمود ۳۱۸ در مسیر نجف تا کربلا خادمی میکنم. محمد هم سال گذشته همراه من آمد و در خدمت زائران امام حسین (ع) بود. محمد سال گذشته پنج روز بیشتر مرخصی نداشت، اما خودش را به موکب شهید جابر رساند و چند روزی کنار من بود. ایشان با جان و دل خادمی زائران را انجام داد و بعد از آن همراه همسرش برگشت.
دعای شهادت زیر قبه امام حسین (ع)
امسال تاسوعا در کربلا بودم که محمد با من تماس گرفت و گفت بابا جان! زیر قبه امام حسین (ع) برای من نماز بخوان. گفتم باشد! بعد از خواندن نماز با محمد تماس گرفتم. گفتم بابا خیلی شلوغ بود با این حال در روز تاسوعا در حرم امام حسین (ع) و در روز عاشورا در حرم حضرت عباس برایت نماز خواندم، اما آنقدر شلوغ بود که نمیتوانستم رکوع و سجود بخوانم و ایستاده نماز خواندم. محمد گفت بابا دستت درد نکند، انشاءالله که کارم درست شده! من از او نپرسیدم چه حاجتی داشت و چه از امام حسین طلب کرد، اما حالا میدانم که آن خواسته چیزی جز شهادت نبود. امسال هم قرار بود من، محمد و عروسم با هم برویم که شهادت محمد اتفاق افتاد. کاروانهایی که قرار است امسال به موکب ما اجناس را منتقل کنند با نام و تصاویر شهیدان جابر و محمد جهانگیری مزین شدهاند.
خبر تلخ حادثه تروریستی
فتحالله جهانگیری از چگونگی اطلاعش از حادثه تروریستی و شهادت فرزندش اینگونه روایت میکند: اخبار را نگاه میکردم که اعلام کردند یک عملیات تروریستی در حرم شاهچراغ اتفاق افتاده است! با خودم گفتم چرا باید این اتفاقها در حرم بیفتد؟ آمار مجروحان را که شنیدم بسیار متأثر شدم.
ساعت حدود ۹ شب بود که یکی از دوستان محمد با من تماس گرفت و گفت محمد همراه من است، گفتم چطور شده؟ گفت شاید با محمد تماس بگیرید نتواند پاسخ بدهد، فقط خواستم بگویم که محمد همراه من است، نگران نباشید. یک لحظه با خودم فکر کردم شاید محمد تصادف کرده است و دوستش برای اینکه ما نگرانش نشویم با ما تماس گرفته است. گفتم محمد کجاست؟ نهایتاً بعد از اصرارهای من دوستش گفت پدر جان! محمد در شاهچراغ بوده و در حمله تروریستی مجروح شده است. من با مادرش تماس گرفتم و گفتم آماده باش باید به شیراز برویم. مادرش گفت چه شده؟! گفتم آماده شو برویم.
همراه با همسر محمد خودمان را به شیراز رساندیم. به بیمارستانی رفتیم که محمد در آن بستری شده بود. وقتی رسیدیم یک عمل جراحی روی محمد انجام شده و قرار بود عمل دیگری هم انجام شود. به مادرش گفتم تیر به دست محمد خورده باید عملش کنند و بعد او را به بخش مراقبتهای ویژه بیاورند. بعد از آن بود که محمد بر اثر جراحت وارده به شهادت رسید و آسمانی شد.
شهادت در سالروز ازدواج
محمد من همیشه چند سال بزرگتر از سن و سالش میفهمید و درک میکرد و من به او و دانستههایش و اعتقاداتی که داشت افتخار میکردم. من سالها در جبهه بودم و در لحظه لحظه دفاع از خاک کشور تلاش میکردم. کار میکردم و رزق حلال به خانه برای بچهها میآوردم. محمد خیلی به حضرت زهرا (س) ارادت داشت و در میان شهدا هم خیلی به شهید قاسم سلیمانی علاقهمند بود. سه مرتبه به زادگاه و مزار حاج قاسم رفت و زیارتشان کرد. ایام شهادت حاج قاسم برای او سخت میگذشت، در ایام سالروز شهادت ایشان به کرمان میرفتیم و در موکب با افتخار از میهمانان ایشان پذیرایی میکردیم.
محمد همیشه از مادرش میخواست برایش دعا کند. به ما درباره شهادت حرفی نمیزد، اما به دوستانش گفته بود دوست دارم شهید شوم. کاش میدانی فراهم میشد که میتوانستم در آن حضور داشته باشم و شهید شوم. شهید محمد جهانگیری متولد ۹ بهمن ۱۳۷۶ در مرودشت استان فارس بود که در ۲۳ مرداد ۱۳۹۹ ازدواج کرد و ۲۳ مرداد ۱۴۰۲ دقیقاً در سالروز ازدواجش به شهادت رسید.